سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نکته نگار

نه هلال شیعی نه امپراطوری پارسی ، حرکت به سوی سایه سار رحمت الهی

نه هلال شیعی نه امپراطوری پارسی ، حرکت به سوی سایه سار رحمت الهی

با وقوع انقلاب اسلامی در ایران که با تکیه بر باورهای دینی و معنویت، محقق شد امپراطوری غرب، نگران و وحشت زده به فکر چاره افتاد. افزون بر تصمیماتی مثل تحریم و محاصره اقتصادی، تحریک  احساسات قومیتی ، تشویق و حمایت از گروهکها ، تحمیل جنگ، در عرصه فرهنگ و تبلیغات، نیز تدابیری داشت. در مقابله فرهنگی با این نظام اسلامی، چاره اندیشه های ذیل از غربیان دیده می شود ؛

1. تبلیغ اینکه نظام برآمده از انقلاب اسلامی در صدد احیای امپراطوری اسلامی است که نمونه آخر آن دولت عثمانی در ترکیه بود و قلمرو آن تمام ترکیه امروزی، شرق اروپا، شمال آفریقا، شبه جزیره عربستان ، عراق و شامات بود. این تبلیغ بیشتر مخاطب اروپایی و آمریکایی را تحت تأثیر قرار می داد چرا که وحشت از این امپراطوری، هنوز در حافظه تاریخی آنان، جولان می داد. این تبلیغ به سیاستمداران غربی کمک می کرد اقدامات آنان در قبال انقلاب اسلامی مثل تحریم و کمک به صدام، توجیه پذیر باشد و افکار عمومی آنها، پذیرا یا خواستار این نوع اقدامات باشند.

2. این تبلیغ گرچه مناسب حال بدنه اجتماعی غربیان بود  اما در جهان اسلام نتیجه عکس داشت چرا که مسلمانان معتقد، از این که در بخشی از دنیای اسلام، حکومتی تشکیل شده که در پی بازگرداندن عظمت و قدرت مسلمانان است احساس رضایت و نزدیکی به آن داشتند و از آن جانبداری می کردند . بدین جهت بود که وقتی در سالهای پس از جنگ تحمیلی کسی به یک مقام آمریکایی (ظاهرا کسینجر) گفت چرا علیه ایران اقدام نظامی نمی کنید او جواب داد اگر اقدام نظامی کنیم باید منتظر واکنش و پاسخ، در گستره ای به وسعت تمام سرزمین های اسلامی باشیم  از شرق دور اندونزی و مالزی گرفته تا غرب آفریقا مراکش .

این گونه بود که سیاست تبلیغی جدیدی طراحی شد ؛ تبلیغ ایران هراسی    

 با این ادعا که نظام  اسلامی ایران در پی احیای امپراطوری پارسی است این خط تبلیغی، دقیقا روی احساسات قومی دیگر ملل مسلمانان حساب باز کرده بود به خصوص تعصبات عربی مسلمانان عرب زبان که غالب جمعیت مسلمانان را نیز تشکیل می دهند . این سیاست تبلیغی باعث بدبینی مسلمانان دیگر ملل اسلامی به این نظام و فاصله گرفتن از آن می شد که به معنای ریزش بخشی از هواداران در جهان اسلام است.

3. مبارزه با اندیشه دینی در ایران که پشتوانه نظام اسلامی است. انقلاب اسلامی برآمده از تفکرات و احساسات دینی مردم بود و بدیهی است پشتیبانی از این نظام نیز از سوی همین مردم صورت می گیرد و هنگامی که اعتقادات دینی سست و نابود شود پشتوانه مردمی نیز از بین می رود . تکیه بر احساسات قومی ایرانی و باستان ستایی و برانگیختن احساسات قومیتی و برجسته کردن افتخارات حکومتهای باستانی در تقابل با احساسات دینی و اسلامی از شگردهای این سیاست تبلیغی بود . جالب آنکه رسانه های تبلیغی کشورهایی مثل انگلیس و آمریکا در بخش عربی خود تبلیغ می کنند که نظام اسلامی ایران در پی احیای امپراطوری ایرانی و پارسی است و همانها در بخش فارسی تبلیغ می کنند که این نظام در پی احیای امپراطوری اسلامی یا شیعی است و به فکر هویت ایرانی نیست.

4. در کنار تبلیغات پردامنه در خصوص احیای امپراطوری پارسی، برای تحریک احساسات قومی دیگر ملل مسلمان ، سیاست تبلیغی مکملی ضمیمه آن شد و به خط تبلیغی قبلی افزوده گردید خط تبلیغی هلال شیعی.

در این شگرد جدید چنین مطرح می شود که نظام اسلامی ایران در پی ایجاد  امپراطوری شیعی با کمک گرفتن از شیعیان منطقه مثل عراق و لبنان و بحرین است 

 این خط تبلیغی به غرب کمک می کند تا پروژه ایران هراسی خود را تکمیل کند و احساسی از ترس و نفرت در بین اهل سنت نسبت به آن ایجاد کند. بیشترین سود از این تبلیغ را دولت های پادشاهی سنی منطقه می برند که هیچ پشتوانه مردمی ندارند و با برجسته کردن خطر دولتی شیعی، حمایت افکار عمومی مردم این سرزمین ها را بدست می آوردند . 

از شگفتی های امپراطوری رسانه های غربی و دنباله روان عربی آنها ، تبلیغ و برجسته کردن کمک های این نظام به شیعیان در دفاع از خود، برای مخاطب عرب زبان است بدون این که به کمک های ایران، به سنّیان در حال دفاع مثل فلسطینیان اشاره کنند و اما همینان با برجسته کردن کمک ایران به فلسطینیان برای مخاطب فارسی زبان در پی آنند که احساسات قوم گرایانه ایرانیان برانگیخته شود و به واکنش واداشته شود که خروجی این تبلیغ می شود شعارهایی مثل؛ نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران.

بنابر این 

ترفند های تبلیغات غربیان و دنباله روان عبری و عربی و فارسی را باور نکنید در اینکه می گویند امپراطوری پارسی ایرانی دوباره در حال زنده شدن و تولد دوباره است ، پای ایران دوباره به مدیترانه رسیده و ... . این شگردی تبلیغاتی با سود دوجانبه برای آنان است زیرا از یک سو ، دیگر ملتهای مسلمان را از این نظام اسلامی دور می کند و از دیگر سو، بخشی از ایرانیان از این حرفها، ذوق زده شده و در سخن و عمل به سوی اندیشه قومیتی و نژادپرستانه کشانده می شوند که کمک مضاعفی به دور شدن مسلمانان از این نظام و ایرانیان می کند و حلقه ایست تکمیلی برای ترفند تبلیغی باستان ستایی و قومیت گرایی.

حققیقت ماجرا

آنچه مشاهده می شود زنده شده دوباره حیات معنوی انسان است با تکیه بر اندیشه دینی جامع، که نگاه محتاج خود را به دو میراث گرامی پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله (قرآن کتاب خدا و اهل بیت پیامبر علیهم السلام)  به صورت توأمان، دوخته است نه شعار «حسبنا کتاب الله» سر داده تا برنامه و نقشه راه، را بدون راهنما بکار برد و خروجی اش بشود نهروانیان ، وهابیان و داعشیان و نه شعار «همه چیز ولایت است» سر داده تا از برنامه و نقشه، محروم شود و خروجی اش بشود غالیان، بهائیان و شیعیان انگلیسی.

این اندیشه، همان میراث ارزشمند وگرانبهای پیامبر خاتم (ص) است که در اسارت جغرافیا ، رنگ و زبان نیست و نسخه درد تمام ملتها و اقوام است. آئینی که در آغاز راه، پای در خارزار جاهلیت عرب گذاشت تا بشر را، از جهل در دو حوزه اندیشه و رفتار برهاند. با توحید، به کارزار خرافه پرستی و شرک مثل ؛ بت پرستی، دوخداپرستی (= ثنویت یا آتش پرستی) ، سه خداپرستی (پدر،پسر،روح القدس) رفت چنانکه در حوزه رفتار نیز، با آموزه های آسمانی شریعتش، به جنگ ظلم رفت مثل ظلم به خود و دیگران که در سایه هوس¬مداری و خروج از چارچوبهای طبیعت انسانی صورت می گیرد. بارزترین ویژگی این آئین، تکیه بر معنویت است که از تجربه ادیان پیشین و برنامه جامع خود و حمایتهای مردمان خسته از جاهلیت عربی، توان ویژه ای یافت و توانست زنجیرهای اسارت بگسلد و از مرزهای قومیت و تعصبات نژادی بگذرد و سیاه و سفید و زرد و سرخ ، عرب و عجم را، همسان و بر پیکره یک سرزمین ببیند. 

گرچه عواملی چون؛ دور زدن تصمیم غدیر، سستی ها، طمع ورزی ها و خیانت ها، زخمی کاری بر پیکره این دین زدند اما توانست با پر و بالی شکسته، تنی زخمی و خاطری رنجور، خود را بر فراز مرزهای چین در شرق و کرانه های دریا در غرب (آفریقا) برساند.

در این میان، برخی ، برای نجات این سیمرغ شکسته بال از مرگ و نابودی، خطر کردند و  دلبستگی ها، خواسته ها، فرصت ها، آبرو، آسایش، سلامت و جان خود را، سرمایه ی دفاع از سلامت و حیات آن کردند و به مقابله با تهدیدها رفتند. تن و جان به تیغ بغض و آتش کینه دشمنان و هوس مداران سپردند و شعله ور در میانه آتش دشمنی ها، راهی گشودند برای عبور این سیمرغ زخمی به سوی قله مقصود. آری اهل بیت پیامبر (ص) و پیروانشان، ققنوس وار سوختند تا پر و بال سوخته آنان، نشانی باشد از مسیر درست برای امت پیامبر (ص).

از تلاش این ققنوس ها ، راه یافتگانی، با اراده تربیت شدند که حاضر بودند برای چنین مسیری، هزینه کنند و پیوسته این داستان تکرار می شد و پس از هر مصافی، ققنوس هایی نشان و نماد مسیر می شدند و گروه تازه تری، بدین مسیر رهنمون می شدند. این گونه بود که پیروان مکتب اهل بیت (ع) پس از هر تقابل و سرکوبی در سرزمینی، رویشی می یافتند در سرزمین تازه ای. مدینه،کوفه، قم ،طبرستان، بیهق، حلّه ، حلب، شام، بحرین، جبل آمل و ... همه و همه از پیام این ققنوس ها، رنگ و بو و نام می گرفتند و امروزه با پیوستن سیگنال های آنها به هم، نه نقش هلال شیعی، شکل می گیرد نه مرزنامه امپراطوری پارسی بلکه

پیوست این سیگنال ها به هم، نگارنده مرامنامه ققنوس هاست. مرامی از جنس نور برای بازگشت انسان حیران امروز، به اصل خویش یعنی معنویت و بهره گیری از آیین پاک محمد مصطفی (ص) که به فرموده قرآن « رحمة للعالمین؛ مایه رحمت برای تمام جهانیان» است تا همه انسانها، به سوی مقصد و هدف آفرینش یعنی رحمت الهی، رهنمون شوند.

 در این بازگشت همه در حال نقش آفرینی هستند؛ ایرانی، عراقی، سوری، لبنانی، افغانی،پاکستانی،هندی،بحرینی،حجازی و ... حتی اروپایی و آمریکایی.

گفتنی است امروزه مرکز اتصال این سیگنال ها به هم، میراث دار بزرگ آن ققنوس ها، عدالت گستر موعود، مهدی منتظر (عج) است. امید که با تلاش صحیح منتظران او، فرصتی فراهم شود تا دیده محتاج بشر، به راهنمایی، تدبیر و سیاست او، روشن گردد.

 


اعتکاف عبادتی فردی- اجتماعی

اعتکاف عبادتی فردی- اجتماعی

در منابع روایی، روایات گوناگونی وجود دارند(رجوع کنید به کتاب فرهنگ¬نامه اعتکاف نوشته آیت الله ری شهری) که از  اعتکاف پیامبر (ص) در دهه آخر ماه مبارک رمضان سخن گفته اند. اصحاب و خانواده پیامبر (ص) نیز به پیروی از ایشان، دهه آخر این ماه را، در مسجد النبی (ص) به اعتکاف می نشستند.

در بین امت های پیشین، کسانی بودند که برای عبادت و راز و نیاز با خداوند به کوه و دشت و صحرا و دیرها می رفتند تا تنها و به دور از مردمان، با خدا خلوت کنند. در دوران قبل از اسلام نیز برخی مسیحیان دست به ابداع شیوه ای زدند به نام رهبانیت که دارای دو رکن اصلی بود ؛ دوری از مردم با خلوت گزینی و توجه به خداوند با عبادات و روزه داری و راز و نیاز.

نکته جالب در سبک عبادت دینی اسلام، غلبه رنگ اجتماعی بر عبادات است که در ظاهر امری است فردی بین فرد و خدایش.

توصیه های فراوان دینی بر خواندن نمازهای واجب به صورت نماز جماعت، توصیه به خواندن نمازها در مسجد که محل حضور عمومی مسلمانان است، توصیه به دعای دسته جمعی و اینکه دعای جمعی به استجابت نزدیک تر است همه و همه، نمایانگر تصویر کلی از برنامه عبادی دین اسلامند.

بر این اساس، بدیهی است فردی ترین نوع عبادت یعنی اعتکاف به شرط حضور در مساجد جامع، برگزار شود. در منابع روایی یکی از شرایط اعتکاف حضور در مسجدی است که عموم اهالی شهر در آن حضور می یابند از این رو اعتکاف در مسجد محله یا قبیله و طابفه خاص، درست نیست و بدین جهت برخی از فقیهان فتوا داده اند؛ پس از مساجد بزرگ و مشهور مسلمان مثل مسجد الحرام و مسجد النبی اعتکاف فقط در مساجد جامع شهرها، درست است. 

این بدان معناست؛ عبادتی مثل اعتکاف که برنامه ای است برای خلوت با خداوند و عبادت خالصانه برای او، گره خورده است به حضور در اجتماعی¬ترین مکان های مسلمانان . 

پس اگر بگوییم شریعت اسلام، توجه به این نکته داشته که در انسانها، گرایشی برای خلوت گزینی با خداوند، وجود دارد و باید به رسمیت شناخته شود و از سوی دیگر، انسان موجودی اجتماعی است و در برابر اجتماع مسوولیت دارد و نباید این خلوت گزینی او را، از اجتماع و وظایفش دور سازد و بدین خاطر سازوکار اعتکاف را پیشتهاد کرده تا هم خلوت گزینی تأمین شود و هم  دوری از اجتماع، اتفاق نیفتد.

نتیجه آنکه اعتکاف را باید، نوعی «بست نشینی» در یک مکان جمعی ، برای یک عمل و رابطه فردی با خداوند دانست. 


چاره ساز همه چاره جویان

چاره ساز همه چاره جویان

در داستان قرآنی یوسف نبی، قرآن کریم به هنگام اشاره به گذاشتن جام در بار بنیامین به عنوان راه چاره ای برای نگه داشتن برادر نزد خود، از آن با تعبیر ذیل یاد می کتد؛

کَذلِکَ کِدْنا لِیُوسُفَ (1) 

اینگونه، راه چاره، به یوسف یاد دادیم.

در نگاه اولیه، به نظر می رسد این نقشه و چاره اندیشی یوسف برای نگه داشتن برادرش بنیامین که ممکن است به ذهن هر کسی برسد آن قدر مهم، پیچیده و بزرگ نیست که خداوند بخواهد آن را به خودش نسبت بدهد. 

پاسخ این است که انتساب این چاره اندیشی و نقشه به خداوند از آن جهت نیست که ؛ «کاری پیچیده و بزرگ بوده و از انسان متعارف، ساخته نبوده و به طور ویژه و با وحی خداوند آن را به یوسف یاد داده» بلکه این انتساب از آن روست که هر چاره و هر کاری که به ذهن انسانها می رسد به عنایت و عطای الهی است و تمام کارها چه کوچک و چه بزرگ با خواست و هدایت و فیض او صورت می گیرند حتی اگر، راه حلی به ذهن فرد فاسق و مجرم می رسد با خواست و اجازه و اعطا، خداوند رسیده است با این توضیح که او می تواند بین دو مسیر و دو راه حل که هر دو از سوی خداوند، ارائه می شود راهی را که درست است و به سعادت اخروی منجر می شود انتخاب کند چنانکه در آیات 7و 8 سوره شمس آمده است ؛

وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها  فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها

و سوگند به جان آدمى و آن کس که آن را با چنان نظام کامل بیافرید و در اثر داشتن چنان نظامى خیر و شر آن را به آن الهام کرد.

آنچه در باره چاره جویی حضرت یوسف (ع)گفته شد قرآن کریم به طور صریح و آشکارتر در ماجرای جنگ بدر و خاک پاشیدن پیامبر (ص) گفته است آنجا که می فرماید ؛

فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمى‏ (اانفال: 17)

پس شما ایشان را نکشتید و لیکن خدا آنها را کشت، و تو (آن مشت خاک را) نپاشیدى و لیکن خدا پاشید .

 در این آیه ، ابتدا، کار بزرگی چون کشتن جنگاوران کفار قریش،  به خداوند نسبت داده می شود و گفته می شود شما آنها را نکشتید بلکه خداوند آنها را کشت و سپس در ادامه، کار کوچکی مثل خاک پاشیدن توسط پیامبر(ص) ، به خداوند نسبت داده می شود و گفته می شود، این خداوند بود که خاک پاشید.

در ماجرای انتساب چاره جویی یوسف به خداوند، نکته دیگری نیز می تواند دلیل این انتساب باشد و آن مشروعیت کار یوسف در این چاره جویی است زیرا ممکن است برخی فکر کنند کار یوسف در طراحی این نقشه که به متهم شدن برادرش به دزدی، منجر شد کار درست و مشروعی نبوده که خداوند با انتساب این کار به خودش، کار یوسف را تایید و مشکل را حل کرده است. 

بدین ترتیب قرآن کریم، در پی تربیت انسانهایی است که بینش توحیدی مطابق با واقع، داشته باشند به گونه ای که از ریز تا درشت عالم را، گره خورده به اراده، مشیت و خواست خداوند ببینند. در همین راستاست که  شاهدیم در این داستان برای این نگرش توحیدی، گریزی زده است به گزیری ( چاره) که یوسف بکار بست برای همراهی برادر با خودش.

....................................  پاورقی  .............................................................................................................................

1. سوره یوسف :  آیات 69 تا 76؛

وَ لَمَّا دَخَلُوا عَلى‏ یُوسُفَ آوى‏ إِلَیْهِ أَخاهُ قالَ إِنِّی أَنَا أَخُوکَ فَلا تَبْتَئِسْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ (69) فَلَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ جَعَلَ السِّقایَةَ فِی رَحْلِ أَخِیهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَیَّتُهَا الْعِیرُ إِنَّکُمْ لَسارِقُونَ (70) قالُوا وَ أَقْبَلُوا عَلَیْهِمْ ما ذا تَفْقِدُونَ (71) قالُوا نَفْقِدُ صُواعَ الْمَلِکِ وَ لِمَنْ جاءَ بِهِ حِمْلُ بَعِیرٍ وَ أَنَا بِهِ زَعِیمٌ (72) قالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ عَلِمْتُمْ ما جِئْنا لِنُفْسِدَ فِی الْأَرْضِ وَ ما کُنَّا سارِقِینَ (73)

قالُوا فَما جَزاؤُهُ إِنْ کُنْتُمْ کاذِبِینَ (74) قالُوا جَزاؤُهُ مَنْ وُجِدَ فِی رَحْلِهِ فَهُوَ جَزاؤُهُ کَذلِکَ نَجْزِی الظَّالِمِینَ (75) فَبَدَأَ بِأَوْعِیَتِهِمْ قَبْلَ وِعاءِ أَخِیهِ ثُمَّ اسْتَخْرَجَها مِنْ وِعاءِ أَخِیهِ کَذلِکَ کِدْنا لِیُوسُفَ ما کانَ لِیَأْخُذَ أَخاهُ فِی دِینِ الْمَلِکِ إِلاَّ أَنْ یَشاءَ اللَّهُ نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ وَ فَوْقَ کُلِّ ذِی عِلْمٍ عَلِیمٌ (76)

ترجمه:

69- هنگامى که بر یوسف وارد شدند برادرش را نزد خود جاى داد و گفت من برادر تو هستم، از آنچه آنها مى‏کنند غمگین و ناراحت نباش.

70- و هنگامى که بارهاى آنها را بست ظرف آبخورى ملک را در بار برادرش قرار داد سپس کسى صدا زد اى اهل قافله شما سارق هستید!

 71- آنها رو به سوى او کردند. و گفتند چه چیز گم کرده‏اید؟

72- گفتند پیمانه ملک را، و هر کس آن را بیاورد یک بار شتر (غله) به او داده مى‏شود و من ضامن (این پاداش هستم).

73- گفتند به خدا سوگند شما میدانید ما نیامده‏ایم که در این سرزمین فساد کنیم و ما (هرگز) دزد نبوده‏ایم.

74- آنها گفتند اگر دروغگو باشید کیفر شما چیست؟

75- گفتند هر کس (آن پیمانه) در بار او پیدا شود خودش کیفر آن خواهد بود (و بخاطر این کار برده خواهد شد) ما اینگونه ستمگران را کیفر مى‏دهیم.

76- در این هنگام (یوسف) قبل از بار برادرش به کاوش بارهاى آنها پرداخت، و سپس آن را از بار برادرش بیرون آورد، اینگونه راه چاره به یوسف یاد دادیم او هرگز نمى‏توانست برادرش را مطابق آئین ملک (مصر) بگیرد مگر آنکه خدا بخواهد، درجات هر کس را بخواهیم بالا مى‏بریم و برتر از هر صاحب علمى، عالمى است.


ای غایب شده از جمع

دلگویه ای به مناسبت نیمه شعبان ولادت آن غایب از نظر 

ای غایب شده از جمع، ولی یاد تو دائم، به میانه 

خلقی، بهر تو، حیرانند و به هر وادی، روانه 


چون، کز غربت تو آمد، سخن اینک ، به  میانه 

رخ بگرفت غربت من ، هم  رفت ز میانه  


من دور مانده از اصل و تو دور از اهل زمانه  

پس کی بود اینک ، وقت پایانِ این جورِ زمانه 


کی شد، که ببینی، این افتاده بر، خاک خرابه  

یا منتظری، که بگویند ، منم، غرقِ فسانه 


 


حسرت اهل هنر در سده هشتم نسبت به هنرپروری در سده های پنجم و ششم

حسرت اهل هنر در سده هشتم نسبت به هنرپروری در سده های پنجم و ششم

ابن یمین فریومدی (م 769) از شاعران سده هشتم (دوره سربداران) است . دیوان شعر او شامل قصیده ، غزل و قطعه و... است.از وی قصاید گوناگونی در مدح حاکمان سربداری و تیموری نقل شده است چنانکه رسم شاعران چنین بوده که سلاطین را مدح می کردند و صله دریافت می کردند. با این همه، قطعه شعری از او نقل شده که حکایت از گله مندی او از وضع معیشت و تنگدستی اش دارد . آنجا که می گوید اگر شاعرانی چون عنصری (م 431ق) ملک الشعرای سلطان محمود غزنوی و انوری ( م575ق)شاعر دربار سلطان سنجر سلجوقی، خوش درخشیدند به خاطر آن بود که حاکمان زمانشان قدر هنر آنها را می دانستند و به معیشت آنها توجه داشتند و آنها به دلیل تأمین مالی مناسب از سوی شاهان زمانه ، دغدغه معیشت نداشتند و با اعصاب راحت و خیالی آسوده به شعر و شاعری می پرداختند و شعرشان پخته و غنی می شد و نگاه ها را متوجه خود می کرد. وی تصریح دارد که اگر ابن یمین، دغدغه معیشت نداشت، می دیدید که آن دو شاعر، بر او برتری نداشتند.

دیوان شعر ابن یمین سبزواری : ص 545 /قطعه 883؛

مربّی چو محمود{سلطان محمود غزنوی}  باشد گرَم............................چه سنجد بمیزان من عنصری

چو سنجر{سلطان سلجوقی} هنر پروری، کو مرا ...............................که تا بشکنم رونق انوری 

بزرگی این هر دو شاعر ز چیست ............................................. زاکرام محمودی و سنجری 

و گر نه،  نه این است این یمین ................................................. چه دارند ایشان ازو برتری 

زدوران چنانم من اکنون، که نیست ................................................ زفکر شعیرم سَرِ شاعری 

سده های 4 و 5 هجری که به دوران طلایی درخشش تمدن ایرانی اسلامی شهره است علم و دانش و هنر سخت مورد توجه جامعه و حاکمان جوامع اسلامی بود .از شرق در ماوراء النهر گرفته تا بغداد و مصر وشام و مغرب و اندلس، همگی مهد پرورش عالمان و صنعتگران و هنرمندان در حوزه های مختلف بودند و دولتها مبالغ هنگفتی برای حمایت از آنها، هزینه می کردند که این امر در تقویت علم و هنر و صنعت نقش آشکاری داشت و اگر کسی چون ابن یمین در سده هشتم و میانه دو سلسله پادشاهی مغولی ( ایلخانان و تیموریان) از حمایت های مالی پادشاهان سده ای 5 و6 از هنرمندان و شاعران به حسرت یاد می کند بی جهت نیست چرا که در دوران افول هنرپروری، به حلقه شاعران پیوسته و شاهد رکود آن بوده است. 



 


تسلیت به بستگان به خاطر مرگ نوزاد

تسلیت به بستگان به خاطر مرگ نوزاد

با نگاهی به آموزه های دینی که از سبک زندگی سخن گفته اند در می یابیم که هر بخش از این آموزه ها، ، از یک بسته و مجموعه رفتار و نقشه راهِ مناسب خود، برخوردارند مانند مجموعه آموزه های مرتبط با ازدواج و همبستری که در تولد و پیدایش نسل بعد تأثیر گذار است و یا مانند آموزه های مرتبط با دوره پس از مرگ مثل آداب کفن و دفن و عزاداری.

در بین مجموعه روایاتی که از چگونگی عزاداری و همدردی با صاحبان مصیبت، سخن گفته اند به روایتی برخوردیم که شایسته توجه و تأمل بیشتر است.
در این روایت، راوی می گوید: فرزند نوزاد یکی از بستگان امام صادق علیه السلام، فوت کرده بود و ایشان در حال رفتن به منزل او بودند تا تسلیت بگویند. در بین راه، من و چند نفر از اصحابشان با ایشان همراه شدیم. در مسیر راه، بند کفش ایشان پاره شد یکی از اصحاب کفش خود را درآورد و به ایشان تقدیم کرد. امام با حالتی خشمگین، رو برگرداند و از قبول کفش او، خودداری کرد و فرمود : صاحب مصیبت و گرفتاری برای تحمل آن، سزاوارتر از دیگران است و بدین ترتیب تا خانه آن فرد، پابرهنه رفتند.

نکته جالب این روایت، رفتن امام به خانه بستگان، برای همدری و دلداری جهت فوت یک نوزاد است در زمانی که مرگ کودکان به خصوص نوزادان، زیاد اتفاق می افتاد و مردمان آن دوران، برای مرگ کودکان چندان غمگین نمی شدند و کسی برای آنان به سوگ نمی نشست. خوب است بدانیم که در شریعت،  آداب مربوط به مرگ مثل احکام کفن و دفن و غسل مردگان، شامل کودکان و حتی جنین چهار ماهه سقط شده نیز می شود.

بنابر این، در ارزش گذاری برای کودکان، آموزه های دینی تنها به بیان هایی مثل «اکرموا اولادکم. با تکریم با کودکان رفتار کنید» بسنده نکرده اند و حتی او را در آداب مرگ نیز همانند بزرگسالان دیده اند تا جایی که برای مرگ نوزاد هم، به خانواده او تسلیت می گویند چیزی که، نه در فرهنگ عامه آن دوران، جایگاهی داشته و نه حتی در دوران پر ادعای ما ،که خود را طرفدار حقوق کودک می داند.

نکته دیگر، پیام اخلاقی در سیره و رفتار امام صادق علیه السلام است که پس از خراب شدن کفش خودشان، حاضر شدند با پای برهنه حرکت کنند و نپذیرفتند که دیگری به خاطر ایشان با پای برهنه راه برود و جالب آنکه به بیان قاعده هم اقدام کردند؛ «هر کس به تحمل گرفتاری خودش سزاوارتر است » یعنی اگر گرفتاری و سختی برای کسی پیش آمد و دیگری حاضر شد به جای او سختی و گرفتاری را تحمل کند، نباید بپذیرد و البته معلوم است این در شرایطی است که امکانات محدود است و فراهم کردن آن ممکن نیست و فقط باید کسی از خودش بگذرد تا فرد گرفتار، از تحمل گرفتاری نجات پیدا کند .پس در مثال این حدیت، اگر کسی کفش اضافی همراه داشت و می خواست به امام بدهد، ماجرا فرق می کرد . 

منبع : 

الکافی :ج ‏6 ص 464ح14 : عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ یَعْقُوبَ السَّرَّاجِ قَالَ: کُنَّا نَمْشِی‏ مَعَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع وَ هُوَ یُرِیدُ أَنْ یُعَزِّیَ ذَا قَرَابَةٍ لَهُ بِمَوْلُودٍ لَهُ فَانْقَطَعَ شِسْعُ نَعْلِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فَتَنَاوَلَ نَعْلَهُ مِنْ رِجْلِهِ ثُمَّ مَشَى‏ حَافِیاً فَنَظَرَ إِلَیْهِ ابْنُ أَبِی یَعْفُورٍ فَخَلَعَ نَعْلَ نَفْسِهِ مِنْ رِجْلِهِ وَ خَلَعَ الشِّسْعَ مِنْهَا وَ نَاوَلَهُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع فَأَعْرَضَ عَنْهُ کَهَیْئَةِ الْمُغْضَبِ ثُمَّ أَبَى أَنْ یَقْبَلَهُ ثُمَّ قَالَ أَلَا إِنَّ صَاحِبَ الْمُصِیبَةِ أَوْلَى بِالصَّبْرِ عَلَیْهَا فَمَشَى‏ حَافِیاً حَتَّى دَخَلَ عَلَى الرَّجُلِ الَّذِی أَتَاهُ لِیُعَزِّیَهُ.

منابع دیگر؛

- وسائل الشیعة : ج‏5 ص 65 ح 5926 باب 36 - باب عدم کراهة المشی فی نعل واحدة إذا انقطع الشسع أو أراد إصلاح الأخرى 

- بحار الأنوار (ط - بیروت) : ج‏47 ص 46 ح 64،  باب 4 مکارم سیره و محاسن أخلاقه و إقرار المخالفین و المؤالفین بفضله.

- مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول : ج‏22 ص 349 ح 14.


همزادی شعر و غلو در ستایشگری

همزادی شعر و غلو در ستایشگری

بر اساس گزارش های تاریخی، پیشینه شعر پارسی کنونی به دوران صفاریان(حکمرانی247-393) می رسد چرا که پیش از این دوران، شعرا سروده های خود را به زبان عربی می گفتند و البته قبل از اسلام شعر به زبانها و لهجه های مختلف ایرانی بوده که خود بحث جداگانه ایست.

یعقوب لیث سر سلسله صفاریان سیستان در سال 251 هجری توانست عمّار سرکرده خوارج در آن نواحی را به قتل برساند. شاعران آن دوران به خواست امیر و برای نخستین بار، در وصف این پیروزی، به پارسی شعر گفتند.

 در این میان، شعر «محمد بن مخلّد» از حیث غلو در ستایشگری، قابل توجه و قابل تأمل است آنجا که می گوید امیر به قدری ارزشمند و افتخار آمیز است که روز قیامت، رئیس خوارج هم افتخار خواهد کرد که به وسیله او کشته شده است.
این بدان معناست که در دربار شاهان، ستایشگری غلوآمیز، همزاد شعر فارسی بوده است.

متن شعر:

جز تو نزاد حوّا و آدم نکِشت      

شــــیــــر نــــهـــادى بـــدل و بـــر مَـــنِـــشـــت

مـعـجـز پـیـغمبر مکّى توئى

بکُـــنـِـــش و بــــمَــــنــــش و بـــگُـــوِشـــت{ به گفتار}

فـخـر کـنـد عمّار روزى بزرگ{روزِ بزرگ =روز رستاخیز}

کوهدا [؟] م  من  که یعقوب کُشت{ کو، همانم من، که یعقوب کشت}

منبع : تاریخ سیستان، صفحه: 212،  نشر: پدیده خاور، ایران ، 1366 ه.ش.

تاریخ ادبیات در ایران، ذبیح الله صفا : ج1 ص 167






در این وبلاگ
در کل اینترنت