نکته نگار

دل به دل راه داره

دل به دل راه داره
احساس محبت قلبی دو نفر نسبت به همدیگر در مواردی که از هم شناخت قبلی نداشته اند می تواند ناشی از هم سویی دو طرف در انتخاب مسیر زندگی باشد . این موضوع مورد توجه یک  از اصحاب امام صادق (ع) گرفته و آن را برای ایشان بازگو کرده است . امام نیز اصل وقوع چنین مواردی را در مورد نیک سیرتان درست دانسته اند . البته باید توجه داشت که احساس علاقه افراد از روی مسائلی چون غریزه و شهوت که منشا آنها تا حدودی روشن است در زمره موارد یاد شده نیست و مشمول این حدیث نمی شوند . این مطلب تا حدودی به ضرب المثل فارسی «دل به دل راه داره» نزدیک است.بدین جهت عنوان این یادداشت را از این ضرب المثل گرفتیم .
ترجمه
سدیر می گوید به امام صادق علیه السلام عرض کردم : گاهی می شود با کسی برخورد می کنم که تا کنون همدیگر را ندیده ایم ولی احساس می کنم او را بسیار دوست دارم . وقتی هم با او همسخن می شویم متوجه می شوم او هم چنین احساسی نسبت به من دارد و خودش هم  این حقیقت را به زبان می آورد .
امام صادق فرمودند : راست می گویی. الفت گرفتن دلهای نیکان به هنگام دیدار هم _حتی اگر این دوستی را ابراز نکنند _ به سرعت درآمیختگی قطره باران در آب رودخانه است .{در مقابل} دوری قلبهای فاجران از هم در هنگام دیدار – هر چند در ظاهر به هم ابراز دوستی کنند – به مانند دوری چهارپایان از عطوفت نسبت به همدیگر است هر چند که مدتهای طولانی  با هم در یک مکان غذا بخورند (مدت طولانی هم آخور باشند ) .
متن اصلی روایت
الأمالی للطوسی : أَخْبَرَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ مُحَمَّدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ النُّعْمَانِ، قَالَ: أَخْبَرَنَا أَبُو الْحَسَنِ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ الْوَلِیدِ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ الصَّفَّارِ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنْ حَنَانِ بْنِ سَدِیرٍ، عَنْ أَبِیهِ، قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ (عَلَیْهِ السَّلَامُ): إِنِّی لَأَلْقَى الرَّجُلَ لَمْ أَرَهُ وَ لَمْ یَرَنِی فِیمَا مَضَى قَبْلَ یَوْمِهِ ذَلِکَ فَأُحِبُّهُ حُبّاً شَدِیداً، فَإِذَا کَلَّمْتُهُ وَجَدْتُهُ لِی عَلَى مِثْلِ مَا أَنَا عَلَیْهِ لَهُ، وَ یُخْبِرُنِی أَنَّهُ یَجِدُ لِی مِثْلَ الَّذِی أَجِدُ لَهُ فَقَالَ: صَدَقْتَ یَا سَدِیرُ، إِنَّ ائْتِلَافَ قُلُوبِ الْأَبْرَارِ إِذَا الْتَقَوْا، وَ إِنْ لَمْ یُظْهِرُوا التَّوَدُّدَ بِأَلْسِنَتِهِمْ، کَسُرْعَةِ اخْتِلَاطِ قَطْرِ السَّمَاءِ عَلَى مِیَاهِ الْأَنْهَارِ، وَ إِنَّ بُعْدَ ائْتِلَافِ قُلُوبِ الْفُجَّارِ إِذَا الْتَقَوْا، وَ إِنْ أَظْهَرُوا التَّوَدُّدَ بِأَلْسِنَتِهِمْ، کَبُعْدِ الْبَهَائِمِ‏ مِنَ التَّعَاطُفِ، وَ إِنْ طَالَ اعْتِلَافُها عَلَى مِذْوَدٍ  وَاحِدٍ.( الأمالی للطوسی ص 412 ح 924- 72)


ضرورت بررسی روایات مربوط به آخر الزمان

ضرورت بررسی روایات مربوط به آخر الزمان
دانشمندان علوم اسلامی در برداشت از متون دینی , به اصول و قواعدی , پایبندند که از بارزترین آنها , اهتمام به وثاقت افراد موجود در سند روایات است . در این میان بیشترین دقت ها و کنکاش ها ازآن فقهاست . بخش بزرگی  از تلاش فقیهان , صرف بررسی های سندی روایات  فقهی می شود . دقت ها و کنکاش های فروان آنان در این زمینه , معروف و مشهود است . از این رو گسترش علم رجال بیش از همه مدیون تلاش های آنان است .
این حساسیت ها  تنها به سند محدود نمی شود بلکه  نسبت به متن و محتوا  نیز چنین اهتمامی وجود دارد . این سخت گیری برای آن است که از انتساب یک گزاره  به دین , اطمینان نوعی و متعارف به دست آید .
با این حال شاهدیم که در برخی عرصه ها , این دقت ها و حساسیت ها کمتر می شود و ای چه بسا متنی حدیثی بی توجه به سند یا سنجش محتوای آن , بازگو می شود و به سادگی در چرخه معارف دینی قرار می گیرد . این در حالی است که هر آنچه به دین انتساب پیدا می کند باید از پیچ و خم قواعد و اصول استنباط , گذر کرده و قدر و قیمتی یافته باشد . شاید در نگاه نخست برخی عرصه ها چندان اهمیتی نداشته باشند و به نظر لازم نیاید روایات مربوط بدانها , چنین مورد کنکاش و دقت قرار گیرند اما حقیقت آن است که گزاره های واقعی دین هر کدام برای بخشی از نیازهای بشری , عرضه شده و در بین مجموعه گزاره های دینی - که یک بسته هدایتی کامل را عرضه کرده اند - جایگاه و اهمیت خود را دارند . از این رو بدیهی است چنانچه گزاره ی دیگری در جایگاه آنها قرار گیرد , اولا نیازهای مرتبط با آن عرصه , برطرف نشود ثانیا به دلیل استفاده از گزاره ای بدلی  , آسیب ها و آفت هایی دامنگیر جبهه حق شود .
سهل انگاری و تسامح در برخی عرصه ها , بیش از سایر عرصه هاست . تسامح در ادله سنن از تعابیر مشهور در بین فقهاست که به معنی دقت کمتر و عدم سخت گیری در مورد روایات مربوط به اعمال مستحبی است که به نظر می رسد تجدید نظر در این باره ضروری و لازم است . چرا که با این تسامح , ای چه بسا توصیه ای , انتسابش به معارف دینی قابل اثبات و دفاع نباشد و با این حال در زمره آموزه های دینی قرار گیرد و هندسه و نظام دیگری غیر از آنچه دین ارائه کرده , تولید شود . این مشکل در حوزه ی اندیشه , در برداشت افراد از نوع برنامه و جهان بینی دین اثر می گذارد و در حوزه رفتار نیز بر تصمیم گیری و انتخاب رفتار افراد تاثیری گذار خواهد بود چه اهل عمل به امور مستحبی باشند و چه نباشند.
عرصه دیگری که  سهل انگاری و تسامح در آن دیده می شود روایات مربوط به وقایع آخر الزمانی است که از آنها به عنوان روایات «ملاحم و فتن » یاد می شود . هر چند این دسته روایات از حوادث و شرایطی سخن می گویند که در آینده اتفاق می افتند و به دلیل مشکل بودن درک آنها , سنجش محتوایی آنها با سختی امکان پذیر است اما با این حال عرضه آنها به قرآن و اصول کلی و شناخته شده دین , در بسیاری از موارد  راه گشاست خصوصا آنکه بسیاری از آنها با مشکل بی سندی یا ضعف سند نیز روبرو هستند . از این رو می توان  مجموعه ای از روایات قابل اطمینان در این عرصه را گردآوری کرد و باقی روایات مشکل دار را از چرخه معارف دینی خارج نمود . این امر کمک خواهد کرد تا ساختار معارف دینی از سازه ای محکم و استوار برخوردار باشد و رخنه و خللی در آن راه نیابد که به تبع آن , زمینه خرده گیری , نفوذ و سوء استفاده اهل باطل نیز از بین می رود .
شیوه رایج در بررسی متون روایی یک موضوع , توجه به روایات دیگر آن موضوع و تطبیق یک روایت با دیگر روایات است که قواعد مباحثی چون عام و خاص ؛ مطلق و مقید و تعادل و تراجیح در این رسیدگی به کار می آیند . این شیوه در خصوص روایات آخر الزمانی کمتر به کار گرفته شده و گویی این دسته روایات به حال خود رها شده اند . هدف این نوشتار , هشدار در این زمینه و توجه دادن اهل تحقیق بدین ضرورت است و برای نمونه به چند روایت این موضوع پرداخته شده است .
نکته
پیش از پرداختن به این چند روایت یاد آوری می شویم که اصطلاح  «آخر الزمان» عنوانی است عام که از عصر پیامبر (ص) تا زمان ظهور منجی کل , حضرت مهدی (عج) و حتی پس از ایشان را شامل می شود . امت های گذشته از پیامبر خاتم (ص) با عنوان پیامبر آخر الزمان یاد می کرده اند که در برخی روایات بدین مطلب اشاره شده است (الإحتجاج على أهل اللجاج, احمد بن على‏ الطبرسی، ج‏2 ص457). برخی روایات نیز بر دوره پس از پیامبر (ص) و حوادثی که در این دوران طولانی اتفاق می افتد با عناوین «آخر الزمان » ؛ « زمان آینده » و «زمانی خواهد آمد که ...» یاد کرده اند . بنابر این  پیش بینی ها و خبرها از آینده که در این روایات آمده ممکن است ناظر بر یک مقطع تاریخی از این دوران طولانی باشند و ای چه بسا زمان تحقق تاریخی آنها گذشته باشد . تصور عمومی در باره دوره آخر الزمان , شرایط بد ایمانی و انسانی بر اساس شنیده هایی است که مستند آنها عمدتا روایات وارده در این زمینه است و اختصاصی به جامعه اسلامی ندارد بلکه در میان دیگر ادیان و اهل کتاب نیز دیده می شود .
چند روایت مربوط به آخر الزمان
ما در این جا بنا داریم برخی از روایات را که به نحوی تعدیل کننده تصور عمومی از شرایط آخر الزمانی است نقل کنیم و قصد بررسی سندی این دسته روایات و روایات مشهور را نداریم . هدف آن است که روشن گردد در این زمینه روایات گوناگون است و این گونه نیست که همگی بازگوکننده شرایط وخیم ایمانی باشند . البته باز هم تاکید می کنیم بررسی سندی و محتوایی هر دو دسته لازم و ضروری است و در این میان بررسی آنهایی که به توصیف شرایط بد این دوران شهرت یافته اند ضروری تر است هر چند که در نگاه اول به نظر می رسد اکثر آنها از نظر سندی نامطمئن و از نظر محتوایی گرفتار اضطراب و تشویش اند .
روایت اول :
این روایت را مرحوم کلینی در روضه کافی نقل کرده است . در این روایت وقتی راوی می پرسد زمان ظهور منجی موعود حضرت مهدی (عج) چه زمانی است . امام باقر (ع) پاسخ خود را در قالب نقل یک ماجرا بیان می کنند . بر اساس  محتوای این ماجرا , زمان ظهور وقتی است که مردم دو مرحله گرگی و گوسفندی را پشت سر بگذرانند و به مرحله عدالت منشی برسند . در این شرایط است که آنان حاضر خواهند شد حکومت را به جریان حق بسپارند و تسلیم آن باشند . بدین ترتیبب زمان ظهور از این حیث به مراتب شرایط بهتری نسبت به گذشته دارد و نشان از آن دارد که مردم آن دوران رشد یافته تر از گذشته اند . ترجمه این روایت از ترجمه آقای رسولی محلاتی با کمی تغییر و تصرف در ذیل می آید .
متن ترجمه ای این روایت
زرارة گوید: حمران از امام باقر علیه السّلام پرسید: خدا مرا به قربانت کند چه خوب بود براى ما بیان مى‏فرمودى  که این امر (حکومت حقه) چه وقت خواهد بود تا بدان شاد و خرسند شویم؟ حضرت در پاسخش فرمود: ... (اى حمران) در زمان‏هاى قدیم مرد دانشمندى بود و این مرد پسرى داشت که به دانش پدر شوق و رغبتى نداشت و از معلومات او چیزى نمى‏پرسید (تا آن را فراگیرد) ولى در عوض همسایه‏اى داشت که نزد آن مرد عالم مى‏آمد و از او مى‏پرسید و علوم او را فرا می گرفت.  هنگامى که وقت مرگ این مرد عالم فرا رسید پسر خود را طلبید و به او گفت: پسر جانم تو از فرا گرفتن دانش من کناره‏گیرى مى‏کردى و چندان رغبتى بدان نداشتى و از این رو چیزى از من نمى‏پرسیدى ولى من همسایه‏اى دارم که او نزد من مى‏آمد و از من مى‏پرسید و دانش مرا فرا می گرفت و آنها را ضبط میکرد، پس هر گاه تو به چیزى نیازمند شدى بنزد او برو، و همسایه مزبور را به پسرش معرفى کرد. آن مرد عالم از دنیا رفت و پسرش بجا ماند، تا اینکه پادشاه آن زمان خوابى دید (و براى کشف آن خواب) سراغ آن مرد عالم را گرفت، بدو گفتند: از دنیا رفته است، پرسید آیا پسرى بجاى گذارده؟ گفتند: آرى یک پسر دارد، پادشاه گفت: او را پیش من آرید. کسى را به نزد او فرستادند که به نزد پادشاه بیاید، آن پسر با خود گفت: بخدا من نمی دانم پادشاه براى چه مرا خواسته و چیزى هم بلد نیستم، و اگر از من چیزى بپرسد حتما رسوا خواهم شد! در این وقت بیاد سفارش پدرش افتاد (که بدو گفته بود هر گاه نیازمند بچیزى از علم من شدى نزد همسایه برو) از این رو نزد آن همسایه‏اى که علوم پدرش را فرا گرفته بود رفت و به او گفت: پادشاه مرا خواسته و من نمی دانم براى چه مرا خواسته است، و همانا پدرم به من دستور داده که هر گاه محتاج به چیزى شدم نزد تو بیایم، آن مرد گفت: ولى من می دانم براى چه تو را خواسته و به شرطی به تو می گویم که اگر بدین وسیله خدا چیزی نصیب تو کرد ( پادشاه به تو جایزه ای داد) ازآن هر دوى ما باشد (و آن را با من قسمت کنى و سهمى هم بمن میدهى)؟ آن جوان گفت: آرى. مرد همسایه او را قسم داد و پیمان محکمى از او گرفت که باین قرارداد عمل کند و آن جوانک نیز پیمان محکمى در این باره بست و قول قطعى داد که به قرار داد عمل نماید. مرد مزبور بدو گفت: پادشاه خوابى دیده و میخواهد از تو بپرسد: اکنون چه زمانى است، و تو در پاسخ او بگو: اکنون زمان گرگ است. آن جوان به نزد پادشاه آمد و شاه از او پرسید: می دانى من براى چه تو را احضار کرده ام ؟ گفت: تو خواسته ای من بیایم تا در باره خوابى که دیده‏اى از من بپرسى که اکنون چه زمانى است؟ پادشاه گفت: آرى راست گفتى اکنون بگو: چه زمانى است؟ پسر پاسخ داد: زمان گرگ است. پادشاه دستور داد جایزه‏اى به او بدهند. جوان جایزه را گرفت و به خانه خود برگشت و به وعده ای که مرد همسایه داده بود وفا نکرد و سهم او را نپرداخت و با خود گفت: شاید این مال براى من تا آخر عمر کافى باشد و از این به بعد هم محتاج به سؤال از آن مرد نشوم و چنین مسأله‏اى که این بار از من پرسیدند دیگر نپرسند (تا ناچار باشم نزد او بروم). این گذشت تا اینکه دوباره پادشاه خوابى دید و به سراغ همان جوان فرستاد، جوان از کرده خود پشیمان شد و با خود گفت: من که چیزى بلد نیستم که به نزد پادشاه بروم و از آن سو نمی دانم با این پیمان‏شکنى و بى‏وفائى که با آن مرد دانشمند کرده‏ام با چه روئى نزد او بروم، ولى دوباره گفت: به هر صورت هست به نزد او می روم و از او عذر خواهى می کنم و برایش قسم می خورم شاید (از تقصیر من درگذرد و) دوباره به من خبر دهد. پس به نزد آن مرد آمد و به او گفت: (گذشته‏ها گذشته است و) من آنچه نباید بکنم کردم و به پیمانى که میان من و تو بود وفا نکردم  و اکنون نیز چیزى از آن پولى که به دستم رسید باقى نمانده و دوباره محتاج تو شده‏ام، تو را به خدا سوگند که مرا شرمنده و خوار نکنى و من این بار با تو قرار و عهد محکمى می بندم که چیزى نصیب من نشود جز آنکه به طور مساوى مال من و تو هر دو باشد، و پادشاه مرا خواسته و نمی دانم این بار چه سؤالى دارد. آن مرد گفت: پادشاه دوباره خوابى دیده می خواهد از تو بپرسد این زمان چه زمانى است؟ و چون این سؤال را کرد تو در جوابش بگو: زمان قوچ (گوسفند نر) است، جوانک نزد پادشاه آمد و بر او وارد شد. پادشاه از او پرسید: (می دانى) براى چه تو را خواسته ام ؟ گفت: (آرى) خوابى دیده‏اى و می خواهى بپرسى چه زمانى است؟ پادشاه گفت: راست گفتى اکنون بگو: چه زمانى است؟ گفت: زمان قوچ است. پادشاه دستور داد جایزه‏اى به او دادند، جوانک جایزه را گرفت و به خانه‏اش بازگشت و در کار خود به اندیشه فرو رفت که آیا این بار به وعده عمل کنم (و سهم او را بپردازم) یا وفا نکنم (و مانند بار پیش همه را براى خود بردارم) گاهى تصمیم می گرفت به وعده وفا کند و گاهى منصرف میشد تا بالاخره با خود گفت: شاید بعد از این دیگر من هیچ وقت نیازمند بدین مرد نشوم و تصمیم به پیمان‏شکنى گرفت و به قولى که داده بود وفا نکرد. این جریان هم گذشت و باز (براى سومین بار) پادشاه خوابى دید و به نزد آن جوان فرستاد جوانک از پیمان‏شکنى با آن مرد (به سختى) پشیمان شد و گفت: با اینکه دو بار پیمان‏شکنى کردم اکنون چه کنم و چیزى هم بلد نیستم، و بالاخره (پس از فکر زیاد) تصمیم گرفت به نزد همان مرد دانشمند برود، پس نزد آن مرد آمد و او را به خداى تبارک و تعالى سوگند داد و از او خواست که مطلب را  به او یاد دهد، و قول داد که این بار به وعده وفا کند و پیمان را محکم کرده بدو گفت: مرا به این حال وامگذار و من از این پس پیمان‏شکنى نخواهم کرد و به وعده‏اى که داده‏ام وفا می کنم. آن مرد از او پیمان گرفت و بدو گفت: او تو را خواسته تا از خوابى که دیده از تو بپرسد که این زمان چه زمانى است؟ و چون چنین سؤالى از تو کرد به او بگو: این زمان زمان ترازو و میزان است. جوان به نزد پادشاه آمد و بر او وارد شد، پادشاه گفت: می دانى براى چه تو را خواسته ام ؟ جوان گفت: خوابى دیده‏اى و می خواهى بپرسى این چه زمانى است. پادشاه گفت: راست گفتى بگو: چه زمانى است؟ پاسخ داد: زمان ترازو و میزان است، پادشاه دستور داد جایزه‏اى بدو دادند، و این بار جوانک آن مال را برداشته و همه را آورد پیش روى آن مرد دانشمند گذارد و گفت: آنچه این بار گرفتم (بى‏کم و کاست) همه را نزد تو آوردم تا تو سهم مرا بدهى. مرد دانشمند گفت: زمان اول زمان گرگ بود و تو هم از گرگان بودى، و زمان دوم زمان قوچ بود که تصمیم می گیرد ولى انجام نمی دهد، و تو هم تصمیم می گرفتى ولى وفا نمی کردى، و این زمان زمان میزان و عدل است و تو به وعده خویش وفا کردى، اکنون همه این مال را بردار که مرا بدان نیازى نیست، و همه مال را به او پس داد ( الروضة من الکافی, ترجمه رسولى محلاتى، ج‏2، ص 213) .
روایت دوم
این روایت را شیخ صدوق در کتاب خصال آورده است . در این روایت امام سجاد (ع) مردم زمان خودشان را به شش گروه تقسیم کرده اند که تا حدودی تایید روایت اول در وجود روحیه گرگی در دوران های قبل است . این گونه روایات به نحوی با آن دسته از روایات آخر الزمانی که  این دوران  را با مشخصه گرگی (یک نمونه از این روایات را تحت عنوان روایت پنجم خواهیم آورد) معرفی کرده اند در تعارض هستند .
متن ترجمه ای این روایت
امام سجّاد «ع» به زراره فرمودند : اى زراره! مردمان در زمان ما شش گروهند: شیر و گرگ و روباه و سگ و خوک و گوسفند. شیر شاهان جهانند که هر یک از ایشان مى‏خواهند غالب باشند نه مغلوب. گرگ بازرگانان شمایند، که چون چیزى را بخواهند بخرند مذمّت مى‏کنند و چون بخواهند بفروشند تعریف مى‏کنند.  روباه آن کسانند که به نام دین نان مى‏خورند، و آنچه بر زبان مى‏رانند در دل ندارند. سگ آن است که در روى مردمان پارس مى‏کند، و همه از ترس زبانش به اکرام او مى‏پردازند. خوک نامردان و همانندان ایشانند که به انجام دادن هر کار زشت و ناپسندى پاسخ مثبت مى‏دهند. و اما گوسفند، آن کسانند که پشمهاى ایشان را مى‏کنند و گوشتهاشان را مى‏خورند و استخوانهاشان را مى‏شکنند. و آیا گوسفند، در میان شیر و گرگ و روباه و سگ و خوک چه مى‏تواند کرد؟( ترجمه این روایت از کتاب الحیاة / ترجمه احمد آرام، ج‏5، ص 342 بر گرفته شده است .)
روایت سوم :
این روایت را شیخ صدوق در کتاب من لایحضره الفقیه به نقل از رسول اکرم چنین نقل کرده است : 
شگفت ترین گروه از نظر ایمان و بالاترین آنان از نظر یقین , افرادی هستند که در آخر الزمان به دنیا می آیند . آنان با این که پیامبر را ندیده اند و حجت الهی نیز از دیده آنان پنهان است , فقط به صرف وجود سیاهه هایی بر روی سپیدی (منظور متون دینی است )  ایمان می آورند  .( من لا یحضره الفقیه، ج‏4، ص 366 ح 5762)
روایت چهارم
این روایت را شیخ طوسی در کتاب الغیبة چنین نقل کرده است :
گروهی از مردم آخر الزمان از دوستان امیر مومنان (ع) هستند . مردم معاصر آنها بدین جهت با آنان دشمن می شوند – البته مردم اگر با آنان دوستی کنند برایشان بهتر است – این گروه دوستی امیر مومنان و فرزندانش را بر دوستی خانواده و خاندانشان ترجیح می دهند . بهترین درود خداوند بر این گروه باد . اینان روز قیامت زیر پرچم حمد الهی وارد محشر می شوند و به پاداش این فداکاریشان , خطاهایشان بخشیده و درجاتشان والا می شود .
روایت پنجم
این روایت را از بین روایات بازگو کننده ی شرایط وخیم آخر الزمان نقل می کنیم . این روایت نسبتا طولانی است که فقط دو فراز از آن را در ذیل آورده ایم به سختی دین داری  اشاره کرده و این که باید روحیه گرگی داشت تا دیگران گرگ منش تو را نخورند . این توصیه با اصول کلی دین هم سویی ندارد ضمن آن که روایت مزبور از حیث پرداختن به اموری مثل نوشیدن قهوه به عنوان نشانه فساد مردم آخر الزمان , دارای ابهام و اضطراب است . با این حال می توان گفت این روایت ممکن است ناظر به یک مقطع از مقاطع تاریخی پس از زمان پیامبر (ص) بوده و زمان آن سپری شده باشد . گفتنی است این روایت مرسل و بی سند است . مرحوم طبرسی این روایت را در کتاب مکارم الاخلاق به نقل از عبدالله بن مسعود چنین آورده است :
رسول اکرم (ص) به من فرمودند : زمانی خواهد آمد که دینداری مثل گرفتن پاره آتش در دست است . در این زمان اگر گرگ نباشی ,گرگها تو را خواهند خورد .
خاتمه
در پایان یاد آور می شویم که  روایات گوناگون پیرامون تاخیر ظهور تا پیدایش سیصد و سیزده یار برای مهدی موعود (عج) می تواند بدین معنا باشد که در دوران نزدیک به ظهور , جوامعی رشد یافته تر از نظر حق طلبی و ایمان پدید می آیند که توان تربیت این تعداد نخبه ی ایمانی را دارند . امری که جوامع پیشین از آن عاجز بوده اند . از این رو شاید بتوان گفت بر خلاف آنچه شهرت یافته , این دوران به مراتب , شرایط بهتری برای دینداری دارد .
در توضیح این برداشت باید گفت وقتی جامعه ای در یک زمینه اهتمام و تلاش دارد توان خود را صرف آن می کند و گروه زیادی این مسیر را طی می کنند و طبیعتا تعداد اندکی به اوج می رسند و باقی در مراتب بعدی قرار می گیرند . هر چند این بقیه در نزد عموم به چشم نمی آیند اما این حرکت عمومی و حضور این افراد قرار گرفته در مراحل بعد است که  باعث شده توان جامعه در آن مسیر صرف شود و تعدادی با استفاده از این بستر , به رشد و تکامل برسند و در راس هرم قرارگیرند . بدین ترتیب می توان گفت وقتی جوامع آخر الزمانی توان تربیت این تعداد نیروی راسخ را دارند قاعدتا باید تعداد افراد نزدیک به این افراد از نظر ایمانی , معرفتی و ارادی نیز زیاد باشد و به همین نسبت آمار افرادی که در مراحل بعدی قرار دارند . البته این سخن با این احتمال نیز روبروست که ای چه بسا یاران امام مهدی (عج) همچون حضرت ابراهیم و اصحاب کهف به تنهایی و با اراده خود به چنین شایستگی دست می یابند و جوامع آنها سنخیتی با ایشان ندارند.
کلام آخر آن که با فرض پذیرش روایات آخر الزمانی یاد شده , باز نمی توان گفت جریان یافتن فساد در جوامع انسانی به معنای دوام نیاوردن گروه حق است  . اینها می تواند ناظر بر جریان غالب یا شکستن حصار سنتهای بومی و قومی جوامع در حفظ برخی ارزشها مثل حیا و عفت و ... باشد که به دلیل خلاء مذهب مقتدر در جوامع برخوردار از قدرتهای مادی و رشد مادیگری و امانیسم غربی , صورت می گیرد  و با ظهور و عرضه اندیشه پاک اسلامی در سطح جهانی معلوم نیست این جریان بتواند چون گذشته میدان داری کند .

                                                                        ***

متن اصلی روایات پنجگانه , همراه با آدرس منابع آنها در ذیل می آید.

متن روایت اول :
الکافى، الکلینی  ج‏8 ص363  :  مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى وَ أَبُو عَلِیٍّ الْأَشْعَرِیُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ جَمِیعاً عَنْ عَلِیِّ بْنِ حَدِیدٍ عَنْ جَمِیلٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: سَأَلَهُ حُمْرَانُ فَقَالَ جَعَلَنِیَ اللَّهُ فِدَاکَ لَوْ حَدَّثْتَنَا مَتَى یَکُونُ هَذَا الْأَمْرُ فَسُرِرْنَا بِهِ فَقَالَ یَا حُمْرَانُ إِنَّ لَکَ أَصْدِقَاءَ وَ إِخْوَاناً وَ مَعَارِفَ إِنَّ رَجُلًا کَانَ فِیمَا مَضَى مِنَ الْعُلَمَاءِ وَ کَانَ لَهُ ابْنٌ لَمْ یَکُنْ یَرْغَبُ فِی عِلْمِ أَبِیهِ وَ لَا یَسْأَلُهُ عَنْ شَیْ‏ءٍ وَ کَانَ لَهُ جَارٌ یَأْتِیهِ وَ یَسْأَلُهُ وَ یَأْخُذُ عَنْهُ فَحَضَرَ الرَّجُلَ الْمَوْتُ فَدَعَا ابْنَهُ فَقَالَ یَا بُنَیَّ إِنَّکَ قَدْ کُنْتَ تَزْهَدُ فِیمَا عِنْدِی وَ تَقِلُّ رَغْبَتُکَ فِیهِ وَ لَمْ تَکُنْ تَسْأَلُنِی عَنْ شَیْ‏ءٍ وَ لِی جَارٌ قَدْ کَانَ یَأْتِینِی وَ یَسْأَلُنِی وَ یَأْخُذُ مِنِّی وَ یَحْفَظُ عَنِّی فَإِنِ احْتَجْتَ إِلَى شَیْ‏ءٍ فَأْتِهِ وَ عَرَّفَهُ جَارَهُ فَهَلَکَ الرَّجُلُ وَ بَقِیَ ابْنُهُ فَرَأَى مَلِکُ ذَلِکَ الزَّمَانِ رُؤْیَا فَسَأَلَ عَنِ الرَّجُلِ فَقِیلَ لَهُ قَدْ هَلَکَ فَقَالَ الْمَلِکُ هَلْ تَرَکَ وَلَداً فَقِیلَ لَهُ نَعَمْ تَرَکَ ابْناً فَقَالَ ائْتُونِی بِهِ فَبُعِثَ إِلَیْهِ لِیَأْتِیَ الْمَلِکَ فَقَالَ الْغُلَامُ وَ اللَّهِ مَا أَدْرِی لِمَا یَدْعُونِی الْمَلِکُ وَ مَا عِنْدِی عِلْمٌ وَ لَئِنْ سَأَلَنِی عَنْ شَیْ‏ءٍ لَأَفْتَضِحَنَّ فَذَکَرَ مَا کَانَ أَوْصَاهُ أَبُوهُ بِهِ فَأَتَى الرَّجُلَ الَّذِی کَانَ یَأْخُذُ الْعِلْمَ مِنْ أَبِیهِ فَقَالَ لَهُ إِنَّ الْمَلِکَ قَدْ بَعَثَ إِلَیَّ یَسْأَلُنِی وَ لَسْتُ أَدْرِی فِیمَ بَعَثَ إِلَیَّ وَ قَدْ کَانَ أَبِی أَمَرَنِی أَنْ آتِیَکَ إِنِ احْتَجْتُ إِلَى شَیْ‏ءٍ فَقَالَ الرَّجُلُ وَ لَکِنِّی أَدْرِی فِیمَا بَعَثَ إِلَیْکَ فَإِنْ أَخْبَرْتُکَ فَمَا أَخْرَجَ اللَّهُ لَکَ مِنْ شَیْ‏ءٍ فَهُوَ بَیْنِی وَ بَیْنَکَ فَقَالَ نَعَمْ فَاسْتَحْلَفَهُ وَ اسْتَوْثَقَ مِنْهُ أَنْ یَفِیَ لَهُ فَأَوْثَقَ لَهُ الْغُلَامُ فَقَالَ إِنَّهُ یُرِیدُ أَنْ یَسْأَلَکَ عَنْ رُؤْیَا رَآهَا أَیُّ زَمَانٍ‏ هَذَا فَقُلْ لَهُ هَذَا زَمَانُ‏ الذِّئْبِ‏ فَأَتَاهُ الْغُلَامُ فَقَالَ لَهُ الْمَلِکُ هَلْ تَدْرِی لِمَ أَرْسَلْتُ إِلَیْکَ فَقَالَ أَرْسَلْتَ إِلَیَّ تُرِیدُ أَنْ تَسْأَلَنِی عَنْ رُؤْیَا رَأَیْتَهَا أَیُّ زَمَانٍ هَذَا فَقَالَ لَهُ الْمَلِکُ صَدَقْتَ فَأَخْبِرْنِی أَیُّ زَمَانٍ هَذَا فَقَالَ لَهُ زَمَانُ الذِّئْبِ‏ فَأَمَرَ لَهُ بِجَائِزَةٍ فَقَبَضَهَا الْغُلَامُ وَ انْصَرَفَ إِلَى مَنْزِلِهِ وَ أَبَى أَنْ یَفِیَ لِصَاحِبِهِ وَ قَالَ لَعَلِّی لَا أُنْفِدُ هَذَا الْمَالَ وَ لَا آکُلُهُ حَتَّى أَهْلِکَ وَ لَعَلِّی لَا أَحْتَاجُ وَ لَا أُسْأَلُ عَنْ مِثْلِ هَذَا الَّذِی سُئِلْتُ عَنْهُ فَمَکَثَ مَا شَاءَ اللَّهُ ثُمَّ إِنَّ الْمَلِکَ رَأَى رُؤْیَا فَبَعَثَ إِلَیْهِ یَدْعُوهُ فَنَدِمَ عَلَى مَا صَنَعَ وَ قَالَ وَ اللَّهِ مَا عِنْدِی عِلْمٌ آتِیهِ بِهِ وَ مَا أَدْرِی کَیْفَ أَصْنَعُ بِصَاحِبِی وَ قَدْ غَدَرْتُ‏ بِهِ وَ لَمْ أَفِ لَهُ ثُمَّ قَالَ لآَتِیَنَّهُ عَلَى کُلِّ حَالٍ وَ لَأَعْتَذِرَنَّ إِلَیْهِ وَ لَأَحْلِفَنَّ لَهُ فَلَعَلَّهُ یُخْبِرُنِی فَأَتَاهُ فَقَالَ لَهُ إِنِّی قَدْ صَنَعْتُ الَّذِی صَنَعْتُ وَ لَمْ أَفِ لَکَ بِمَا کَانَ بَیْنِی وَ بَیْنَکَ وَ تَفَرَّقَ مَا کَانَ فِی یَدِی وَ قَدِ احْتَجْتُ إِلَیْکَ فَأَنْشُدُکَ اللَّهَ أَنْ لَا تَخْذُلَنِی وَ أَنَا أُوثِقُ لَکَ أَنْ لَا یَخْرُجَ لِی شَیْ‏ءٌ إِلَّا کَانَ بَیْنِی وَ بَیْنَکَ وَ قَدْ بَعَثَ إِلَیَّ الْمَلِکُ وَ لَسْتُ أَدْرِی عَمَّا یَسْأَلُنِی فَقَالَ إِنَّهُ یُرِیدُ أَنْ یَسْأَلَکَ عَنْ رُؤْیَا رَآهَا أَیُّ زَمَانٍ‏ هَذَا فَقُلْ لَهُ إِنَّ هَذَا زَمَانُ الْکَبْشِ فَأَتَى الْمَلِکَ فَدَخَلَ عَلَیْهِ فَقَالَ لِمَا بَعَثْتُ إِلَیْکَ فَقَالَ إِنَّکَ رَأَیْتَ رُؤْیَا وَ إِنَّکَ تُرِیدُ أَنْ تَسْأَلَنِی أَیُّ زَمَانٍ هَذَا فَقَالَ لَهُ صَدَقْتَ فَأَخْبِرْنِی أَیُّ زَمَانٍ هَذَا فَقَالَ هَذَا زَمَانُ الْکَبْشِ فَأَمَرَ لَهُ بِصِلَةٍ فَقَبَضَهَا وَ انْصَرَفَ إِلَى مَنْزِلِهِ وَ تَدَبَّرَ فِی رَأْیِهِ فِی أَنْ یَفِیَ لِصَاحِبِهِ أَوْ لَا یَفِیَ لَهُ فَهَمَّ مَرَّةً أَنْ یَفْعَلَ وَ مَرَّةً أَنْ لَا یَفْعَلَ ثُمَّ قَالَ لَعَلِّی أَنْ لَا أَحْتَاجَ إِلَیْهِ بَعْدَ هَذِهِ الْمَرَّةِ أَبَداً وَ أَجْمَعَ رَأْیَهُ عَلَى الْغَدْرِ وَ تَرْکِ الْوَفَاءِ فَمَکَثَ مَا شَاءَ اللَّهُ ثُمَّ إِنَّ الْمَلِکَ رَأَى رُؤْیَا فَبَعَثَ إِلَیْهِ فَنَدِمَ عَلَى مَا صَنَعَ فِیمَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ صَاحِبِهِ وَ قَالَ بَعْدَ غَدْرٍ مَرَّتَیْنِ کَیْفَ أَصْنَعُ وَ لَیْسَ عِنْدِی عِلْمٌ ثُمَّ أَجْمَعَ رَأْیَهُ عَلَى إِتْیَانِ الرَّجُلِ فَأَتَاهُ فَنَاشَدَهُ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى وَ سَأَلَهُ أَنْ یُعَلِّمَهُ وَ أَخْبَرَهُ أَنَّ هَذِهِ الْمَرَّةَ یَفِی مِنْهُ وَ أَوْثَقَ لَهُ وَ قَالَ لَا تَدَعْنِی عَلَى هَذِهِ الْحَالِ فَإِنِّی لَا أَعُودُ إِلَى الْغَدْرِ وَ سَأَفِی لَکَ فَاسْتَوْثَقَ مِنْهُ فَقَالَ إِنَّهُ یَدْعُوکَ یَسْأَلُکَ عَنْ رُؤْیَا رَآهَا أَیُّ زَمَانٍ هَذَا فَإِذَا سَأَلَکَ فَأَخْبِرْهُ أَنَّهُ زَمَانُ الْمِیزَانِ قَالَ فَأَتَى الْمَلِکَ فَدَخَلَ عَلَیْهِ فَقَالَ لَهُ لِمَ بَعَثْتُ إِلَیْکَ فَقَالَ إِنَّکَ رَأَیْتَ رُؤْیَا وَ تُرِیدُ أَنْ تَسْأَلَنِی أَیُّ زَمَانٍ هَذَا فَقَالَ صَدَقْتَ فَأَخْبِرْنِی أَیُّ زَمَانٍ هَذَا فَقَالَ هَذَا زَمَانُ الْمِیزَانِ فَأَمَرَ لَهُ بِصِلَةٍ فَقَبَضَهَا وَ انْطَلَقَ بِهَا إِلَى الرَّجُلِ فَوَضَعَهَا بَیْنَ یَدَیْهِ وَ قَالَ قَدْ جِئْتُکَ بِمَا خَرَجَ لِی فَقَاسِمْنِیهِ فَقَالَ لَهُ الْعَالِمُ إِنَّ الزَّمَانَ الْأَوَّلَ کَانَ زَمَانَ الذِّئْبِ‏ وَ إِنَّکَ کُنْتَ مِنَ الذِّئَابِ وَ إِنَّ الزَّمَانَ الثَّانِیَ کَانَ زَمَانَ الْکَبْشِ یَهُمُّ وَ لَا یَفْعَلُ وَ کَذَلِکَ کُنْتَ أَنْتَ تَهُمُّ وَ لَا تَفِی وَ کَانَ هَذَا زَمَانَ الْمِیزَانِ وَ کُنْتَ فِیهِ عَلَى الْوَفَاءِ فَاقْبِضْ مَالَکَ لَا حَاجَةَ لِی فِیهِ وَ رَدَّهُ عَلَیْهِ.
متن روایت دوم
الخصال، ج‏1، ص 339 ح 43 :  حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ مَسْرُورٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرِ بْنِ بُطَّةَ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِیُّ عَنْ أَبِیهِ یَرْفَعُهُ إِلَى زُرَارَةَ بْنِ أَوْفَى‏ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ع فَقَالَ یَا زُرَارَةُ النَّاسُ فِی زَمَانِنَا عَلَى سِتِّ طَبَقَاتٍ أَسَدٍ وَ ذِئْبٍ وَ ثَعْلَبٍ وَ کَلْبٍ وَ خِنْزِیرٍ وَ شَاةٍ فَأَمَّا الْأَسَدُ فَمُلُوکُ الدُّنْیَا یُحِبُّ کُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمْ أَنْ یَغْلِبَ وَ لَا یُغْلَبَ وَ أَمَّا الذِّئْبُ‏ فَتُجَّارُکُمْ یَذُمُّونَ إِذَا اشْتَرَوْا وَ یَمْدَحُونَ إِذَا بَاعُوا وَ أَمَّا الثَّعْلَبُ فَهَؤُلَاءِ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ بِأَدْیَانِهِمْ وَ لَا یَکُونُ فِی قُلُوبِهِمْ مَا یَصِفُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ وَ أَمَّا الْکَلْبُ یَهِرُّ عَلَى النَّاسِ بِلِسَانِهِ وَ یُکْرِمُهُ النَّاسُ مِنْ شَرِّ لِسَانِهِ وَ أَمَّا الْخِنْزِیرُ فَهَؤُلَاءِ الْمُخَنَّثُونَ وَ أَشْبَاهُهُمْ لَا یُدْعَوْنَ إِلَى فَاحِشَةٍ إِلَّا أَجَابُوا وَ أَمَّا الشَّاةُ فَالْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ تُجَزُّ شُعُورُهُمْ وَ یُؤْکَلُ لُحُومُهُمْ وَ یُکْسَرُ عَظْمُهُمْ فَکَیْفَ تَصْنَعُ الشَّاةُ بَیْنَ أَسَدٍ وَ ذِئْبٍ وَ ثَعْلَبٍ وَ کَلْبٍ وَ خِنْزِیرٍ.
متن روایت سوم
من لا یحضره الفقیه، ج‏4، ص 366 ح 5762  : رَوَى حَمَّادُ بْنُ عَمْرٍو وَ أَنَسُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ جَمِیعاً عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ- عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع- عَنِ النَّبِیِّ ص أَنَّهُ قَالَ لَهُ‏ یَا عَلِیُّ أُوصِیکَ بِوَصِیَّةٍ فَاحْفَظْهَا فَلَا تَزَالُ بِخَیْرٍ مَا حَفِظْتَ وَصِیَّتِی ....یَا عَلِیُّ أَعْجَبُ النَّاسِ إِیمَاناً وَ أَعْظَمُهُمْ یَقِیناً قَوْمٌ یَکُونُونَ فِی آخِرِ الزَّمَانِ‏ لَمْ یَلْحَقُوا النَّبِیَّ وَ حُجِبَ عَنْهُمُ الْحُجَّةُ فَآمَنُوا بِسَوَادٍ عَلَى بَیَاض‏.
متن روایت چهارم
کتاب الغیبة للحجة،  طوسى، محمد بن الحسن‏ , ص136: وَ أَخْبَرَنِی جَمَاعَةٌ عَنْ أَبِی مُحَمَّدٍ هَارُونَ بْنِ مُوسَى التَّلَّعُکْبَرِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ عَبْدِ «2» اللَّهِ الْهَاشِمِیِ‏ «3» قَالَ حَدَّثَنِی أَبُو مُوسَى عِیسَى بْنُ أَحْمَدَ بْنِ عِیسَى بْنِ الْمَنْصُورِ «4» قَالَ حَدَّثَنِی أَبُو الْحَسَنِ عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ الْعَسْکَرِیُّ عَنْ أَبِیهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ أَبِیهِ عَلِیِّ بْنِ مُوسَى عَنْ أَبِیهِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ أَبِیهِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ أَبِیهِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ قَالَ قَالَ لِی‏ «5» عَلِیٌّ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص‏ مَنْ سَرَّهُ أَنْ یَلْقَى اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ آمِناً مُطَهَّراً لَا یَحْزُنُهُ الْفَزَعُ الْأَکْبَرُ فَلْیَتَوَلَّکَ وَ لْیَتَوَلَّ بَنِیکَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَیْنَ وَ عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ وَ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ وَ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ وَ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ وَ عَلِیَّ بْنَ مُوسَى وَ مُحَمَّداً وَ عَلِیّاً وَ الْحَسَنَ ثُمَّ الْمَهْدِیَّ وَ هُوَ خَاتَمُهُمْ وَ لَیَکُونَنَّ فِی آخِرِ الزَّمَانِ‏ قَوْمٌ یَتَوَلَّوْنَکَ یَا عَلِیُّ یَشْنَأُهُمُ‏ «1» النَّاسُ وَ لَوْ أَحَبَّهُمْ‏ «2» کَانَ خَیْراً لَهُمْ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ یُؤْثِرُونَکَ وَ وُلْدَکَ عَلَى الْآبَاءِ وَ الْأُمَّهَاتِ وَ الْإِخْوَةِ وَ الْأَخَوَاتِ وَ عَلَى عَشَائِرِهِمْ وَ الْقَرَابَاتِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ أَفْضَلُ الصَّلَوَاتِ أُولَئِکَ یُحْشَرُونَ تَحْتَ لِوَاءِ الْحَمْدِ یُتَجَاوَزُ عَنْ سَیِّئَاتِهِمْ وَ یَرْفَعُ دَرَجَاتِهِمْ‏ جَزاءً بِما کانُوا یَعْمَلُونَ‏ «3»
متن روایت پنجم
مکارم الأخلاق، طبرسى، حسن بن فضل‏ ,  ص450 : یَا ابْنَ مَسْعُودٍ یَأْتِی عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ الصَّابِرُ فِیهِ عَلَى دِینِهِ مِثْلُ الْقَابِضِ‏ عَلَى الْجَمْرِ بِکَفِّهِ فَإِنْ کَانَ فِی ذَلِکَ الزَّمَانِ ذِئْباً وَ إِلَّا أَکَلَتْهُ الذِّئَاب‏ .


نگاهی به جایگاه تقیه

 نگاهی به جایگاه تقیه
 با نگاهی به زندگی شخصیتهای دینی در طول تاریخ در می یابیم که تلاش های آنان برای هدایت بشر و حفظ دین ، در چارچوب قوانین تکوینی حاکم بر اجتماع  ، صورت می گرفته است  . هر چند در این بین ، برای اثبات ارتباط انبیاء و اوصیاء ، با آفریدگار هستی و رسالت الهی شان ، گاه اعجاز به کمک آمده اما شاهدیم که آنان در دیگر بخشهای زندگی شخصی و اجتماعی , همانند سایرین بوده اند  . حضرت نوح (ع) در طول هزار سال تبلیغ و دعوت و انکار امتش به امور خارق العاده روی نیاورد. ابراهیم خلیل نیز دعوت به یکتاپرستی را تا آنجا ادامه داد که به آتش افکنده شد ، هرچند آتش به اعجاز ، گلستان شد اما دعوت مردم به توحید ، مسیر طبیعی خود را طی کرد و از اعجاز برای ایمان آوردن همه یا اکثریت بابلیان استفاده نشد . همین طور پیامبرانی چون زکریا و یحیی  حتی در مسیر دعوت و هدایت به قتل رسیدند و اعجاز برای جلوگیری از مرگ آنان به کار گرفته نشد چنانکه پیامبر اکرم (ص) در مکه دعوت خود را به صورت طبیعی انجام دادند و چون مردم ایمان نیاوردند به مدینه هجرت کردند و در تشکیل حکومت در مدینه نیز  , امور رایج در تشکیل حکومت را رعایت کردند . به جنگ می رفتند و همانند همه حرکتهای سیاسی و نظامی , شکست و پیروزی  را تجربه می کردند . بنابر این فعالیت در حوزه اجتماع نیازمند رعایت قوانین تکوینی اجتماعی است و همگی باید بدان توجه داشته باشند و در این مسیر فرقی بین بندگان مومن و کافر  نیست . البته در اقدامات مهم و اساسی گاه بنابر مصالحی, امدادهای غیبی شامل حال  مومنان می شود که این موارد استثناء است و آنان در باقی امور زندگی اجتماعی ، باید همانند دیگران باشند . ائمه معصومین علیهم السلام نیز  از این قاعده مستثنا نبودند و آنان در مسیر هدایت جامعه به قواعد فعالیت در عرصه اجتماع پایبند بودند . از این رو ایشان از یک سو , برای هدایت کامل جامعه به همراهی مردم و در دست داشتن قدرت سیاسی (حکومت ) به عنوان قوی ترین ابزار هدایت نیاز داشتند و بدون وجود چنین امکانی آنان از انجام این مهم بازمی ماندند و از دیگر سو , در شرایطی که حاکمیت سیاسی جامعه اسلامی به دست جریان مقابل آنها افتاده بود باید بر اساس شرایط جدید از قواعد فعالیتهای اجتماعی در چنین دورانی تبعیت می کردند . این بدان معناست که هم در به دست آوردن حکومت به قواعد اجتماعی (همراهی مردم و ....) پایبند بودند و هم در دوران غلبه جریان مقابل به اقتضائات این دوران . در هر دو حالت آنان به اعجاز و امور خارق العادة روی نیاوردند . سیره معصومان (ع) در مورد نخست یعنی نحوه دست یابی به قدرت سیاسی و رعایت التزامات اجتماعی آن , به اندازه کافی تبیین شده و قیام امام حسین (ع) و حتی شهادت ایشان , به خوبی گویاست . اما در مورد دوم یعنی سیره آن بزرگواران در شرایط خفقان و غلبه دشمنان ,  نیاز بیشتری به تبیین سیاستهای ایشان داریم . یکی از این سیاستها , که با شیوه متعارف عقلا در دیگر جوامع همانند است تدبیر «تقیه» است . تقیه یعنی رعایت شرایط خفقان برای حفظ اندیشه و مسلک خود تا با برخورد قهری و حذفی حکومت از گردونه روزگار حذف نشود و هواداران این اندیشه  با مخفی کردن اندیشه خود در برابر جریان غالب , به حیات فکری خود ادامه دهند و در فرصت های مختلف به ترویج اندیشه خود و روشنگری علیه جریان غالب بپردازد . این شیوه , امری رایج در بین جوامع است . جریان های فکری و سیاسی به هنگام  قرار گرفتن در شرایط تهدید و خفقان به فعالیت مخفی روی می آورند و در این مسیر در ظاهر با فضای عمومی مورد نظر حاکمیت, هماهنگ می شوند اما برای آنکه اندیشه خود را در جامعه زنده نگه دارند به فعالیت مخفی روی می آورند و بهانه به دست حاکمان نمی دهند . امروزه از این شیوه مبارزاتی با عنوان «حرکت با چراغ خاموش» یاد می کنند .
این چنین بود که ائمه (ع)  برای حفظ جوهره دین محمدی و افراد پایبند بدان , همانند هر جریان فکری و سیاسی که از سوی حاکمیت مورد تهدید است , به تقیه روی آوردند و بدین ترتیب  قواعد فعالیت در این فضای اجتماعی را رعایت کردند . تقیه برای حفظ و بقای دین محمدی و جلوگیری از تحریف و قلب ماهیت آن , نقش مهمی را ایفا کرد . برای درک  بهتر ارزش این تدبیر , شایسته است به سرنوشت مسیحیت راستین به عنوان تجربه پیش رو توجه کنیم . در تاریخ مسیحیت , شاهدیم کسانی برای پذیرش مسیحیت از سوی  امپراطوری روم حاضر به تغییر و تحریف در آن شدند(مانند اعتقاد به تثلیث و ترک برخی ازاحکام شرعی تورات )  . با مسیحی شدن رومیان با این گرایش انحرافی  ، هواداران این گرایش به دلیل در دست گرفتن قدرت امپراطوری , توان تبلیغ و تحمیل اندیشه خود را یافتند و مسیحیان راستین در اقلیت قرار گرفتند( همان گونه که پیروان امیر المومنین ع پس از سقیفه در اقلیت قرار گرفتند ). مسیحیان موحد که اعتقاد توحیدی داشتند با مخالفت صریح با این انحراف ، خود را در مقابل اکثریت و امپراطوری روم قرار دادند و به شدت سرکوب شدند و قدرت تشکیل اجتماع را از دست دادند و به صومعه ها و و نقاط دور از اجتماع ، پناه آوردند و سر انجام از متن اجتماع حذف و به مرور از بین رفتند و کار به جایی رسید که واژه مسیحیت با تفکر تثلیث شناخته می شود و انحراف به وجود آمده خود را به جای اصل مسیحیت شناساند و جا انداخت  . اگر مسیحیان موحد از ساز وکار و قاعده فعالیت در دوران  تهدید و اختناق استفاده می کردند ، مسیحیت دچار این انحراف عظیم نمی گشت یا دست کم  مساوی تفکر تثلیث شناخته نمی شد . در دوران حاکمیت امویان و عباسیان نیز ، برخی با اعلام فعالیت رسمی سیاسی و نظامی ، علیه حاکمیت به سختی سرکوب شدند مانند زید شهید و محمد بن عبدالله نفس زکیه .
بنابر این , تقیه از راهکارهای  رایج و طبیعی در بین جوامع برای در امان ماندن پیروان یک جریان فکری است و رهروان طریق حق و صراط مستقیم نیز باید از این قاعده اجتماعی  تبعیت کنند و خود را مستثنا ندانند و گر نه به سرنوشت مسیحیان موحد دچار می شوند . چنین بود که ائمه علیهم السلام به شیعیان خود توصیه می کردند از این سازوکار برای بقای تفکر ناب محمدی استفاده کنند و بی پروایان را نکوهش می کردند و در برخی شرایط رعایت آن را جزو شرایط هواداری خود به حساب می آوردند .
از امام صادق علیه السلام  نقل شده : هر کس تقیه را رعایت نکند از ما نیست .( امالی‏ شیخ طوسی ص  281 شماره  543) . ایشان  در توصیه هایی  به محمد بن نعمان نیز فرموده اند :
 هر کس اسرار ما را فاش کند مانند کسی است که به روی ما شمشیر کشیده ... حسن بن علی وقتی مورد اصابت خنجر نیروهای خودی قرار گرفت و مردم از فرمانش سر پیچی کردند  حکومت را به معاویه واگذارد . برخی شیعیان به او گفتند : با این کار مومنان را  ذلیل کردی ؟ فرمود : نه عزیز کردم . من وقتی دیدم  به اندازه کافی نیروی هوادار و قدرت کافی برای جنگ نداریم حکومت را تسلیم معاویه کردم تا من و شما زنده بمانیم  چنانکه در ماجرای خضر و موسی  , خضر کشتی سالم ِ فقرا را سوراخ کرد تا حاکم کشتی آنان را مصادره نکند . ای محمد بن نعمان , شرایط ما نیز چنین است . گاه پیش می آید که من سخنی را به یکی از شماها می گویم و او آن را در نزد دیگران می گوید و باعث می شود که او را مخالف نظر اکثریت حاکم بدانند و از او بیزار شوند و لعنش کنند . پدرم (امام باقر علیه السلام ) می فرمود : تقیه مایه روشنایی چشم و سپر حفاظتی مومن است و اگر تقیه نبود خداوند پرستش  نمی شد چنان که قرآن کریم می فرماید : «مومنان نباید به جاى اهل ایمان ، کافران را دوست و سرپرست خود انتخاب کنند،  هر کس چنین کند هیچ رابطه‏اى با خدا ندارد (و پیوند او بکلى از خدا گسسته مى‏شود)، مگر اینکه از آنها به پرهیزید (و به خاطر هدفهاى مهم‏ترى تقیه کنید). خداوند شما را از (نافرمانى) خود، بر حذر مى‏دارد، و بازگشت (شما) به سوى خداست (سوره آل‏عمران  آیه 28).» ... ای محمد بن نعمان بدان که رعایت نکردن تقیه و فاش کردن اسرار ما گناهش به مراتب از گناه قتل ما  بیشتر است . افشاء سخنان ما در صورتی که بر علیه ما کاربرد داشته باشد به مانند قتل عمد ماست نه قتل خطا .  وقتی دولت ظلم برپاست شما با کسانی که از آنان احساس خطر می کنید به خوبی برخورد کنید چرا که متعرض به حکومت , قاتل خودش به شمار می آید در حالی که خداوند در این موارد توصیه کرده است ؛ « وَ لا تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَى التَّهْلُکَةِ . خود را به دست خود ، به هلاکت نیفکنید!(سوره البقرة  ، آیه 195). 

متن اصلی وصیت امام به محمد بن نعمان
تحف‏العقول : وصیته ع لأبی جعفر محمد بن النعمان الأحول .  قال أبو جعفر قال لی الصادق ع إن الله جل و عز عیر أقواما فی القرآن بالإذاعة فقلت له : جعلت فداک أین ؟ قال:  قال : قوله وَ إِذا جاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذاعُوا بِهِ . ثم قال : المذیع علینا سرنا کالشاهر بسیفه علینا رحم الله عبدا سمع بمکنون علمنا فدفنه تحت قدمیه و الله إنی لأعلم بشرارکم من البیطار بالدواب شرارکم الذین لا یقرءون القرآن إلا هجرا و لا یأتون الصلاة إلا دبرا و لا یحفظون ألسنتهم . اعلم أن الحسن بن علی ع لما طعن و اختلف الناس علیه سلم الأمر لمعاویة فسلمت علیه الشیعة علیک السلام یا مذل المؤمنین فقال ع ما أنا بمذل المؤمنین و لکنی معز المؤمنین إنی لما رأیتکم لیس بکم علیهم قوة سلمت الأمر لأبقى أنا و أنتم بین أظهرهم کما عاب العالم السفینة لتبقى لأصحابها و کذلک نفسی و أنتم لنبقى بینهم یا ابن النعمان إنی لأحدث الرجل منکم بحدیث فیتحدث به عنی فأستحل بذلک لعنته و البراءة منه فإن أبی کان یقول و أی شی‏ء أقر للعین من التقیة إن التقیة جنة المؤمن و لو لا التقیة ما عبد الله و قال الله عز و جل لا یَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْکافِرِینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ فَلَیْسَ مِنَ اللَّهِ فِی شَیْ‏ءٍ إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً ...یا ابن النعمان إن المذیع لیس کقاتلنا بسیفه بل هو أعظم وزرا بل هو أعظم وزرا بل هو أعظم وزرا یا ابن النعمان إنه من روى علینا حدیثا فهو ممن قتلنا عمدا و لم یقتلنا خطأ یا ابن النعمان إذا کانت دولة الظلم فامش و استقبل من تتقیه بالتحیة فإن المتعرض للدولة قاتل نفسه و موبقها إن الله یقول وَ لا تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَى التَّهْلُکَةِ .
آدرس : تحف‏العقول ص  308  .

 


عنایت قرآن کریم به اصلاح باورهای تحریف شده مذهبی

عنایت قرآن کریم به اصلاح باورهای تحریف شده مذهبی
تحریفات کتب آسمانی پیشین باعث شد متون دینی اهل کتاب (یهودیان و مسیحیان) دچار اضطراب و تشویش شود و نسل های بعدی آنان با مجموعه ای از اطلاعات مذهبی در آمیخته با حق و باطل روبرو شوند . نکته جالب در این میان , فهم و بضاعت علمی محدود برخی تحریف کنندگان است که با توجه به فهم خود در کتب آسمانی دست برده اند و اکنون پس از گذشت زمان , نادرستی و گاه خنده دار بودن آنها , روشن می شود . داستان آفرینش از جمله موضوعاتی است که در بخش نخستین تورات و به تفصیل آمده است . قرآن مجید در برخی آیات گریزهای به داستان آفرینش دارد  البته نه به قصد بیان داستان آفرینش که بیشتر برای ارائه معارف خداشناسی و اصلاح باورهای غلط در این زمینه . برای نمونه می توان به خلقت زمین و آسمان در شش روز (شش مرحله) اشاره کرد که تورات پس از بیان خلقت این دو در شش روز  , چنین به بیان خستگی و استراحت خدا , پرداخته است  :
به‌ این‌ ترتیب‌ آسمانها و زمین‌ و هر چه‌ در آنها بود، تکمیل‌ گردید.   با فرارسیدن‌ روز هفتم‌، خدا کار آفرینش‌ را تمام‌ کرده‌، دست‌ از کار کشید.  خدا روز هفتم‌ را برکت‌ داده‌، آن‌ را مقدس‌ اعلام‌ فرمود، زیرا روزی‌ بود که‌ خدا پس‌ از پایان‌ کار آفرینش‌، آرام‌ گرفت‌. به‌ این‌ ترتیب‌ آسمانها و زمین‌ آفریده‌ شد.
تعبیر آرام گرفتن در ترجمه های امروزی تورات برگردانی از مفهوم استراحت  در تورات است . این  مطلب جزو باورهای اهل کتاب در این باره بوده است .  روایت شده که گروهی از یهودیان نزد پیامبر آمدند و ضمن پرسش از موضوع خلقت  بدین باور خود اشاره کردند که پیامبر با استشهاد به همین آیه مورد بحث آن را رد کردند . ( تاریخ طبری ج 1 ص 15 و تفسیر طبری ذیل آیه مورد بحث )
از این روست که  قرآن کریم ضمن تایید خلقت زمین و آسمانها در شش روز _ که در تورات هم آمده _ بلافاصله به این نکته تصریح کرده که در جریان آفرینش , هیچ گونه رنج و سختی ای به ساحتش  راه نیافته است ( تا نیازمند استراحت و آرامش باشد ) ؛

ولقد خلقنا السماوات والارض وما بینهما فی ستة أیام وما مسنا من لغوب . (سوره ق آیه 38 ) .
ترجمه
ما آسمانها و زمین و آنچه را در میان آنهاست در شش روز ( شش دوران) آفریدیم و هیچ گونه رنج و سختی ( مثل خستگی و ...) به ما نرسید .
مواردی از این دست در دیگر آیات مربوط به معارف الهی و داستان زندگی انبیاء , فراوان است قرآن کریم در داستان آدم و آزمایش فرزندان او از تعبیر «بیان به حق داستان » استفاده کرده که نشان از وجود اطلاعات نادرست در بین اهل کتاب به خاطر تحریفات در این زمینه است .
 وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبا قُرْباناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما وَ لَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ قالَ لَأَقْتُلَنَّکَ قالَ إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقینَ . (مائده :27)
ترجمه
داستان دو پسر آدم را طبق واقع براى آنها بخوان. آن گاه که دو قربانى را عرضه کردند. از یکی پذیرفته شد و از دیگرى پذیرفته نشد. او (قابیل)گفت: «البته تو را مى‏کشم.» (هابیل) گفت: «خدا فقط از پرهیزگاران مى‏پذیرد.

علامه طباطبایی در باره علت بکار بردن تعبیر «بالحق » می نویسد :
اینکه جمله را مقید کرده به قید" بالحق" [با در نظر گرفتن اینکه این جار- با- و مجرور- حق- متعلق به کلمه" نبا" یا کلمه" اتل" است‏] خالى از دلالت و حد اقل خالى از اشعار بر این معنا نیست که از این داستان آنچه در بین بنى اسرائیل معروف شده، دستخوش تحریف شده است، و جزئیاتى از آن ساقط شده، و خلاصه داستان مورد بحث به نقل اسرائیلیان حق نیست و تو اى پیامبر داستان را به حق بر آنان تلاوت کن و واقع هم همین طور است، چون داستان هابیل و قابیل که فعلا در تورات در سفر تکوین موجود است مطابق با نقل قرآن کریم نیست، در تورات مساله آمدن کلاغ و منقار به زمین زدنش نیامده و از این گذشته داستان طورى آمده که بطور صریح و پوست کنده خدا را جسم دانسته،" و تعالى اللَّه عن ذلک علوا کبیرا".


زمینه سازان دولت مصلح کل در طول تاریخ

زمینه سازان دولت مصلح کل در طول تاریخ
شاید بتوان با تعبیر دیگری از این عنوان یاد کرد مثل« سهم داشتن مصلحان تمام نسلها در برپایی دولت مصلح کل » . هر چند امروزه بحث از زمینه سازان ظهور مهدی موعود (عج) بسیار رایج است اما تمام نگاه ها به یک یا چند نسل قبل از ظهور دوخته شده است . این که برپایی دولت مصلح کل , نیازمند تلاشهایی در سطح جوامع و ملتها است سخنی است درست ,  اما باید توجه داشت که تلاش هایی نهایی را جوامعی می توانند انجام دهند که از نظر تربیتی و شخصیتی کمترین فاصله را با جامعه آرمانی دوران مهدوی داشته باشند تا بتوانند چنین نقشی را ایفا کنند . بدیهی است چنین جوامع  و ملتهایی به یکباره و ناگهانی پدید نمی آیند بلکه پدیدار شدن آنها نیازمند طی شدن مراحل تدریجی اصلاح در فرهنگ و تربیت نسلهایی رشد یافته تر به طور پی در پی است چرا که اصلاح و تربیت با تلاش زیاد , پیمودن گام به گام مسیر و صبر و گذشت مصلحان , امکان پذیر است و توجه داریم که این نقش بیش از همه ازآن انبیا و اوصیای الهی بوده است .
در طول تاریخ , با تلاش هر مصلح , نسل یا نسل هایی تربیت و زمینه ی آگاهی و رشد آنها فراهم شده است و بدین وسیله برخی کژی ها و پلیدی ها از جریان زندگی بشر خارج گشته است امری که راه را برای مصلحان نسلهای بعد , برای زدودن دیگر عیوب جوامع بشری هموار کرده است . این جریان , نسل به نسل ادامه یافته و از دامنه ی جهالت ها و اشتباهات بشر کاسته است و گام به گام او را به تکامل نزدیک ساخته است .
گفتنی است در برخی دوره ها , مصلحان توفیقی در اصلاح دوران جامعه خود نداشته اند اما آنان از طریق تربیت مصلحان دوره های بعد , در جوامع پس از خودشان تاثیر گذار بوده اند و از این جهت می توان گفت در شکل گیری جامعه آرمانی موعود , سهیم هستند .
پس می توان گفت مصلحان, موتور حرکت تدریجی بشر , به سوی تکامل بوده و هستند تا روزی که سرانجام جامعه بشری ظرفیت و آمادگی مدیریت رهبر معصوم (ع) را به دست آورد  . در آن دوران است که  استعداد بشر برای رشد و تعالی حقیقی شکوفا می شود و جامعه انسانی کامل , شکل می گیرد .
توضیح بیشتر
شاید در باره شگردهای مجرمانی چون کلاهبرداران , اختلاس کنندگان , قاچاقچیان و ...چیزهایی شنیده اید که دست آنها برای پلیس و دیگر نهادهای مسوول , رو شده و برای عموم مردم اطلاع رسانی شده  و در پی آگاهی عموم از این شگردها , تکرار این شیوه ها برایشان ناممکن یا مشکل شده است  . این آگاهی که در سایه تلاش نهادهای مسوول پدید آمده  از گستره شگردها می کاهد و بدین سان روز بروز  راههای فریب جدیدتری کشف و از فهرست شیوه های کاربردی مجرمان حذف می شود . این روند در دیگر عرصه های درگیری بین حق و باطل و عقل و جهل نیز در جریان است و تلاش مصلحان در حوزه های فرهنگ و سیاست نیز از دامنه و گستره باطل می کاهد و مسیرهای بی راهه را برای بشر روشن می سازد  و  روز به روز بی راهه های جدیدتری آشکار و از گزینه انتخاب راهیان حق حذف می شود .
به بیان دیگر می توان گفت نور هدایت با ظهور در گستره ی ظلمت و جهل , پیوسته در حرکت و جریان بوده و با تلاش حق پویان  ثابت قدم ,  بر گستره جهل تابیده و تاخته و به مرور از دامنه قدرت و نفوذش کاسته است  . هر چه زمان می گذرد نتیجه تلاش این مجاهدان نستوه در عرصه های گوناگون مبارزه با ظلمت و باطل , ظاهر می شود و بر پیکره دولت باطل می کوبد و گام به گام آن را به عقب می راند و پیوسته باعث فرسایش هیبت و هیکل این دیو دیرینه می شود .
پس بر حق جویان هر نسل لازم است همت خود را صرف اصلاح کژی ها در دو عرصه اندیشه و رفتار کنند و به سهم خود از گستره ظلمت , جهل و باطل بکاهند و در رسوایی آن بکوشد و از این طریق در برپایی جامعه مطلوب دوران مهدوی شریک شوند


تصریح ذهبی به شایستگی امام سجاد (ع)و امام باقر (ع) برای خلافت و

تصریح ذهبی به شایستگی امام سجاد (ع)و امام باقر (ع) برای خلافت و امامت
می دانیم که  باور شیعیان در مورد امامت دوازده امام , بر اصل اعتقادی ِ ضرورت نصب امام از ناحیه خداوند استوار است که از طریق نص پیامبر (ص) معلوم می شود , با این حال باید توجه داشت که شایستگی آنان برای اداره انسان و جامعه از جهات گوناگون تربیتی , علمی , سیاسی و ... از لابلای گزارش های تاریخی  هویداست . هرچند با شرایط پدیده آمده بعد از رحلت پیامبر (ص) , جامعه اسلامی از مدیریت سیاسی و حکومتی آن بزرگواران محروم شدند و فرصت چندانی برای بروز توانایی ائمه برای اداره سیاسی جامعه فراهم نشد  اما آگاهانی که نسبت به شخصیتهای سیاسی و علمی آن دوران آگاهی دارند معترفند که شایستگی واقعی برای مدیریت جامعه مسلمانان  ازآن  این بزرگواران (ع) است . و البته این غیر از صلاحیت علمی و معنوی ایشان برای هدایت معنوی مسلمانان است که اکثر دانشمندان اهل سنت نیز آن را قبول دارند. ما در اینجا برای نمونه به کلام ذهبی{شمس الدین محمد بن احمد الذهبى (م 748)} یکی از دانشمندان متعصب اهل تسنن می پردازیم که به شایستگی امام سجاد (ع) و امام باقر (ع) برای حکومت و اداره جامعه تصریح دارد. به نظر می رسد شرایط فراهم شده برای امام سجاد (ع) در دو دهه آخر عمرشان و وجود این شرایط برای امام باقر (ع) سبب شد تا جامعه آن روز از شایستگی های آن بزرگواران آگاهی پیدا کند و پیرو آن  برای نسلهای بعد گزارش شود امری که باعث شده تا قرنها بعد کسی چون ذهبی متاثر از گزارش های رسیده , متوجه این شایستگی شود و بر آن تاکید کند . جالب آنکه معاصر وی , ابن تیمیه , بر شیعیان خرده می گیرد که چرا کسانی چون ائمه آخر (امام جواد , امام هادی و امام عسکری علیهم السلام ) را امام می دانند با این بهانه که آنان بروز و ظهوری نداشتند . این گونه داوری ها ناشی از غفلت یا نادیده گرفتن شرایط این امامان (ع) است چرا که آن بزرگواران پیوسته تحت نظر حکومت بودند و بخش اعظم عمر خود را در تبعید گذراندند و ارتباط مردم با آنان تحت کنترل و بسیار محدود بود . بدیهی است چنانچه شرایط برای شناخت ائمه فراهم می شد و گزارش های تاریخی سانسور نمی شد در باره تمام آن بزرگواران بدین سان داوری  می شد . این حقیقت دقیقا همان چیزی است که حکومتهای آنان دوران , تلاش داشتند آن را از دیده انظار عموم  پنهان کنند . تلقی امثال ابن تیمیه از شخصیت ائمه شیعه , متاثر از فرهنگی است که حکومتهای جائر اموی و عباسی با سیاستهای فرهنگی و سیاسی خود ایجاد کردند . به هر روی کلام ذهبی در پذیرش شایستگی امام سجاد و امام باقر علیهما السلام برای حکومت , نشان از آن دارد که ائمه شیعیان به راستی جانشینان واقعی پیامبر در دو حوزه حکومت و هدایت معنوی و علمی بودند و اگر جایگاه حکومتی آنان غصب شده به خاطر جذابیت فراوان قدرت سیاسی است که در نگاه  اهل دنیا به عنوان طعمه بدان نگریسته می شود نه امانت . از این رو جایگاه علمی و معنوی به دلیل رویگردانی طمع ورزان از این حوزه , از دستبرد غاصبان و جائران مصون ماند .
در این جا متن ذهبی در شرح حال این دو امام همام را نقل می کنیم . وی در کتاب سیر اعلام النبلاء در شرح حال امام سجاد (ع) می نویسد :
امام زین العابدین , جلال و عظمت شگفت انگیزی بین مردم داشت . به خدا سوگند که شایسته چنین منزلتی بود . براستی که وی به دلیل شرافت , آقایی , علم , الهی بودن و کمال عقل , شایسته پیشوایی و امامت بزرگ را داشت . بدین جهت قصیده فرزدق در توصیف عظمت و بزرگی ایشان در بین عموم شهرت یافته است . ...
متن اصلی
سیر أعلام النبلاء ج 4 ص 386 – 394 شماره 157 :  علی بن الحسین ( ع ) ابن الإمام علی بن أبی طالب بن عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف ، السید الإمام ، زین العابدین ، الهاشمی العلوی ، المدنی .... وکان له جلالة عجیبة ، وحق له والله ذلک ، فقد کان أهلا للامامة العظمى لشرفه وسؤدده وعلمه وتألهه وکمال عقله . قد اشتهرت قصیدة الفرزدق – وهی سماعنا – أن هشام بن عبد الملک حج قبیل ولایته الخلافة ، فکان إذا أراد استلام الحجر زوحم علیه ، وإذا دنا علی بن الحسین من الحجر تفرقوا عنه إجلالا له ، فوجم لها هشام وقال : من هذا ؟ فما أعرفه ، فأنشأ الفرزدق یقول : هذا الذی تعرف البطحاء وطأته * والبیت یعرفه والحل والحرم
هذا ابن خیر عباد الله کلهم * هذا التقی النقی الطاهر العلم
إذا رأته قریش قال قائلها * إلى مکارم هذا ینتهی الکرم
یکاد یمسکه عرفان راحته * رکن الحطیم إذا ما جاء یستلم
یغضی حیاء ویغضى من مهابته * فما یکلم إلا حین یبتسم
هذا ابن فاطمة إن کنت جاهله * بجده أنبیاء الله قد ختموا 
وهی قصیدة طویلة . قال : فأمر هشام بحبس الفرزدق ، فحبس بعسفان ، وبعث إلیه علی بن الحسین باثنی عشر ألف درهم وقال : اعذر أبا فراس . فردها وقال : ما قلت ذلک إلا غضبا لله ولرسوله . فردها إلیه وقال : بحقی علیک لما قبلتها ، فقد علم الله نیتک ورأى مکانک . فقبلها . وقال فی هشام :
أیحبسنی بین المدینة والتی * إلیها قلوب الناس یهوی منیبها
 یقلب رأسا لم یکن رأس سید * وعینین حولاوین باد عیوبها

ذهبی در باره امام باقر علیه السلام نیز می نویسد :
امام باقر علیه السلام از کسانی است که علم , عمل , آقایی , شرف , وثاقت , رزانت را با هم جمع کرده و شایستگی خلافت را داشت . او یکی از امامان دوازده گانه است که شیعه آنها را امام می داند و قائل به عصمت و آگاهی آنان از جمیع معارف دینی است .
متن اصلی
سیر أعلام النبلاء ج 4  ص 401  شماره 158 :  ابنه أبو جعفر الباقر * هو السید الإمام ، أبو جعفر محمد بن علی بن الحسین بن علی ، العلوی الفاطمی ، المدنی ... ، وکان أحد من جمع بین العلم والعمل والسؤدد ، والشرف ، والثقة ، والرزانة ، وکان أهلا للخلافة . وهو أحد الأئمة الاثنی عشر الذین تبجلهم الشیعة الإمامیة وتقول بعصمتهم وبمعرفتهم بجمیع الدین ..
 

 


دو باز دارنده مهم از ارتکاب جرایم

دو باز دارنده مهم از ارتکاب جرایم
 امروزه کارشناسان مسائل اجتماعی در تلاشند به راهکارهایی دست یابند که بتوان با بکار بستن آنها , از هنجارشکنیِ و  ارتکاب جرایم پیش گیری کرد . در متون دینی ضمن توصیه به برخی فضایل اخلاقی تاکید شده که آنها , افزون بر پاداش اخروی , در زندگی دنیویی فرد و جامعه نیز تاثیر گذارند . برای نمونه می توان به یک روایت از روایات مربوط به صله رحم , اشاره کرد که در آن به کارکرد پیشگیرانه صله رحم و نیکی به دیگران , چنین توجه نشان داده است ؛
الکافی :  مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ إِنَّ صِلَةَ الرَّحِمِ وَ الْبِرَّ لَیُهَوِّنَانِ الْحِسَابَ وَ یَعْصِمَانِ مِنَ الذُّنُوبِ فَصِلُوا أَرْحَامَکُمْ وَ بَرُّوا بِإِخْوَانِکُمْ وَ لَوْ بِحُسْنِ السَّلَامِ وَ رَدِّ الْجَوَابِ . (الکافی ج  2 ص  157 ح  31).
ترجمه
اسحاق بن عمار می گوید : از امام صادق علیه السلام شنیدم که می فرمودند :  صله رحم و نیکی به دیگران باعث سبک شدن محاسبه اعمال انسان در روز جزا و مصونیت از ارتکاب گناه می شود . پس صله رحم داشته باشید و به  همکیشان خود نیکی کنید حتی اگر شده به اندازه خوب سلام کردن و جواب دادن آن .
چنان که پیداست  این روایت , به این دو فضیلت اخلاقی , به دیده دو ایمنی ساز  از آلودگی به گناهان می نگرد . هر چند, گناه اقسام گوناگونی دارد اما باید توجه داشت که بخش اعظم گناهان در ارتباط با اجتماع هستند و یا آثار آنها دامن اجتماع را نیز می گیرد . چنان که تعرض به حقوق دیگران , وجه مشترک اکثر جرایم در حال پیگیری در مراجع قضایی است ,  در بین گناهان نیز این گونه جرایم , بیشترین آمار را به خود اختصاص داده اند . بنابر این می توان گفت , چنانچه «نیکی به دیگران» و «صله رحم » در جامعه رواج یابد  , شاهد کاهش فروان آمار جرایم خواهیم بود . این گزاره حدیثی می تواند به عنوان یک فرضیه تحقیقی در مطالعات میدانی مورد آزمون قرار گیرد . از اصطلاح «صله رحم»  می توان با تعبیر «ارتباط و پیوند خویشاوندی  پیوسته » یاد کرد یعنی فرد ارتباط خود با بستگان را نگسلد و به گونه ای از حال و روزشان با خبر و در حد توان در رفع گرفتاری آنان بکوشد . حال چه با دیدار آنان باشد و چه با وسایل دیگری مثل نامه و ... . حتی در روایتی تصریح شده که صله رحم بین دو خویشاوند دور از هم ( ساکن در دو شهر ) با نامه است .
گفتنی است در باره چگونگی صله رحم و نیکی به دیگران و حد و مرزهای این دو , منابع دینی مطالب فراوانی دارند و با بررسی آنها می توان هندسه ترسیمی دین در باره این دو رفتار را به دست آورد و بر اساس آن داوری کرد .
به نظر می رسد مولفه های ذیل در صله رحم باعث پیشگیری از گناهان - که بخش اعظم آنها جرایم مرتبط با اجتماعند - می شود :
- صله رحم با برطرف کردن نیازهای عاطفی فرد , او را در برابر ناملایمات مقاوم تر و آستانه تحملش را بالاتر می برد . از این رو فرد در برابر کشش های و فشارهای بیرونی و درونی مقاوم تر می شود و در نتیجه توان خودداری بیشتری در برابر ارتکاب ناهنجاری ها پیدا می کند .
- در جریان ارتباط پیوسته بین خویشاوندان (صله رحم ) , گرفتاری های اعضاء یک خاندان برای دیگران معلوم می شود . معمولا در بین خویشان کسانی یافت می شوند که از عهده حل مشکل فرد گرفتار برایند . سازمان خویشاوندی این قابلیت را دارد که دست کم بخشی از گرفتاری ها را برطرف کند چه مستقیم توسط یک یا چند تن از اعضاء و چه به طور غیر مستقیم با دخالت و پی گیری اعضاء و به کار گیری توان افراد وابسته به خویشان . این بدان معناست که با رفع گرفتاری , فرد دیگر از کشمکش های منجر به ارتکاب جرم , رهایی یافته یا نیازی به پیمودن مسیر های خطا و مجرمانه برای رفع گرفتاریش نخواهد داشت.
آنچه در باره صله رحم گفتیم در باره نیکی به دیگران نیز صادق است زیرا در نیکی  به دیگران نیز بالاترین سهم ازآن رفع گرفتاری و گره گشایی از کار مردم  است. گرانیگاه جرایم اجتماعی , گرفتاریها و کاربسته مردم است . لذا چنانچه افراد هر کدام به اندازه توان خود بخشی از گرفتاری دیگران را برطرف کنند به همان میزان زمینه ارتکاب جرایم از بین می رود . تاثیر یاد شده امر پناهانی نیست و در حافظه تاریخی و فرهنگ تمام ملتها نمونه های مثال زدنی برای تاثیرات شگفت نیکی به دیگران وجود دارد چنان که در دوران معاصر نقطه محوری داستان مشهور بینوایان ,کمک یک روحانی به یک بینوای مجرم (ژان وال ژان ) است که باعث تحول شخصیتی او و تبدیل شدنش به یک شخصیت اسطوره ای مثبت می شود . نگارش چنین داستان پر طرفداری خود متاثر از وجود نمونه های در جوامع انسانی و پذیرش عمومی نسبت به این کارکرد است .
در پایان یاد آور می شویم که تعبیر «یعصمان من الذنوب » عام است و شامل تمام گناهان ار سوی هر کس می شود بنابر این نمی توان به اعتبار تعبیر قبلی یعنی «سبکی حساب در قیامت »که تبادر در فرد صاحب رفتار دارد اثر باز دارندگی از گناه را منحصر در فرد انجام دهنده این فضایل اخلاقی بدانیم .

 






در این وبلاگ
در کل اینترنت