نکته نگار

درخشش حقیقت ائمه (ع) از لابلای سانسورهای فرهنگی

درخشش حقیقت ائمه (ع) از لابلای سانسورهای فرهنگی
سمعانی  (م 562) از نویسندگان متعصب سنی است که در هنگام معرفی گروه های منسوب به شیعیان آنان را تکفیر می کند . کتاب «الانساب » وی از منابع شناخته شده و پر مراجعه در زمینه انساب است . وی در این کتاب در شرح حال یکی از محدثان سده سوم هجری از تعبیری استفاده کرده که نوعی خروج از سانسور رایج بین نویسندگان متعصب است . حکومتهای اموی و عباسی و شخصیتهای فرهنگی وابسته به آنان , تلاش داشتند با تدابیر سیاسی و فرهنگی , شرایطی را فراهم کنند که ائمه شیعه در حاشیه قرار گیرند . در این راستا شخصیتهای فرهنگی و عالمان وابسته نیز از مطرح کردن ائمه به عنوان شخصیتهای تاثیر گذار خود داری می کردند و به گونه ای در سانسور فرهنگی آن بزرگواران هماهنگ بودند. این امر باعث شده شاگردان این مکتب در نسلهای بعد براستی باور کنند که این بزرگواران شخصیتهای عادی و حاشیه ای بوده اند تا آنجا که کسی مثل ابن تیمیه بر شیعه خرده می گیرد که چرا بر ائمه آخر خود عنوان امام نهاده در حالی که آنان شناخته شده و تاثیر گذار بر جامعه نبوده اند .
موضوع سخن ما در این جا تعبیر سمعانی در الانساب است که به گونه ای درز یک حقیقت از سانسور به شمار می آید . وی در شرح حال بلاذری (م 279) می نویسد :
« این محدث در مکه احادیث امام اهل بیت یعنی ابو محمد حسن بن علی  عسکری (امام حسن عسکری علیه السلام ) را می نگاشت . »
گفتنی است امام حسن عسکری (علیه السلام ) به دلیل این که در سامرا یعنی محل تبعید پدرشان , دوران کودکی , نوجوانی و جوانی را گذراندند هیچگاه در معرض مراجعه عموم مردم و شیعیان نبودند و فقط گروهی خاص از شیعیان با ایشان در ارتباط بودند . بدین ترتیب در دوران کوتاه عمر بیست و هشت ساله آن بزرگوار , زمینه ای برای مطرح شدن ایشان به وجود نیامد خصوصا که در دوران امامت شش ساله خود نیز دائما تحت نظر حکومت بودند . با این حال شاهدیم که از تعبیر امام اهل بیت از ایشان یاد شده است . این بدان معناست که علی رغم تمام تلاشها از سوی حکومت و شخصیتهای فرهنگی برای ناشناخته ماندن شخصیت علمی و توانایی های ایشان , باز درخشش شخصیت آن بزرگوار  نمایان شده و  به گونه ای نور حقیقت و شایستگی شان از لابلای سانسورها به نسلهای بعد رسیده است .
نقل و کتابت احادیث آن بزرگوار دلیل توجه محدثان به ایشان در همان زمان بوده اما این موضوع به دلیل رعایت دوستان و تقیه از دشمنان و نیز به جهت تلاش دشمنان برای گمنام ماندن امام پنهان می ماند و باعث می شد نامشان در محافل و رسانه های رسمی آن روزگار برده نشود . پس این مطلب ناشی از شرایط خفقان بوده نه ناشی از ناتوانی و کمی صلاحیت و عادی بودنشان آن امام همام .
نکته دیگر در تعبیر «امام اهل بیت »این است که خاندان پیامبر (ص) او را امام خود می دانستند و این با برخی تبلیغات مغرضانه که شیعیان را متهم به جعل عنوان امامت برای آن بزرگواران می کنند در تعارض است و ثابت می کند آن بزرگواران قبل از همه نزد خاندان پیامبر دارای احترام و جایگاه ویژه رهبری بوده اند .

متن کتاب الانساب در شرح حال بلاذرى
الانساب : البَلاذُرى‏ - بفتح الباء الموحدة و بعدها اللام ألف و ضم الذال المعجمة و فی آخرها الراء، هذه النسبة الى [البلاذر و هو معروف- ، و المشهور بهذا الانتساب ابو محمد احمد بن محمد بن إبراهیم بن هاشم المذکر الطوسی البلاذری الحافظ الواعظ من أهل طوس، کان حافظا فاضلا فهما عارفا بالحدیث، سمع بطوس إبراهیم بن إسماعیل العنبری و تمیم بن محمد الطوسی، و بنیسابور عبد الله بن شیرویه و جعفر بن احمد الحافظ، و بالری محمد بن أیوب و الحسن بن احمد بن اللیث، و ببغداد یوسف بن یعقوب القاضی، و بالکوفة محمد بن عبد الله بن سلیمان الحضرمیّ، و أقرانهم، سمع منه الحاکم ابو عبد الله الحافظ و قال الحافظ ابو عبد الله : ابو محمد البلاذری الواعظ الطوسی، کان واحد عصره فی الحفظ و الوعظ و من أحسن الناس عشرة و أکثرهم فائدة، و کان یکثر المقام بنیسابور و یکون له فی کل أسبوع مجلسان عند شیخی البلد ابى الحسن المحمی و أبى نصر العبدوی، و کان ابو على الحافظ و مشایخنا یحضرون مجالسه و یفرحون بما یذکره على رءوس الملأ من الأسانید، و لم أرهم قط غمزوه فی اسناد أو اسم أو حدیث، و کتب بمکة عن امام أهل البیت ابى محمد الحسن بن على بن محمد بن على بن موسى الرضا، و ذکر ابو الولید الفقیه قال: کان ابو محمد البلاذری یسمع کتاب الجهاد من محمد بن إسحاق و أمه علیلة بطوس و کان المجلس غداة الخمیس و کان ابو محمد یخرج من الطابران غداة الأربعاء فیحضر غداة الخمیس المجلس، ثم ینصرف الى الطابران فیشهد الجمعة بها.
و حکى عن ابى محمد البلاذری انه قال: لم تکن لی همة فی سماع الحدیث أکبر [3] من التخریج على کتاب مسلم فلما انصرفت من الرحلة أخذت فی التخریج علیه و أفنیت عمری فی جمعه، قال الحاکم: و استشهد بالطابران سنة تسع و ثلاثین و ثلاثمائة و ابنه ابو زکریا یحیى بن ابى محمد البلاذری، سمع بطوس ابا عبد الله بن أیوب و أبا محمد الحسن بن ابى خراسان، و بنیسابور ابا حامد احمد بن محمد بن یحیى بن بلال البزاز و أبا بکر محمد ابن الحسین القطان و طبقتهم، سمع منه الحاکم ابو عبد الله الحافظ و ذکره  فی التاریخ فقال: توفى بالنوقان فی شهر رمضان سنة سبع و ثمانین و ثلاثمائة.
آدرس : الأنساب  ج‏2 ص 378 شماره 638.
مشخصات نشر: الأنساب، أبو سعید عبد الکریم بن محمد بن منصور التمیمی السمعانى (م 562)، تحقیق عبد الرحمن بن یحیى المعلمى الیمانى، حیدر آباد، مجلس دائرة المعارف العثمانیة، ط الأولى، 1382/1962.


آگاهی قبطیان دوره حضرت موسی (ع) از عذاب الهی اقوام سرکش

آگاهی قبطیان دوره حضرت موسی (ع) از عذاب الهی اقوام سرکش
قرآن کریم در نقل رویارویی حضرت موسی(ع) و فراعنه و تصمیم فرعون برای قتل ایشان و مردان بنی اسرائیل , سخنان مومن آل فرعون در دفاع از حضرت موسی (ع) را انعکاس داده است . مومن آل فرعون فردی از خاندان حاکم بر مصر بود که پس از دعوت حضرت موسی (ع) به او ایمان آورد ولی ایمان خود را پنهان می کرد . گفتنی است فرعون در یکی از جلسات حکومتی که موسی (ع) نیز حضور داشت , رو به شخصیتهای حاضر در جلسه کرد و گفت اجازه بدهید موسی را به قتل برسانم تا  دین و کشور از گزند او در امان بماند . در این هنگام بود که مومن آل فرعون بپا خاست و با اقامه برهان و دلیل آنان را از این کار برحذر داشت و بدین وسیله ایمان خود را نیز فاش ساخت . مضمون سخنان وی - که در آیات بیست و هشت تا چهل و پنج سوره غافر آمده – حاوی نکات تاریخی گوناگونی  نسبت به فراعنه و اطلاعات آنان از اقوام عذاب شده پیش از خودشان است . ما در ذیل به چند نکته تاریخی قابل استفاده از این آیات پرداخته ایم  ؛ 
نکته اول در آیات سی و سی و یک سوره غافر آمده است :
 وَ قَالَ الَّذِى ءَامَنَ یَاقَوْمِ إِنىّ‏ِ أَخَافُ عَلَیْکُم مِّثْلَ یَوْمِ الْأَحْزَابِ. مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَ عَادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذِینَ مِن بَعْدِهِمْ  وَ مَا اللَّهُ یُرِیدُ ظُلْمًا لِّلْعِبَادِ.
ترجمه
آن مرد باایمان گفت: «اى قوم من! من بر شما از روزى همانند روز (عذاب) اقوام پیشین بیمناکم! و از عادتى همچون عادت قوم نوح و عاد و ثمود و کسانى که بعد از آنان بودند (از شرک و کفر و طغیان) مى‏ترسم و خداوند ظلم و ستمى بر بندگانش نمى‏خواهد.
از این که «مومن آل فرعون به فراعنه و قبطیان هشدار می دهد که از سرنوشت اقوام سرکش پیش از خودشان عبرت بگیرند»  بر می آید آنان از سرگذشت اقوام پیشین خود , چون قوم نوح , قوم عاد  و ثمود آگاهی داشته اند . این آگاهی می تواند به دلیل نزدیکی آنان به آن دوران باشد چنان که می تواند ناشی از اطلاع رسانی خاندان بنی اسرائیل به ویژه حضرت یوسف باشد . به هر روی می توان گفت آنان به عنوان قوم متمدن آن روزگار دارای علم تاریخ  بودند .
برداشت دیگری که می توان  از این سخن مومن آل فرعون داشت , تقدم زمانی قوم نوح سپس قوم عاد و سپس قوم ثمود و سپس برخی دیگر از اقوام عذاب شده و سپس دوران فراعنه است .
برداشت دیگر نزدیکی سرزمینی محل زندگی اقوام نوح , عاد و ثمود به سرزمین مصر است به گونه ای که امکان اطلاع از سرنوشت آنان برای مصریان فراهم بوده است .
نکته تاریخی دیگر از سخنان مومن آل فرعون , در آیه سی و چهار سوره غافر آمده است :
وَ لَقَدْ جَاءَکُمْ یُوسُفُ مِن قَبْلُ بِالْبَیِّنَاتِ فَمَا زِلْتُمْ فىِ شَکٍ‏ّ مِّمَّا جَاءَکُم بِهِ  حَتىَّ إِذَا هَلَکَ قُلْتُمْ لَن یَبْعَثَ اللَّهُ مِن بَعْدِهِ رَسُولًا  کَذَالِکَ یُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُّرْتَابٌ.
ترجمه
پیش از این یوسف دلایل روشن براى شما آورد، ولى شما هم چنان در آنچه او براى شما آورده بود تردید داشتید تا زمانى که از دنیا رفت، گفتید: هرگز خداوند بعد از او پیامبرى مبعوث نخواهد کرد! این گونه خداوند هر اسرافکار تردیدکننده‏اى را گمراه مى‏سازد!
- با موقعیت به وجود آمده برای حضرت یوسف شاید برخی گمان کنند که وی از سوی جامعه قبطیان و طبقه حاکم نیز به عنوان پیامبر پذیرفته شده است اما از این سخن مومن آل فرعون در دوران حضرت موسی , روشن می گردد که آنان پیوسته در باره نبوت او در تردید بودند و هرگز مومن واقعی نبوده اند .
- نکته جالب دیگر آنکه ,  آنان پس از مرگ حضرت یوسف (ع) گفتند , پس از یوسف , هرگز پیامبری به رسالت مبعوث نخواهد شد. معلوم نیست هدف آنان از طرح این موضوع چه بوده است شاید شگردی بوده برای تبعیت نکردن از انبیاء دیگری که جایگزین یوسف نبی بوده اند .ای چه بسا همین مسئله باعث بازگشت قبطیان به بت پرستی و به اسارت گرفتن بنی اسرائیل شده است .  


اهمیت داوری در تمام عرصه ها


اهمیت داوری در تمام عرصه ها
اهمیت و حساسیتِ  قضاوت و داوری بین طرفین دعوا  بر کسی پوشیده نیست و در منابع دینی نیز تاکیدات فراونی در این زمینه وجود دارد . ترساندن از عقوبت اخرویِ «پذیرش داوری بدون داشتن صلاحیت  » ؛ «داوری به ناحق » و «ظلم  به اصحاب دعوا » برخی از اقدامات پیشگیرانه شریعت برای رهایی فرد و جامعه از آثار داوری ظالمانه است . در دهه های نخست سده اول هجری -که فاصله چندانی با دوره حضور پیامبر (ص) ندارد - شاهد تاثیر پذیری جامعه صدر اسلام  از تاکیدات یاد شده هستیم . امری که تا حدودی فضای ذهنی و فرهنگی جامعه آن دوران را با این سیاست فرهنگی هماهنگ کرده است به گونه ای که به یک باور عمومی تبدیل شده است . از این روست که وقتی امیر مومنان (ع) می خواهند اهمیت داوری در دیگر عرصه ها را بیان کنند با استفاده از این باور عمومی , تصریج می کنند که داوری در این عرصه نیز همانند داوری در بین طرفین دعواست و ظلم در آن بسان ظلم در داوری طرفین دعوا , دارای کیفر اخروی است .ایشان به هنگام مراجعه  دو کودک که خواهان داوری ایشان نسبت به خطشان بودند فرمودند گزینش خطاط بهتر از بین این دو کودک نیز یک قضاوت است و ظلم در آن مانند همانند ظلم در قضاوت حقوقی , دارای کیفر اخروی است ؛

الکافی : أَنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع أَلْقَى صِبْیَانُ الْکُتَّابِ أَلْوَاحَهُمْ بَیْنَ یَدَیْهِ لِیَخِیرَ بَیْنَهُمْ فَقَالَ :  أَمَا إِنَّهَا حُکُومَةٌ وَ الْجَوْرُ فِیهَا کَالْجَوْرِ فِی الْحُکْمِ .( الکافی ج  7 ص  268 ح37  ؛ من‏لایحضره‏ الفقیه ج 4 ص 72 ح 5137)
ترجمه
دو کودک دست نوشته های خود را نزد امیر مومنان بردند و گفتند ببینید خط کدام یک از ما بهتر است . ایشان فرمودند : این کاری که شما از من می خواهید داوری است و ظلم در آن همانند ظلم در داوری قضایی کیفر اخروی دارد .

الحاق داوری در دیگر عرصه ها به داوری در دعاوی قضایی , اهمیت فراوانی دارد به ویژه که در دوران معاصر عرصه های مختلفی برای عرضه توانایی های افراد فراهم شده است و تعیین برترین ها نیازمند داوری درست است همچون همایش ها , جشنواره ها و مسابقات که میدان عرض اندام نویسندگان , هنرمندان و  ورزشکاران است و به ناچار باید گروهی , مسوولیت انتخاب برترین ها را به عهده بگیرند . یکی دانستن داوری های گوناگون و داوری قضایی , کمک شایانی به تدوین قوانین برای داوری این  عرصه ها خواهد کرد , چرا که حوزه داوری قضایی از حیث ضوابط و قوانیین  غنی است و الگوی خوبی برای دیگر عرصه هاست .
چنانکه از متن حدیثی فوق بر می آید امام علی (ع) به دلیل اهمیت داوری در تعیین خطاط برتر از اظهار نظر و داوری خود داری کردند جالب آنکه علاوه براین مورد که داوری در یک امر هنری است ایشان به هنگام پرسش از شاعر برتر نیز از داوری صریح خوداری می کنند و می فرمایند : شاعران در یک میدان مشخص و معین به عرض اندام نپرداخته اند که بشود برترین آن میدان را برگزید بلکه هر کدام در یک عرصه شعر گفته و زمینه مقایسه در بین آنان وجود ندارد ؛

نهج البلاغة :  وَ سُئِلَ مَنْ أَشْعَرُ الشُّعَرَاءِ فَقَالَ علیه السلام : إِنَّ الْقَوْمَ لَمْ یَجْرُوا فِی حَلْبَةٍ تُعْرَفُ الْغَایَةُ عِنْدَ قَصَبَتِهَا فَإِنْ کَانَ وَ لَا بُدَّ فَالْمَلِکُ الضِّلِّیلُ .(نهج البلاغة : حکمت 455)
ترجمه
از امام پرسیدند: برترین شعراى عرب کیست فرمود :  شاعران همه یک روش نداشتند و در یک مسیر به مسابقه نپرداخته‏اند تا پیشگام آنها مشخص شود و اگر بناچار باید به این سؤال پاسخ داد، باید گفت: آن سلطان گمراه یعنى «امرء القیس»، بر همه مقدم است.


بی مهری شاگردان حاکم نیشابوری به خاطر نقل فضایل امیر مومنان(ع)

بی مهری شاگردان حاکم نیشابوری به خاطر نقل فضایل امیر مومنان(ع)
حاکم نیشابوری (م 403) از محدثان  مشهور اهل سنت در سده چهارم هجری است  . او ضمن بررسی احادیث فضیلت امیر مومنان با احادیثی رو برو می شود که دارای شرایط صحت  از نظر بخاری و مسلم هستند ولی در عین حال در صحاح بخاری و مسلم انعکاس نیافته اند . از این رو ,  بر آن می شود که آنها را در کتاب المستدرک نقل کند اما به دلیل اهمیت برخی  از این احادیث مثل حدیث طیر و حدیث غدیر , تالیف مستقلی را به هر کدام اختصاص می دهد تا به تفصیل طرق سند آنها تبیین و صحت آنها اثبات شود . اما این کار او خوشایند جامعه علمی اهل سنت آن روزگار و حتی جمع شاگردانش , نیست و خرده گیری و روی گردانی از او آغاز می شود . جالب آنکه پس از وی برخی ادعا می کنند حاکم در کتاب مستدرک حدیث طیر را نقل نکرده و در نسخه اصلی این حدیث نبوده و بدان افزوده اند . این در حالی است که معاصران و شاگردانش در همان دوران به دلیل نقل این حدیث از سوی حاکم نیشابوری , از او رو گردانده اند . ابو طاهر سلفی (م 576) در کتاب معجم السفر خود در این باره می نویسد :
 ابو ذر هروی می گوید : ما در نیشابور جزو حلقه ی حدیثی حاکم نیشابوری بودیم که از «سدی » حدیث طیر را با سند صحیح نقل کرد . ما بر او خرده گرفتیم و حدیثش را نپذیرفتیم . از این رو کسی از او پیروی نکرد .

متن اصلی کتاب
معجم السفر :  حدثنی أبو حفص عمر بن عبد العزیز بن عبید الطرابلسی بالإسکندریة أنبأنا أبو علی الحسین بن علی بن مناس القیروانی بطرابلس المغرب أنبأنی أبو القاسم أحمد بن سلیمان الباجی قال سمعت أبی القاضی أبا الولید سلیمان بن خلف بن سعد الباجی بالإندلس یقول قال لنا أبو ذر عبد بن أحمد بن عفیر الهروی بمکة : کنا فی حلقة الحاکم أبی عبد الله بن البیع الحافظ بنیسابور إذا أخرج عن السدی فی الصحیح نتغامز علیه وذلک أنه روى حدیث الطیر ولم یتابعه أحد علیه وکان ینسب إلى التشیع .
آدرس : معجم السفر , أبو طاهر أحمد بن محمد السلفی (م576 ) , ج 1 ص 239 شماره 782 .

مقاومت جامعه علمیِ تربیت شده با اندیشه رایج آن دوران , یکی از چالش های پیش رو عالمان آنها در تحقیق پیرامون فضیلت امیر مومنان (ع) -در دو حوزه درون و برون - بوده است . زیرا طرح احادیثی مثل حدیث غدیر و حدیث الطیر به دلیل برهم زدن شالوده باورهای آنان , به نحوی مورد بی مهری و سانسور خود افراد واقع می شد (خود سانسوری از درون ) و از سوی دیگر به دلیل مخالفت دیگران , طرح آنها برای افراد دردسر ساز و نیازمند روحیه شهامت بوده است (فشار و سانسور بیرونی ) . آنچه در این گزارش تاریخی دیدیم هر دو نوع مشکل است به خصوص خود سانسوری که شایع تر بوده است .


تاثیرپذیری عجیب اخباریان از فلسفه حسی اروپا

تاثیرپذیری عجیب اخباریان از فلسفه حسی و ضد عقل اروپا
تاثیر تحولات فرهنگی در یک نقطه از جهان بر دیگر نقاط , به عواملی بستگی دارد مانند ؛ مضمون پیام و قابلیت الگوگیری آن برای دیگر ملتها , رسانده شدن خبر این تحول به دیگر ملتها و پایگاه اجتماعی جامعه دچار تحول شده در میان دیگر جوامع از نظر قدرت تاثیر گذاری  .
از سوی دیگر باید توجه داشت که این پیام فرهنگی الزاما جامعه تاثیر پذیر را به همان مسیر جامعه تاثیر گذار نخواهد برد بلکه جامعه تاثیر پذیر , آن پیام را با توجه به بستر فرهنگی خود بکار خواهد بست . 
ما در اینجا می خواهیم یک نمونه عجیب از تاثیر پذیری فرهنگی را برای خوانندگان نقل کنیم . در دوره صفویه که با دوره تحولات فکری در اروپا هم زمان است جریان اخباری گری  در میان عالمان شیعی رواج پیدا کرد که سخت با دخالت عقل در امر دین مخالف بود . عالمان اصولی حوزه های شیعه وقت و زمان زیادی برای مبارزه با این جریان فکری صرف کردند و سر انجام با تلاش فراوان عالمان توانمند شیعی , این جریان به حاشیه رانده شد . در باره علت پیدایش چنین اندیشه خطرناکی نظرات و حدس و گمانهایی وجود دارد که جالب ترین آن نظر آیة الله بروجردی (ره ) در باره تاثیر پذیری اخباریان از فلسفه حسی اروپائیان است . در ذیل بیان شهید مطهری در باره این دیدگاه , آمده است :
جریان اخباریگری ، این تعصب‏ افراطی احمقانه‏ای که راجع به اخبار (=روایات معصومان علیهم السلام )پیدا کردند که صحیح و ضعیف را با هم‏ یکی دانستند ، یکی از آن جریانهای فکری خطرناکی است که در دنیای اسلام‏ پیدا شد و اثرش هم جمود فکری است ، همان چیزی که الان ما به آن مبتلا هستیم . اینها سرایت می‏کنند به عالم تشیع .
من این حرف را در موقعی که آیت الله بروجردی در بروجرد بودند و خدمتشان رسیده بودیم از ایشان شنیدم و بعد هم از کس دیگری نشنیدم و خیلی‏ تأسف خوردم که چرا سؤال نکردم . ایشان برای پیدایش این جریان فکری یک‏ ریشه دیگری به صورت احتمال و حدس به دست می‏دادند . می‏گفتند من حدس‏ می‏زنم که فکر اخباریگری ، در میان مشرق زمین ناشی از فکر مادیگری در مغرب زمین بوده است . چون مقارن با پیدایش اخباریگری ، در مغرب زمین‏ عده‏ای پیدا شدند که فلسفه حسی را ابداع کردند و این حرف را زدند که ما جز آنچه به چشم ببینیم یا به وسائل دیگر به وجود آن پی ببریم هیچ چیز دیگر حتی عقل را قبول نداریم ، طرفدار حس و مخالف عقل شدند . و این در همان زمانی بوده است که روابط بین ایران صفوی و دول اروپا به نحو شدید برقرار بود و اتفاقا مقارن همین قرنها در اینجا هم نهضت ضد عقلی پیدا شد ولی نه به آن صورت بلکه به عنوان طرفداری از اخبار ، گفتند اصلا عقل در کار دین حق دخالت ندارد و این ، متأسفانه آثار زیادی‏ در فکر ما گذاشت .

آدرس : مجموعه آثار شهید مطهری ج 21 ص 109 ( کتاب اسلام و نیازهای زمان  ج 1 ص 109/ اخباری گری / برخورد اخباریان با قرآن /سخن آیة الله بروجردی ,

 


کتمان شخصیت ائمه , سیاست فرهنگی مشترک امویان وعباسیان

کتمان شخصیت ائمه , سیاست فرهنگی مشترک امویان وعباسیان
حاکمان اموی و عباسی از قیام ائمه و روشن شدن شایستگی های آنان برای مردم , می ترسیدند از این رو در پی گسست ارتباط توده مردم با ایشان بودند چنانکه در پی از بین بردن تمام ظرفیت هایی بودند که به قدرت گرفتن ائمه و گرایش مردم به آنها منجر می شد . این ترس آنان باعث می شد , سیاست حصر اقتصادی , فرهنگی و سیاسی و بایکوت خبری ائمه را در پیش بگیرند از غصب فدک تا تحت نظر بودن ائمه در مدینه و سر انجام زندان و تبعید به پایتخت و نظارت دائمی در دوران ائمه آخر , همه و همه راه حل های حکومت هایی بود که به زور بر جایگاه خلافت پیامبر چنگ انداخته بودند و هماره از سوی جانشینان واقعی پیامبر احساس خطر می کردند .
از سوی دیگر ماجرای عاشورا نشان داد که جامعه اسلامی آن دوران , حاضر به پرداخت هزینه های حکومت ارزشی اهل بیت (ع) نیست . از این رو واقعه کربلا , اتمام حجتی بود برای ائمه بعدی که برای برپایی حکومت صالحان در دوران خودشان اقدام نکنند و بیشتر به تربیت اصحاب و تشکیل هسته اولیه جمعیتی شایسته سالار و تسلیم در برابر ولایت صالحان بیندیشند و تلاش کنند به مرور نسلهایی آشنا با معارف حقیقی اسلام و ولایت پذیر پدید آیند . بدین ترتیب راهبران الهی امت برای آینده ای دورتر , برنامه ریزی کردند تا سرانجام جامعه ای آماده و پذیرا برای عدالت گستر موعود تربیت شود . این امر باعث می شد ائمه از اقدامات سیاسی آنی و آشکار علیه حاکمان اموی و عباسی خود داری کنند و تلاش های سیاسی آنان ,  صرفا به تبیین جایگاه امامت الهی معصوم و صلاحیت شان  برای حاکمیت جامعه اسلامی و نامشروع بودن حکومت های اموی و عباسی  , محدود شود .
این سیاست ائمه که به عدم قیام علیه خلفای اموی و عباسی شناخته می شود , تا حدودی از ترس و وحشت حکومت های وقت از ائمه می کاست . امری که  آزادی های نسبی برای ائمه را در برخی موارد فراهم می کرد . فراز و نشیب های گزارش شده در برخورد با ائمه , نتیجه همین رفتار و تدبیر یاد شده از سوی ائمه است که فرصتی هر چند اندک برای تبیین معارف نبوی فراهم کرد .
هر چند رفتار یاد شده از سوی ائمه تا حدوی نگرانی حکومت را نسبت به آنان برطرف می کرد اما این حکام با مشکل دیگری روبرو بودند که مشروعیت آنان را نشانه گرفته بود و آن چیزی نبود جز شایستگی آن بزرگواران برای رهبری جامعه اسلامی و جانشینی پیامبر (ص) از جهات گوناگون مثل تقوا و ایمان والا , دانش دینی برتر , وارستگی های شخصیتی , فضایل اخلاقی و انتساب به پیامبر (ص) . در صورتی که این حقیقت برای توده مردم , روشن می شد نامشروع بودن حکومتهای اموی و عباسی بر ملا می شد و تهدید بزرگی برای حکومت آنان به شمار می آمد . از این رو  آنان در پی تدبیری بودند که نگاه توده مردم را از ائمه منصرف شود چه با اقدامات فیزیکی ای چون تبعید و زندان کردن  ائمه و هوادارانشان و چه با اقدامات فرهنگی حساب شده که در ذیل به یک نمونه از آن ها می پردازیم ؛
بایکوت خبری ائمه و جلوگیری از هر اقدامی که باعث شناخته شدن آنان و صلاحیت هایشان برای توده مردم  می شد .
 شاید مناسب ترین اصطلاح برای این سیاست دنباله دار , سیاست کتمان باشد که براساس  آن  تا حد امکان از مطرح شدن شایستگی ها و حتی نام آنان جلوگیری می شد . اجرای این سیاست تنها به حکومت محدود نمی شد بلکه شخصیتهای سیاسی و فرهنگی آن دوران نیز به دلیل ترس از خشم حاکمان و یا به جهت به خطر افتادن موقعیتشان , با آنان همکاری می کردند . این شیوه تعامل با ائمه که امروزه از آن با تعبیر خودسانسوری نیز یاد می شود از مهمترین عوامل به حاشیه راندن اهل بیت بود به گونه ای که بیشترین نقش را در ناشناخته ماندن ائمه برای نسل های بعد , ایفا کرد همان گونه که برخورد فیزیکی با ائمه و هوادرانشان بیشترین نقش را در دور کردن افکار عمومی آن دوران از آن بزرگواران داشت .
اهمیت بررسی سیاست کتمان و خودسانسوری جریان حاکم (حکومت و تمام شخصیتهایی که به نحوی بدان گره خورده بودند و با آن همسو بودند ) از آن روست که به مهجور ماندن نسبی اهل بیت در جامعه اسلامی  منجر شد و برای نسل های بعد نه تنها ناشناخته ماندند بلکه این توهم در بین آنها پدید آمد که اگر آن بزرگواران شایستگی حکومت داشتند چرا نسلهای قبل در برابر آن سکوت کرده اند و در منابع رسمی و مکتوب به جا مانده از آن روزگار کمتر , سخنی از آنان و شایستگی هایشان , به میان آمده است و نیز اگر جریان فکری حاکم - که در مقابل اندیشه ائمه و اهل بیت قرار دارد – باطل است چرا اکثریت در برابر آن اقدامی نکرده اند . توهم اجماع نسل های قبل بر اندیشه جریان حاکم , ریشه در بی خبری از حقایق تاریخی دارد که با تامل و دقت در سیر حوادث سیاسی و فرهنگی , برطرف می شود . اخبار درز کرده از سانسور یاد شده که کم و بیش در لابلای گزارش های تاریخی و متون به ظاهر غیر تاریخی , وجود دارند به خوبی از سیاست کتمان حکایت می کنند  . همچنین متونی وجود دارند که از چرایی بقای اندیشه حاکم  خبر می دهند . گردآوری متون یادشده در کنار هم , از این سکوت ظاهری و اجماع ادعایی رمز گشایی خواهد کرد . 
مادر این جا برای مثال به خودداری عبدالملک مروان از مراجعه به امام باقر علیه السلام برای رفع یک مشکل فرهنگی حکومت را می آوریم تا تناسبی با ایام اول رجب که میلاد آن بزرگوار است نیز داشته باشد .
این ماجرا به ضرب سکه اسلامی معروف است که در یک  اثر ادبی سده چهارم هجری انعکاس یافته است از این رو گرفتار سانسور رایج در آثار تاریخی و رسمی نشده است . ابراهیم بن محمد بیهقی در اثر خود المحاسن و المساوی   ضمن بحث از برکات وخوبی های همنشینی با دیگران ,گزارش ذیل را به عنوان آثار نیک  همنشینی کسائیِ ادیب با هارون الرشید آورده است. آنچه در ذیل می بینید ابتدا ترجمه و سپس متن اصلی از کتاب است که در معرض دید خوانندگان قرار می گیرد :
ترجمه
کسائی از ادیبان سده دوم هجری نقل می کند که روزی نزد هارون الرشید رفتم ودیدم در ایوان نشسته و در دستش سکه یک درهمی است و به نوشته های روی آن با دقت وتامل نگاه می کند_ از آنجا که اودر بسیاری از موارد با من همسخن می شد – از من  پرسید میدانی چه کسی برای نخستین را نوشتن روی درهم ودینار را رسم کرد ؟ گفتم عبد الملک مروان . پرسید : چه عاملی باعث شد او این کار را بکند ؟ گفتم نمی دانم . هارون گفت من علتش را بیان می کنم . در گذشته _ سده ى اول هجرى - صنعت کاغذ در انحصار رومیان بود و مسیحیان مصر نیز که کاغذ مى ساختند به روش رومیان و بنا بر اعتقاد به مسیحیت نشان «اب و ابن و روح »بر حاشیه آن مى زدند،«عبد الملک اموى »مرد زیرکى بود،کاغذى از این گونه را دید و در حاشیه ی آن دقیق شد و فرمان داد آن را براى او به عربى ترجمه کنند،و چون معناى آن را دریافت خشمگین شد که چرا در مصر که کشورى اسلامى است باید مصنوعات چنین نشانى داشته باشد،بى درنگ به فرماندار مصر نوشت که از آن پس بر کاغذها شعار توحید-شهد الله انه لا اله الا هو-بنویسند و نیز به فرمانداران سایر ایالات اسلامى نیز فرمان داد کاغذهایى را که نشان مشرکانه ى مسیحیت دارد از بین ببرند و از کاغذهاى جدید استفاده کنند. کاغذهاى جدید با نشان توحید اسلامى رواج یافت و به شهرهاى روم نیز رسید و خبر به قیصر بردند و او در نامه یى به «عبد الملک »نوشت: صنعت کاغذ هماره با نشان رومى مى بود و اگر کار تو درمنع آن درست است پس خلفاى گذشته ى اسلام خطا کار بوده اند و اگر آنان به راه درست رفته اند پس تو در خطا هستى ، من همراه این نامه براى تو هدیه اى لایق فرستادم و دوست دارم که اجناس نشان دار را به حال سابق واگذارى و پاسخ مثبت تو موجب سپاسگزارى ما خواهد بود.عبد الملک هدیه را نپذیرفت و به قاصد قیصر گفت:این نامه پاسخى ندارد. قیصر دیگر بار هدیه اى دو چندان دفعه ى پیش براى او گسیل داشت و نوشت: گمان مى کنم چون هدیه را ناچیز دانستى نپذیرفتى،اینک دو برابر فرستادم و مایلم هدیه را همراه با خواسته ى قبلى من بپذیرى.عبد الملک باز هدیه را رد کرد و نامه را نیز بى جواب گذاشت. قیصر این بار به عبد الملک نوشت:دو بار هدیه ى مرا رد کردى و خواسته مرا بر نیاوردى براى سوم بار هدیه را دو چندان سابق فرستادم و سوگند به مسیح اگر اجناس نشان دار را به حال پیش برنگردانى فرمان مى دهم تا زر و سیم را با دشنام به پیامبر اسلام سکه بزنند و تو مى دانى که ضرب سکه ویژه ى ما رومیان است،آنگاه چون سکه ها را با دشنام به پیامبرتان ببینى عرق شرم بر پیشانیت مى نشیند،پس همان بهتر که هدیه را بپذیرى و خواسته ى ما را بر آورى تا روابط دوستانه مان چون گذشته پا بر جا بماند. عبد الملک در پاسخ بیچاره ماند و گفت فکر مى کنم که ننگین ترین مولودى که در اسلام زاده شده من باشم که سبب این کار شدم که به رسول خدا (ص) دشنام دهند و با مسلمانان به مشورت پرداخت ولى هیچکس نتوانست چاره اى بیندیشد،یکى از حاضران گفت:تو خود راه چاره را مى دانى اما به عمد آن را وا مى گذارى! عبد الملک گفت:واى بر تو،چاره اى که من مى دانم کدامست؟ گفت:باید از«باقر»اهل بیت چاره ى این مشکل را بجویى. عبد الملک گفتار او را تصدیق کرد و به فرماندار مدینه نوشت «امام باقر» (ع) را با احترام به شام بفرستد،و خود فرستاده ى قیصر را در شام نگهداشت تا امام علیه السلام بشام آمد و داستان را به او عرض کردند،فرمود: تهدید قیصر در مورد پیامبر (ص) عملى نخواهد شد و خداوند این کار را بر او ممکن نخواهد ساخت و راه چاره نیز آسان است،هم اکنون صنعتگران را گرد آور تا به ضرب سکه بپردازند و بر یک رو سوره ى توحید و بر روى دیگر نام پیامبر (ص) را نقش کنند و بدین ترتیب از مسکوکات رومى بى نیاز مى شویم.و توضیحاتى نیز در مورد وزن سکه ها فرمود تا وزن هر ده درهم از سه نوع سکه هفت مثقال باشد (3) و نیزفرمود نام شهرى که در آن سکه مى زنند و تاریخ سال ضرب را هم بر سکه ها درج کنند. عبد الملک دستور امام را عملى ساخت و به همه ى شهرهاى اسلامى نوشت که معاملات باید با سکه هاى جدید انجام شود و هر کس از سابق سکه اى دارد تحویل دهد و سکه ى اسلامى دریافت دارد،آنگاه فرستاده ى قیصر را از آنچه انجام شده بود آگاه ساخت و باز گرداند. قیصر را از ماجرا خبر دادند و درباریان از او خواستند تا تهدید خود را عملى سازد،قیصر گفت: من خواستم عبد الملک را به خشم آورم و اینک این کار بیهوده است چون در بلاد اسلام دیگر با پول رومى معامله نمى کنند  .
متن اصلی
قال الکسائی: دخلت على الرشید ذات یوم وهو فی إیوانه وبین یدیه مال کثیر قد شق عنه البدر شقاً وأمر بتفریقه فی خدم الخاصة وبیده درهم تلوح کتابته وهو یتأمله، وکان کثیراً ما یحدثنی، فقال: هل علمت من أول من سنّ هذه الکتابة فی الذهب والفضة؟ قلت: یا سیدی هذا عبد الملک بن مروان. قال: فما کان السبب فی ذلک؟ قلت: لا علم لی غیر أنه أول من أحدث هذه الکتابة.
فقال: سأخبرک، کانت القراطیس للروم وکان أکثر من بمصر نصرانیاً على دین الملک ملک الروم، وکانت تطرّز بالرومیة وکان طرازها أبا وبنا وروحا قدیشا. فلم یزل کذلک صدر الإسلام کله یمضی على ما کان علیه إلى أن ملک عبد الملک فتنبه علیه وکان فطناً، فبینا هو ذات یوم إذ مرّ به قرطاس فنظر إلى طرازه فأمر أن یترجم بالعربیة ففُعل ذلک فأنکره وقال: ما أغلظ هذا فی أمر الدین والإسلام أن یکون طراز القراطیس وهی تحمل فی الأوانی والثیاب وهما تعملان بمصر وغیر ذلک مما یطرّز من ستور وغیرها من عمل هذا البلد على سعته وکثرة ماله وأهله تخرج منه هذه القراطیس فتدور فی الآفاق والبلاد وقد طرّزت بشرک مثبت علیها! فأمر بالکتاب إلى عبد العزیز بن مروان، وکان عامله بمصر، بإبطال ذلک الطراز على ما کان یطرّز به من ثوب وقرطاس وستر وغیر ذلک وأن یأخذ صنّاع القراطیس بتطریزها بصورة التوحید: وشهد الله أنه لا إله إلا هو. وهذا طراز القراطیس خاصة إلى هذا الوقت لم ینقص ولم یزد ولم یتغیر. وکتب إلى عمّال الآفاق جمیعاً بإبطال ما فی أعمالهم من القراطیس المطرزة بطراز الروم ومعاقبة من وُجد عنده بعد هذا النهی شیء منها بالضرب الوجیع والحبس الطویل. فلما أُثبتت القراطیس بالطراز المحدث بالتوحید وحمل إلى بلاد الروم منها انتشر خبرها ووصل إلى ملکهم فترجم له ذلک الطراز فأنکره وغلظ علیه فاستشاط غضباً وکتب إلى عبد الملک
 إن عمل القراطیس بمصر وسائر ما یطرز هناک للروم ولم یزل یطرز بطراز الروم إلى أن أبطلته، فإن کان من تقدمک من الخلفاء قد أصاب فقد أخطأت، وإن کنت قد أصبت فقد أخطأوا، فاختر من هاتین الخلتین أیتهما شئت وأحببت، وقد بعثت إلیک بهدیة تشبه محلک وأحببت أن تجعل رد ذلک الطراز إلى ما کان علیه فی جمیع ما کان یطرز من أصناف الأعلاق حاجة أشکرک علیها وتأمر بقبض الهدیة. وکانت عظیمة القدر.
فلما قرأ عبد الملک کتابه رد الرسول وأعلمه أن لا جواب له ولم یقبل الهدیة. فانصرف بها إلى صاحبه، فلما وافاه أضعف الهدیة ورد الرسول إلى عبد الملک وقال: إنی ظننتک استقللت الهدیة فلم تقبلها ولم تجبنی عن کتابی فأضعفت لک الهدیة وأنا أرغب إلیک فی مثل ما رغبت فیه من رد هذا الطراز إلى ما کان علیه أولاً. فقرأ عبد الملک الکتاب ولم یجبه ورد الهدیة. فکتب إلیه ملک الروم یقتضی أجوبة کتبه ویقول: إنک قد استخففت بجوابی وهدیتی ولم تسعفنی بحاجتی فتوهّمتک استقللت الهدیة فأضعفتها فجریت على سبیلک الأول وقد أضعفتها ثالثة، وأنا أحلف بالمسیح لتأمرن برد الطراز إلى ما کان علیه أو لآمرن بنقش الدنانیر والدراهم، فإنک تعلم أنه لا ینقش شیء منها إلا ما ینقش فی بلادی. ولم تکن الدراهم والدنانیر نقشت فی الإسلام.
فینقش علیها مِن شتم نبیک ما إذا قرأته ارفض جبینک له عرقاً، فأُحب أن تقبل هدیتی وترد الطراز إلى ما کان علیه وتجعل ذلک هدیة بررتنی بها ونبقى على الحال بینی وبینک.
فلما قرأ عبد الملک الکتاب غلظ علیه وضاقت به الأرض وقال: احسبنی أشأم مولود ولد فی الإسلام لأنی جنیت على رسول الله، صلى الله علیه وسلم، من شتم هذا الکافر ما یبقى غابر الدهر ولا یمکن محوه من جمیع مملکة العرب. إذ کانت المعاملات تدور بین الناس بدنانیر الروم ودراهمهم.
وجمع أهل الإسلام واستشارهم فلم یجد عند أحد منهم رأیاً یعمل به. فقال له روح بن زنباع: إنک لتعلم الرأی والمخرج من هذا الأمر ولکنک تتعمد ترکه. فقال: ویحک من؟ قال: الباقر من أهل بیت النبی، صلى الله علیه وسلم! قال: صدقت ولکنه أرتج علیّ الرأی فیه.
فکتب إلى عامله بالمدینة: أن أشخص إلیّ محمد بن علی بن الحسین مکرماً ومتّعه بمائتی ألف درهم لجهازه وبثلاثمائة ألف درهم لنفقته وأزح علته فی جهازه وجهاز من یخرج معه من أصحابه واحتبس الرسول قبله إلى موافاته علیّ. فلما وافى أخبره الخبر فقال له علیّ: لا یعظمنّ هذا علیک، فإنه لیس بشیء من جهتین: إحداهما أن الله جل وعز لم یکن لیطلق ما یهددک به صاحب الروم فی رسول الله، صلى الله علیه وسلم، والأخرى وجود الحیلة فیه. قال: وما هی؟ قال: تدعو فی هذه الساعة بصناع یضربون بین یدیک سککاً للدراهم والدنانیر وتجعل النقش علیها سورة التوحید وذکر رسول الله، صلى الله علیه وسلم، أحدهما فی وجه الدرهم والدینار والآخر فی الوجه الثانی، وتجعل فی مدار الدرهم والدینار ذکر البلد الذی یضرب فیه والسنة التی یضرب فیها تلک الدراهم والدنانیر، وتعمد إلى وزن ثلاثین درهماً عدداً من الثلاثة الأصناف التی العشرة منها عشرة مثاقیل وعشرة منها وزن ستة مثاقیل وعشرة منها وزن خمسة مثاقیل فتکون أوزانها جمیعاً واحداً وعشرین مثقالاً فتجزئها من الثلاثین فتصیر العدة من الجمیع وزن سبعة مثاقیل، وتصب سنجات من قواریر لا تستحیل إلى زیادة ولا نقصان فتضرب الدراهم على وزن عشرة والدنانیر على وزن سبعة مثاقیل.
وکانت الدراهم فی ذلک الوقت إنما هی الکسرویة التی یقال لها الیوم البغلیة لأن رأس البغل ضربها لعمر بن الخطاب، رحمه الله، بسکة کسرویة فی الإسلام مکتوب علیها صورة الملک وتحت الکرسی مکتوب بالفارسیة: نوش خر، أی کل هنئیاً. وکان وزن الدرهم منها قبل الإسلام مثقالاً. والدراهم التی کان وزن العشرة منها وزن ستة مثاقیل والعشرة وزن خمسة مثاقیل هی السمیریة الخفاف والثقال، ونقشها نقش فارس. ففعل عبد الملک ذلک. وأمره محمد بن علی بن الحسین أن یکتب السکک فی جمیع بلدان الإسلام وأن یتقدم إلى الناس فی التعامل بها وأن یتهددوا بقتل من یتعامل بغیر هذه السکک من الدراهم والدنانیر وغیرها وأن تبطل وترد إلى موضع العمل حتى تعاد على السکک الإسلامیة. ففعل عبد الملک ذلک وردّ رسول ملک الروم إلیه یعلمه بذلک ویقول: إن الله جل وعز مانعک مما قدرت أن تفعله، وقد تقدمت إلى عمالی فی أقطار الأرض بکذا وکذا وبإبطال السکک والطراز الرومیة. فقیل لملک الروم: افعل ما کنت تهددت به ملک العرب. فقال: إنما أردت أن أغیظه بما کتبت به إلیه لأنی کنت قادراً علیه والمال وغیره برسوم الروم، فأما الآن فلا أفعل لأن ذلک لا یتعامل به أهل الإسلام. وامتنع من الذی قال وثبت ما أشار به محمد بن علی بن الحسین إلى الیوم.
قال: ثم رمى الدرهم إلى بعض الخدم وقال: علیّ بالخازن. فأقبل الخازن. فقال: ائتنی بالجبل. فأتاه بحُقّ فیه خاتم یاقوت یتّقد کأنه مصباح، فقال للخادم: ضع لنا هذا على هذا الدرهم الذی معک ولیکن على مقدار إصبعی. ثم قال: أتعرف هذا الخاتم؟ فقلت: لا یا سیدی.
آدرس :
المحاسن و المساوی  ج 1 ص 201 , الشیخ إبراهیم بن محمد البیهقی  (نرم افزار مکتبة الشاملة )
دمیری در (حیاة الحیوان الکبری , الدمیری  ص 61 ) این ماجرا را در شرح زندگی عبد الملک مروان آورده است .

 


انسان اشرف مخلوقات است گزاره ای دینی یا ؟

انسان اشرف مخلوقات است گزاره ای دینی یا ؟
شاید جمله معروف «انسان اشرف مخلوقات است » را بارها شنیده و یا دیده باشید . اعتبار و شهرت این جمله ناشی از این تصور است که این جمله یک گزاره دینی است و مستند به منابع و متون دینی . قرآن کریم به عنوان نخستین منبع معارف دینی عبارت صریحی در این باره ندارد . همچنان که کسی ادعا ندارد که این عبارت مضمون یک حدیث باشد . گویا این عبارت برداشتی است از مجموعه ای از متون دینی با گرایش خاص صوفیانه یا عارفانه . در این جا مناسب است به آیاتی اشاره کنیم که برای این برداشت , مورد استناد قرار می گیرند :
1. آیه جانشینی آدم
وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فیها مَنْ یُفْسِدُ فیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ قالَ إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ . (سوره البقرة آیه 30 )
(به خاطر بیاور) هنگامى را که پروردگارت به فرشتگان گفت: «من در روى زمین، جانشینى [نماینده‏اى‏] قرار خواهم داد.» فرشتگان گفتند: «پروردگارا!» آیا کسى را در آن قرار مى‏دهى که فساد و خونریزى کند؟! (زیرا موجودات زمینى دیگر، که قبل از این آدم وجود داشتند نیز، به فساد و خونریزى آلوده شدند. اگر هدف از آفرینش این انسان، عبادت است،) ما تسبیح و حمد تو را بجا مى‏آوریم، و تو را تقدیس مى‏کنیم.» پروردگار فرمود: «من حقایقى را مى‏دانم که شما نمى‏دانید.» .
چنانکه از آیات بعدی (آیات 30 تا 38 سوره بقره ) نیز پیداست بحث جانشینی در این آیه به ماجرای خلقت حضرت آدم علیه السلام مربوط است . برداشت مشهور از این آیه این است که خداوند برای ملائکه بیان فرموده است می خواهد برای خود جانشینی بیافریند که جایگاه حضور این جانشین , زمین است .
گفتنی است  برداشت دیگری نیز وجود دارد که بر اساس آن , منظور آیه این است که در بین مخلوقات موجود و حاضر در زمین , یکی به عنوان نماینده و جانشین خدا قرار داده شده و آن نوع انسان است .
تعبیر خلیفه قرار دادن در زمین یک بار دیگر نیز در قرآن به کار رفته که منظور از خلیفه خدا در روی زمین حضرت داوود است ؛
یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى‏ فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذینَ یَضِلُّونَ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدیدٌ بِما نَسُوا یَوْمَ الْحِسابِ . (سوره ص / آیه  26)
اى داوود! ما تو را خلیفه و (نماینده خود) در زمین قرار دادیم پس در میان مردم بحق داورى کن، و از هواى نفس پیروى مکن که تو را از راه خدا منحرف سازد کسانى که از راه خدا گمراه شوند، عذاب شدیدى بخاطر فراموش کردن روز حساب دارند! 
بنابر این تعبیر خلیفه خدا در روی زمین دو بار در قرآن به کار رفته است یکبار در باره حضرت آدم ابو البشر و یکبار در باره حضرت داوود .
اگر خلافت در زمین در ماجرای خلقت آدم را , عام بدانیم و جانشینی نوع آدمی در تمام آفرینش باشد و فقط جایگاه جانشین در روی زمین  , در ماجرای داوود باید بگوییم که منظور از جانشین روشن تر بیان شده و ابهام آن را برطرف کرده است . مقایسه این دو آیه در کنار هم , روشن می سازد که منظور از جانشین خدا کسی نیست جز پیامبر و حجت خدا در هر عصر .
 بنابر این جانشینی خدا ازآن مخلوقی است که از حیث نوع , انسان است و این سخن بسیار متفاوت است با این که بگوییم هر انسانی با هر ویژگی و هر شخصیتی , جانشین خدا در روی زمین است . خصوصا آنکه  قرآن کریم صریحا برخی انسانها را از حیوانات نیز بدتر و فرودست تر دانسته است  ؛
 لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ.( الأعراف : 179)
 آنها دلها [عقلها] یى دارند که با آن (اندیشه نمى‏کنند، و) نمى‏فهمند و چشمانى که با آن نمى‏بینند و گوشهایى که با آن نمى‏شنوند آنها همچون چهارپایانند بلکه گمراهتر! اینان همان غافلانند (چرا که با داشتن همه‏گونه امکانات هدایت، باز هم گمراهند)!
نتیجه آن که در این آیات سخن از نوع انسان نیست بلکه انسانهای خاص یعنی انبیاء هستند .
دیگر مستند این گزاره ی مشهور , گویا آیه هفتاد سوره اسرا است که در ادامه مورد بررسی قرار گرفته است.
2.آیه کرامت بنی آدم
 وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی‏ آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى‏ کَثیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضیلاً .( الإسراء : 70)
ما آدمیزادگان را گرامى داشتیم و آنها را در خشکى و دریا، (بر مرکبهاى راهوار) حمل کردیم و از انواع روزیهاى پاکیزه به آنان روزى دادیم و آنها را بر بسیارى از موجوداتى که خلق کرده‏ایم، برترى بخشیدیم.
چنان که می بینید در این آیه صریحا بیان شده که بنی آدم و در حقیقت نوع انسان از سوی خدا گرامی داشته شده است . نکته قابل توجه در ادامه آیه آمده و تصریح شده که ؛ ما انسان را بر بسیاری از موجوداتی که خلق کردیم برتری دادیم نه بر همه آنان . از این رو انسان تنها بر برخی موجودات شرافت ذاتی دارد نه بر همه . بدین ترتیب این آیه نمی تواند مستند گزاره مشهور «انسان اشرف مخلوقات است » باشد .
3. آیاتی که به مسخر بودن باقی موجودات در آسمان و زمین برای انسان دلالت دارند که جامع ترین مورد آن آیه بیستم سوره لقمان است ؛
أَ لَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ أَسْبَغَ عَلَیْکُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُجادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدىً وَ لا کِتابٍ مُنیرٍ (سوره لقمان آیه 20)
آیا ندیدید خداوند آنچه را در آسمانها و زمین است مسخّر شما کرده، و نعمتهاى آشکار و پنهان خود را به طور فراوان بر شما ارزانى داشته است؟! ولى بعضى از مردم بدون هیچ دانش و هدایت و کتاب روشنگرى درباره خدا مجادله مى‏کنند!
اما باید توجه داشت که مفهوم اصلی تسخیر و سیاق (بستر) آیاتی که مسخّر بودن موجودات برای انسان را بیان می کنند بیانگر این نکته اند که چینش این عالم به گونه ایست که امور انسان به خوبی اداره می شود و نیازهایش برطرف می گردد و این گونه آیات تاکیدی هستندبرای انسان تا بداند مورد توجه پروردگارش هست و خداوند نیازهای بشر را با ساختار موجود در آفرینش برطرف می کند . علامه طباطبایی (ره ) در ذیل این آیه می نویسند :
«کلمه" تسخیر" به معناى وادار کردن فاعل به فعلش مى‏باشد، به طورى که فاعل، فعل خود را به اراده خود انجام ندهد، بلکه به اراده تسخیر کننده انجام دهد، همان طور که نویسنده، قلم را وادار مى‏کند تا به اراده او بنویسد، و مخدوم و مولى، بنده و خدمتگزار خود را وادار مى‏کند تا مطابق دستور و خواست او عمل را انجام دهد، و اسباب مؤثر در عالم هر چه باشد، با سببیتى که هر یک مخصوص به خود دارد، آن کارى را انجام مى‏دهد که خدا مى‏خواهد، و خدا از مجموع آنها نظامى را مى‏خواهد که با آن عالم انسانى را تدبیر کند، و حوائج او را بر آورد.
از آنچه گذشت معلوم شد که" لام" در کلمه" لکم" لام تعلیل غایى است، و معناى آن" به خاطر شما" است، و در نتیجه تسخیر کننده این اسباب خدا خواهد بود، نه انسان به خلاف اینکه لام را براى ملک بگیریم که در آن صورت تسخیر کننده انسان خواهد بود، ولى با مشیت خداى تعالى، هم چنان که بعضى احتمال آن را داده‏اند، و پیشرفت انسانها در مرور زمان، و به خدمت گرفتن اجزاى عالم را در بیشتر مقاصدش، شاهد گفته خود گرفته‏اند، و لیکن این احتمال با جمله" أَ لَمْ تَرَوْا" نمى‏سازد، چون اگر تسخیر کننده خود انسان بود، مسخر خود را مى‏دید، و دیگر حاجت به این سؤال نبود.»
با این توضیحات روشن می شود که امر تسخیر طبیعت و باقی موجودات برای اداره یکی از آنها , منحصر به انسان نمی تواند باشد بلکه در سایر موجودات نیز این تدبیر موجود است . ساختار آفرینش به گونه ای است که هر مخلوقی نقشی را در آن ایفا می کند و در این میان هم مصرف کننده است و هم تولیدکننده و یاری دهنده دیگران . فقط انسان به دلیل پیچیدگی بیشتر نیازمندی بیشتری دارد و برای برطرف شدن امور او باید تمام مخلوقات نقش آفرینی کنند چنان که به تناسب , نقش تاثیر گذاری او بر دیگر مخلوقات نیز بیشتر است .
پس تسخیر  آسمان و زمین برای انسان که در برخی آیات آمده نیز نمی تواند شرافت ذاتی او بر تمام مخلوقات را ثابت کند بلکه امر تسخیر به طور عام در مورد دیگر مخلوقات نیز صدق می کند .
نتیجه گیری
با توجه بدانچه گذشت , روشن می گردد که آیات مورد اشاره نمی تواند مستند این گزاره مشهور باشد بلکه باید گفت این عبارت بیشتر یک باور ترویجی است که از سوی گروه و مسلکی خاص ترویج شده و به میان توده مردم کشیده شده است . لذا باید آن را کلمه ی قصار متصوفه و یا دست کم برخی از عرفا دانست  که مستند قطعی دینی ندارد .
شاید بتوان گفت حدیث آخر کتاب خصال شیخ صدوق مویدی خوبی بر این ادعاست . در این حدیث تصریح شده که خداوند عوالم گوناگون آفریده ودنیایی که  ما در آن زندگی می کنیم تنها یکی از هزاران عالمی است که خداوند خلق کرده چنان که انسان در زمین تنها یکی از هزاران نوع انسانی است که خداوند در عوالم دیگر خلق کرده است . آیا می توان باور کرد برتری انسان بر برخی مخلوقات این عالم به معنای برتری وی برتمام مخلوقاتی است که در عوالم گوناگون آفریده شده اند . در ذیل ترجمه و سپس متن حدیث آمده است : 
امام باقر علیه السلام : شاید فکر مى کنى که خداوند فقط همین یک عالم را آفریده و بشرى جز شما خلق نکرده است ؛ به خدا سوگند که خداوند هزار هزار عالم و هزار هزار آدم بیافریده که تو در آخرین آن عالمها و آن آدمیان هستى .
متن حدیث
الامام الباقر علیه السلام :  لعلک ترى أن الله عز و جل إنما خلق هذا العالم الواحد و ترى أن الله عز و جل لم یخلق بشرا غیرکم بل و الله لقد خلق الله تبارک و تعالى ألف ألف عالم و ألف ألف آدم أنت فی آخر تلک العوالم و أولئک الآدمیین. (الخصال ج  2 ص  652 ح 54)


 






در این وبلاگ
در کل اینترنت