نکته نگار

اقرار جباران به ستم پیشگی در خلوت با نفس

اقرار جباران به ستم پیشگی در خلوت با نفس
یکی از خلفای ستم پیشه عباسی متوکل بود که دستور تخریب مقبره امام حسین علیه السلام در کربلا را صادر کرد و نسبت به سادات و شیعیان برخوردی سخت و ستمگرانه داشت . او امام هادی علیه السلام را از مدینه به سامرا - مرکز  حکومتش – احضار کرد و پیوسته در پی تخریب شخصیت امام  و آزار و اذیتشان بود . وی چندین بار برای قتل آن امام بزرگوار زمینه چینی کرد که به خواست خداوند به هدفش نرسید .
خطیب  بغدادی (م463) در کتاب تاریخ بغداد گزارشی از خلوت متوکل با خودش را آورده که بر اساس آن , وی به ستم پیشگی خودش و بی ارزش بودن زرق و برق زندگی شاهانه تصریح دارد . این گزارش از زبان وزیر او فتح بن خاقان نقل شده است . وی گفته است :
روزی نزد متوکل رفتم و دیدم که به زمین خیره شده و به فکر فرو رفته است .گفتم شما به چه فکر می کنید ؟(غصه چه چیزی را می خورید ) به خدا سوگند  روی زمین زندگی هیچکس به خوبی زندگی شما نیست و هیچکس مانند شما برخوردار از این همه نعمت نیست . متوکل در پاسخ گفت : زندگی بهتر از من ازآن کسی است که خانه وسیع , همسر شایسته و درآمد کافی داشته باشد و ما را نشناسد تا از گزند و آزارمان در امان باشد و نیازمند به کمک ما نگردد .
این اقرار متوکل در خلوت شبیه اعتراف  بت پرستان بابل به ستم کار بودنشان به خاطر پرستش بت است . قرآن کریم در این باره - پس از نقل گفته حضرت ابراهیم علیه السلام که بتها را بت بزرگ شکسته است – می فرماید : فَرَجَعُوا إِلى‏ أَنْفُسِهِمْ فَقالُوا إِنَّکُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ (انبیاء 64) ؛آنها به وجدان خویش بازگشتند و (به خود) گفتند: «حقّا که شما ستمگرید!»
متن خبر    
تاریخ بغداد : أخبرنا محمد بن جعفر بن علان الوراق أخبرنا أبو الفتح محمد بن الحسین الأزدی حدثنا محمد بن إبراهیم الأنطاکی حدثنا الحارث بن أحمد العبادی حدثنا أحمد بن یزید المؤدب سمعت الفتح بن خاقان یقول :
 دخلت یوما على المتوکل أمیر المؤمنین ، فرأیته مطرقا یت اقرار جباران به ستم پیشگی در خلوت با نفس فکر ، فقلت : ما هذا الفکر یا أمیر المؤمنین ؟ فوالله ما على الأرض أطیب منک عیشا ، ولا أنعم منک بالا ، فقال : یا فتح ، أطیب عیشا منى رجل له دار واسعة ، وزوجة صالحة ، ومعیشة حاضرة ، لا یعرفنا فنؤذیه ولا یحتاج إلینا فنزدریه  .
آدرس : تاریخ بغداد :  ج 7  ص 179 
مشخصات نشر : تاریخ بغداد , الخطیب البغدادی(م463) , تحقیق : مصطفى عبد القادر عطا , چاپ 1417 - 1997  نشر دار  الکتب العلمیة , بیروت , لبنان .

 

 


نخستین مرثیه خوانی رسمی

نخستین مرثیه خوانی رسمی در حضور نخستین خلیفه عباسی
ابن اعثم کوفی (متوفى 314 ه.ق ) محدّث،شاعر، و مورّخ شیعى بزرگ قرن سوم و چهارم هجرى است‏ و کتابی در تاریخ به نام الفتوح دارد . او  در گزارش سرنگونی بنی امیه و بر سرکار آمدن عباسیان به مرثیه خوانی برای امام حسین (ع) در نزد نخستین خلیفه عباسی اشاره می کند  . در این گزارش آمده است که در نخستین سال به حکومت رسیدن عباسیان (سال 132 هجری ) ، - در حالی که هنوز بنی امیه کاملا قلع و قمع نشده بودند -  در جلسات رسمی اولین خلیفه عباسی یعنی ابو العباس سفاح  شاعران به مدیحه سرایی نودولتیان عباسی  و بدگویی از امویان می پرداختند اما در این بین شاعری به جای مدیحه سرایی ، از فرصت جلسه رسمی دولت جدید ، استفاده کرد و یکی از مرثیه های مشهور کربلا را در حضور خلیفه و حاضران جلسه رسمی خواند و جمع حاضر و از آن جمله خلیفه با شنیدن این اشعار گریستند (1) . این ابیات از عبیدالله بن حر است. وی از کسانی بود که به دعوت امام حسین (ع) برای یاری ، پاسخ منفی داده بود  اما پس از حادثه عاشورا سخت پشیمان شد و مرثیه هایی برای امام و یارانش سرود که در آن عصر مشهور شد . ما مرثیه خوانده شده در این جلسه را از کتاب الطبقات الکبری نقل می کنیم که فقط سه بیت نخست این مرثیه را آورده است . البته در منابع دیگر ابیات بیشتری از این مرثیه انعکاس یافته ولی ما به همین سه بیت  بسنده می کنیم  :
            تبیت نساء من امیة نوّما                       و بالطف هام ما ینام حمیمها
            و ما ضیّع الاسلام الّا قبیلة                    تأمّر نوکاها و طال نعیمها
            و اضحت قناة الدین فى کف ظالم            اذا اعوجّ منها جانب لا یقیمها
ترجمه
پاره‏اى از زنان بنى امیه آسوده خفته‏اند و در کربلا مهترانى بر خاک افتاده‏اند که خویشاوندانشان شب زنده دارند و نمى‏توانند بخوابند.
 اسلام را فقط قبیله‏اى به تباهى کشاند که سفلگان خود را به امیرى گماشت و زمان بهره مندیش از نعمتها به درازا کشید .
 پرچم دین در دست ستمگرى قرار گرفت که چون کژ شود نمى‏تواند آن را راست کند. 
                                            (  الطبقات‏الکبرى/ ترجمه مهدوی دامغانی  ج‏ 5،ص:127)

متن کتاب الفتوح  ابن اعثم کوفی در ذیل می آید :
قال أبو الحسن المدائنی: دخل جحد بن جرعب  على أمیر المؤمنین أبی العباس فأنشده أبیاتا مطلعها:
         تبیت نساء بنی أمیة نوما            و باللطف قبلی ما ینام حمیمها
إلى آخرها.
قال: فدمعت عینا أبی العباس فبکى و بکى من کان بحضرته من آل أبی طالب و سائر بنی هاشم، ثم أمر بجحد بن جرعب بألف دینار.
و عقد لعمه داود بن علی على الحرمین و أمر بقتل من قدم علیه من بنی أمیة، فقتل منهم داود بن علی من قتل، ثم جعل یسأل عنهم فیقتلهم تحت کل حجر و مدر حتى سمع داود بن علی رجلا یلبی و هو یقول فی تلبیته: لبیک اللهم لبیک یا مهلک بنی أمیة! قال: فدعاه داود بن علی فأعطاه ألف دینار.
ثم کتب أبو العباس إلى عمه عبد الله بن علی و هو بالشام کتابا یکرر فیه علیه أن لا یدع من بنی أمیة أحدا و یقدر علیه إلا قتله. قال: فجعل عبد الله بن علی و هو بالشام یقتلهم تحت کل حجر و مدر و یخبره بذلک، فکتب إلیه أبو العباس أن تتبع قبورهم و تنبشها و تخرج ما فیها من العظام.
آدرس : الفتوح ج‏8  ص338  .
مشخصات نشر: کتاب الفتوح، أبو محمد أحمد بن اعثم الکوفى (م 314)، تحقیق على شیرى، بیروت، دارالأضواء، ط الأولى، 1411/1991.

................................پاورقی ................................
1. این در حالی است که عباسیان پس از تحکیم قدرت خود با اهل بیت پیامبر (ص) بسان امویان برخورد کردند و از عزاداری و حتی زیارت قبر امام حسین نیز جلوگیری کردند تا جایی که کسی چون متوکل از خلفای سفاک عباسی در نیمه نخست قرن سوم ، دستور تخریب کامل مرقد امام حسین (ع) را صادر کرد و از حرکت زائران به سوی قبر شریف آن امام جلوگیری کرد .


تبیین به جای دشنام

تبیین به جای دشنام
در این یاد داشت , فرازی از سخنان امیرمومنان (ع) در نهج البلاغه مورد توجه قرار گرفته است .
ترجمه
سید رضی (ره ) می نویسد : در زمان جنگ صفّین امیر مومنان (ع) شنیدند که گروهی از یارانشان در حال دشنام دادن به لشکر دشمن یعنی شامیان هستند که بدان واکنش نشان دادند و فرمودند :
من خوش ندارم که شما دشنام دهنده باشید، اما اگر کردارشان را یادآور مى‏شدید، و گمراهیها و کارهاى ناشایسته آنان را بر مى‏شمردید به صواب نزدیکتر و در عذر پذیری رساتر بود ، بجاى دشنام آنان بهتر بود مى‏گفتید: خدایا خون ما و آنها را حفظ کن، بین ما و آنان اصلاح فرما، و آنان را از گمراهى به راه راست هدایت کن، تا آنان که جاهلند، حق را بشناسند، و آنان که با حق مى‏ستیزند پشیمان شده به حق باز گردند.
متن روایت
نهج البلاغة : و من کلام له (علیه‏السلام)  و قد سمع قوما من أصحابه یسبون أهل الشام أیام حربهم بصفین‏ إِنِّی أَکْرَهُ لَکُمْ أَنْ تَکُونُوا سَبَّابِینَ وَ لَکِنَّکُمْ لَوْ وَصَفْتُمْ أَعْمَالَهُمْ وَ ذَکَرْتُمْ حَالَهُمْ کَانَ أَصْوَبَ فِی الْقَوْلِ وَ أَبْلَغَ فِی الْعُذْرِ وَ قُلْتُمْ مَکَانَ سَبِّکُمْ إِیَّاهُمْ اللَّهُمَّ احْقِنْ دِمَاءَنَا وَ دِمَاءَهُمْ وَ أَصْلِحْ ذَاتَ بَیْنِنَا وَ بَیْنِهِمْ وَ اهْدِهِمْ مِنْ ضَلَالَتِهِمْ حَتَّى یَعْرِفَ الْحَقَّ مَنْ جَهِلَهُ وَ یَرْعَوِی عَنِ الْغَیِّ وَ الْعُدْوَانِ مَنْ لَهِجَ بِهِ .( نهج البلاغه : الخطبه 206)
توضیح
این توصیه امام ؛«اگر کردارشان را یادآور مى‏شدید، و گمراهی ها و کارهاى ناشایسته آنان را بر مى‏شمردید به صواب نزدیکتر و در عذر پذیری رساتر بود» می تواند به دلایل زیر باشد ؛
- بیان کردار های ناشایست و گمراهی های دشمن نوعی روشن گری در باره ماهیت دشمن است و به گونه ای فلسفه جنگ گروه حق با طرف باطل را تبیین می کند .
- با بیان باطل بودن دشمن ، از حوزه نفوذ ، تاثیر گذاری و قدرت جبهه باطل کاسته می شود و به نیروهای انسانی لشکر حق نیز توان , روحیه مقاومت و انگیزه مبارزه بیشتر می دهد
- تبیین ماهیت باطل دشمن , کمک خواهد کرد تا افراد ناآگاه در جبهه مقابل از حقیقت جبهه ای که در آن قرار دارند آگاه شوند و فرصت خروج از گردونه باطل را بیابند .
- این نوع برخورد , شیوه مناسبی است برای مقابله با افسون گری تبلیغات فریبنده دشمن و تاثیر بسزایی در خنثی سازی تلاش های فرهنگی او دارد .
- چنانکه امام تصریح کرده اند با این برخورد و روشن شدن فلسفه جنگ با طرف باطل , عذر طرفداران حق  برای جنگیدن , نزد دیگران معلوم می شود .
- دشنام دادن به دشمن ضمن آنکه هیچکدام از آثار یاد شده را ندارد هر چه بیشتر بر آتش نفرت و جنگ می دمد .
نکات دیگری که از این فراز استفاده می شود عبارتند از ؛ 
- ناپسند بودن دشنام حتی به دشمنان .
- در اوج درگیری و جنگ به فکر حفظ خون هر دو طرف بودن و توجه به این که دشمنی شخصی با جبهه مقابل نداریم و قلبا خواهان حفظ جان آنان هستیم و این جبهه گیری آنان در برابر حق است که باعث جنگ شده است .
-  توجه به سرنوشت افراد جبهه مقابل و خواست قلبی نسبت به هدایت یافتن آنان .
- دستور دعا کردن برای هدایت افراد لشکر دشمن هم نسبت به ناآگاهان و هم نسبت به آنانی که نسبت به جنگ با حق پافشاری می کنند .


بازدید از سد یاجوج و ماجوج در سده سوم هجری

بازدید از سد یاجوج و ماجوج  در سده سوم هجری
اعزام یک هیئت تحقیقی از سوی خلیفه عباسی الواثق بالله ،  برای بازدید از سد یاجوج و ماجوج ، از اخبار مورد توجه آن دوران بود لذا گزارش سفر در گنجینه دولتی نگهداری می شد و جغرافی دانان نیز بدان اهمیت داده و در آثار خود نقل کرده اند  . این گزارش تاریخی حاوی نکات ارزشمند تاریخی مختلفی است مانند تسهیلات دولتی برای این سفر تحقیقی ،  توصیفات دقیق نویسنده گزارش از بناها و اشاره خیلی جالب به وجود کوتوله ها در آن سوی سد یاجوج و این که مردمان یاجوج و ماجوج کوتوله هستند . سخن مردمان پیرامون سد در باره کوتوله ها حتی اگر افسانه باشد می تواند سر منشا  الهام گیری نویسندگان معاصر داستانهای تخیلی در مغرب زمین  باشد .
أبو عبد الله محمد بن أحمد مقدسى‏ از جغرافی دانان سده چهارم هجری است و کتاب احسن التقاسیم او یکی از منابع مهم جغرافیایی مسلمانان به شمار می آید . ما این گزارش را از احسن التقاسیم  مقدسی نقل می کنیم . ابتدا ترجمه و  در ادامه متن اصلی احسن التقاسیم  و گزارش یاقوت حموی در معجم البلدان را خواهیم آورد .
احسن‏التقاسیم ، ترجمه علی نقى منزوى ، ج‏2 ص531 :
سد ذو القرنین : در کتاب ابن خرداذبه  و جز او داستان این سد را یکسان دیدم و من متن خرداذبه و سند او را مى‏آورم، زیرا که او وزیر خلیفه بود و دانشهاى انباشته در گنجینه‏هاى امیر مؤمنان دست مى‏داشت، او مى‏گوید: سلّام مترجم  برایم گفت: هنگامى که‏ واثق باللّه در خواب دید که گویا سدى که ذو القرنین میان ما و یاجوج و ماجوج ساخته بود باز شده است ، مرا بدانجا فرستاد تا آنرا بازرسى کرده گزارش بیاورم، واثق یک بار دیگر نیز محمد بن موسى خوارزمى منجم را به ترخان پادشاه خزر فرستاده بود  این بار او پنجاه تن  را همراه من کرد و پنجاه هزار  دینار در اختیار من نهاد و دیت مرا نیز ده هزار درم بمن داد و دستور داد که به هر یک از پنجاه تن یک هزار درم و هزینه یک سال را  بدهند و دویست قاطر براى بارکشى به من داد.
پس ما با نامه دستور کمک از واثق براى اسحاق بن اسماعیل که فرمانرواى ارمنیه و ساکن تفلیس بود، از سرّ من را  بیرون آمدیم. پس اسحاق‏ نیز نامه‏اى به فرمانرواى سریر براى ما نگاشت، سپس فرمانرواى سریر نیز نامه‏اى به شاه اللاان نگاشت و او براى فیلان شاه و فیلان شاه براى طرخان شاه خزر نگاشت پس ما یک شبانه روز نزد او ماندیم تا وى پنج تن راهنما همراه ما کرد و، از آنجا بیست و شش روز راه رفتیم تا به زمینى سیاه متعفن رسیدیم، ما پیش از رسیدن به آنجا مقدارى سرکه براى بو کشیدن با خود آوردیم.
پس ده روز راه پیمودیم تا به شهرهایى ویران رسیدیم و بیست و هفت  روز در آنها راه رفتیم. و چون درباره آنها پرسیدیم گفته شد که همان شهرهایند که یاجوج و ماجوج به آنها در مى‏آمده ویرانشان مى‏کردند.
سپس به سوى دژهائى رفتیم که در نزدیکى کوهى بودند که سد در دهانه یکى از دره‏هاى آنست. ناگهان در آنجا با گروهى برخوردیم که به تازى و پارسى سخن مى‏راندند و مسلمان بودند و قرآن مى‏خواندند و مسجدها و مکتب‏ها مى‏داشتند. ایشان پرسیدند: از کجا آمده‏اید؟
گفتیم ما پیک امیر مؤمنان هستیم! ایشان شگفت زده مى‏پرسیدند: امیر مؤمنان؟ ما گفتیم: آرى! گفتند: او پیر است یا جوان؟ گفتیم جوانست. گفتند:  در کجا است؟
گفتیم: در عراق در شهرى که آن را سرّ من راى گویند. گفتند: ما تا کنون چنین چیزى نشنیده‏ایم  سپس به کوهى شدیم که صاف و بى‏گیاه بود. پس کوهى دیدیم که با شکافى بریده شده که یکصد و پنجاه ذراع پهنا مى‏داشت، پس در عضاده (ستون) دیدیم که به پهلوى کوه در دو سمت شکاف ساخته شده بود که پهناى هر ستون (از درگاه تا دیوار در بالا) بیست و پنج ذراع  بود، و آنچه در پائین از آن دیده مى‏شد ده ذراع بود. همه این دیوار به کلفتى (و بلندى) پنجاه ذراع با خشت آهنین‏ در مس پوشانیده ساخته شده است. یک دروند  آهنین به درازاى یکصد و بیست و پهناى پنج ذراع روى دو ستون به گونه‏اى سوار شده که از هر سر آن ده ذراع بر روى ستون است. بر بالاى دروند، با همان خشت‏هاى آهنین در مس پوشانیده، دیوارى به بالاى کوه، تا چشم کار کند کشیده‏اند.
در بالاى آن  بالکون‏هائى هست، و در هر بالکون دو شاخ رو در روى یک دیگر نهاده شده است.  دروازه آهنین با دو لنگه بسته شده که پهناى هر یک پنجاه ذراع در بلنداى پنجاه  ذراع به کلفتى پنج ذراع است. پاشنه هر لنگه [با گردونه‏اى‏] به دروند پیوسته است.  بر روى در یک قفل اسطوانه شکل هست که هفت ذراع دراز او یک باع قطر آنست  این قفل در بیست و پنج ذراعى زمین آویخته است. پنج ذراع بالاى قفل یک کلون درازتر از آن هست که درازى هر یک از دو گیره آن دو ذراع است. روى این کلون یک کلید به درازاى یک ذراع و نیم آویخته که دوازده‏ دندانه  دارد، هر دندانه آن مانند دسته بزرگترین  هاونها است، و به زنجیرى آویخته شده که درازیش هشت ذراع و محیط کلفتى آن چهار وجب و حلقه‏اى که رنجیر بدان بسته مانند حلقه‏هاى منجنیق است. پهناى درگاه دروازه، ده ذراع و درازاى آن یکصد ذراع است. غیر از آنچه زیر دو ستون است. بیرون مانده (پهناى آن پنج ذراع است. و همه این اندازه‏ها به زراع سواد  مى‏باشد  رئیس این دژها در هر آدینه  باده  سوار که هر یک عصائى پنجاه منى از آهن به دست دارند، به آنجا مى‏آید و هر یک از ایشان سه بار با عصایش بر آن قفل و در مى‏کوبند تا آنان که در پشت دروازه هستند با شنیدن صدا از بودن نگهبانان‏ آگاه شوند، و اینان نیز مطمئن شوند که آنان زیانى به در نرسانیده‏اند.
هنگامى که اینان بر قفل مى‏کوبند گوش بر در مى‏نهند تا زمزمه آنان را بشنوند. در نزدیکى اینجا نیز یک دژ بزرگ هست که ده فرسنگ در مانندش  مى‏باشد  نزدیک خود دروازه نیز دو دژ هست به مساحت دویست ذراع  دم در هر دژ درختى و میان دو دژ چشمه‏اى گوارا هست آلتهائى که سد با آنها ساخته شده، مانند دیگهاى آهنین و کفگیرکها، در یکى از آن دو دژ نگاه‏دارى شده است. بر هر اجاق  چهار دیگ هست همانند دیگهاى صابون‏پزى. پس مانده‏اى نیز از خشت‏هاى آهنین زنگ زده به یک دیگر چسبیده آنجا مانده است  از کسانى که آنجا بودند پرسیدیم‏ آیا شما یکى از یاجوج و مأجوج را دیده‏اید؟ گفتند یک بار گروهى از ایشان را در بالاى دیوار دیدیم ناگاه باد سیاه آمد و ایشان را به سوى خودشان پرت کرد. قد آنان که ما دیدیم هر مرد ایشان یک وجب و نیم بود . راهنمایان سپس ما را به سوى خراسان  برده از هفت فرسنگى پشت سمرقند سر درآوردیم . دژبانان به اندازه کافى بما توشه نیز داده بودند  پس ما بنزد واثق آمدیم و گزارش کار خویش بدو دادیم. و این گفتار کسانى را رد مى‏کند که گویند: در اندلس مى‏باشد.

مشخصات نشر: أحسن التقاسیم فى معرفة الأقالیم، أبو عبد الله محمد بن أحمد مقدسى (ق 4)، ترجمه علینقى منزوى، تهران، شرکت مؤلفان و مترجمان ایران، چ اول، 1361ش.

                  
متن اصلی احسن‏التقاسیم ص362  :
سد ذی القرنین : قرأت فی کتاب ابن خرداذبه  و غیره فی قصّة هذا السدّ على نسق واحد و اللفظ و الاسناد لابن خرداذبه لانه کان وزیر الخلیفة و اقدر على ودائع علوم خزانة أمیر المؤمنین مع انه یقول حدّثنى سلّام المترجم ان الواثق باللَّه لما رأى فی المنام کأنّ  السدّ الّذی بناه ذو القرنین بیننا و بین یأجوج و مأجوج مفتوح وجّهنی و قال لی عاینه و جئنی بخبره و کان الواثق وجّه محمّد بن موسى الخوارزمىّ المنجّم الى طرخان ملک الخزر  و ضمّ الىّ خمسین رجلا و وصلنی بخمسین ألف دینار و أعطانی دیتی عشرة آلاف درهم و امر بإعطاء کلّ واحد من الخمسین ألف درهم و رزق سنة و أعطانی مائتی بغل تحمل الزاد و الماء فشخصنا من سرّ من راى بکتاب الواثق الى إسحاق بن إسماعیل  صاحب ارمینیة و هو  بتفلیس فی انفاذنا و کتب لنا إسحاق الى صاحب السریر ثم کتب صاحب السریر الى ملک اللان  ثم کتب صاحب اللان الى فیلان شاه ثم کتب فیلان شاه الى طرخان  ملک الخزر فأقمنا عنده یوما و لیلة حتّى وجّه معنا خمسة ادلّة  فسرنا من عنده ستّة و عشرین یوما ثم صرنا الى ارض سوداء منتنة الرائحة و کنّا قد  تزوّدنا قبل دخولنا إیّاها خلّا نشمّه فسرنا فیها عشرة أیّام ثم صرنا الى مدن خراب فسرنا فیها سبعة و عشرین یوما فسألنا عن تلک المدن فقیل هی التی کانت یأجوج و مأجوج یتطرّقونها  فخرّبوها ثم صرنا الى حصون بالقرب من الجبل الّذی السدّ فی شعب منه و إذا فی تلک الحصون قوم یتکلّمون بالعربیّة و الفارسیّة مسلمون یقرءون القرآن لهم مساجد و مکاتب  فسألونا من این أقبلنا فأخبرناهم  انّا رسل أمیر المؤمنین فاقبلوا یتعجّبون و یقولون أمیر المؤمنین فنقول نعم فقالوا شیخ هو أم شابّ فقلنا شابّ فقالوا این یکون فقلنا بالعراق بمدینة یقال لها سرّ من رأى  فقالوا ما سمعنا بهذا قطّ ثم صرنا الى جبل أملس لیس علیه خضراء  و إذا جبل مقطوع بواد عرضه مائة و خمسون ذراعا و إذا عضادتان مبنیّتان ممّا یلی الجبال من جنبی الوادی عرض کلّ عضادة خمسة و عشرون ذراعا  الظاهر من تحتها عشرة أذرع خارج الباب و کلّه مبنیّ بلبن من حدید مغیّب فی نحاس فی سمک خمسین ذراعا و إذا دروند حدید طرفاه على العضادتین طوله مائة و عشرون ذراعا قد رکّب على العضادتین على کلّ واحدة بمقدار عشرة ادرع فی عرض خمسة و فوق الدروند بناء  بذلک اللبن الحدید فی النحاس الى راس الجبل و ارتفاعه  مدّ البصر و فوق ذلک شرف حدید فی طرف کلّ شرفة قرنان یثنى کلّ واحد الى صاحبه  و إذا باب حدید مصراعین مغلقین  عرض کلّ مصراع خمسون ذراعا فی ارتفاع خمسین ذراعا فی ثخن  خمسة أذرع و قائمتاهما فی الدروند على قدره  و على الباب قفل طوله سبعة أذرع فی  غلظ باع فی الاستدارة و ارتفاع القفل  من الأرض خمسة و عشرون ذراعا و فوق القفل بقدر خمسة أذرع غلق  طوله أکثر من طول القفل و قفیزاه کلّ واحدة منهما ذراعان و على الغلق مفتاح معلّق طوله ذراع و نصف و له اثنا عشر دندانکة کلّ دندانکة کید  أعظم ما یکون من الهواوین معلّق من سلسلة  طولها ثمانیة أذرع فی استدارة اربعة أشبار و الحلقة التی فیها السلسلة مثل حلق المنجنیق و عتبة الباب عشرة أذرع فی سمک  مائة ذراع سوى  ما تحت العضادتین و الظاهر منها خمسة أذرع و هذا کلّه  بذراع السواد  و رئیس تلک الحصون یرکب فی کلّ جمعة فی عشرة فوارس مع کلّ فارس مرزبة حدید فی کلّ واحدة خمسون منا و یضرب  القفل بتلک المرزبات کلّ رجل ثلاث ضربات  لیسمع من وراء الباب الصوت فیعلموا ان هناک حفظة و یعلم هؤلاء ان أولئک لم یحدثوا فی الباب حدثا و إذا ضرب أصحابنا القفل وضعوا آذانهم یسمعون فترى  لأولئک دویّ و بالقرب من هذا الموضع حصن کبیر نحو عشرة فراسخ فی مثلها و مع الباب حصنان سعة کلّ واحد مائتا ذراع و على باب هذین الحصنین شجرتان و بین الحصنین  عین عذبة و فی أحد الحصنین آلة البناء الّذی بنى به السدّ من قدور الحدید و المغارف على کلّ دیکدان  اربع قدور مثل قدور الصابون و هناک بقیّة من اللبن الحدید قد التزق بعضه ببعض من الصدأ، و سألنا من هناک هل رأوا أحدا من یأجوج و مأجوج فذکروا انهم رأوا مرّة عددا فوق الشرف فهبّت ریح سوداء فألقتهم الى جانبهم قالوا و کان مقدار الرجل فی راى‏ العین شبرا و نصفا ، ثم انصرفت بنا الأدلّاء الى ناحیة خراسان فخرجنا خلف سمرقند بسبعة فراسخ و قد کان أصحاب الحصون  زوّدونا ما کفانا ثم صرنا الى الواثق فأخبرناه، و هذا یردّ قول من زعم انه بالأندلس .
مشخصات نشر: أحسن التقاسیم فى معرفة الأقالیم،القاهرة، أبو عبد الله محمد بن أحمد مقدسى، مکتبة مدبولى، الطبعة الثالثة،1411/1991.

 

متن معجم‏البلدان ج  3 ص 199 :
و من مشهور الأخبار حدیث سلّام الترجمان قال: إن الواثق باللّه رأى فی المنام أن السدّ الذی بناه ذو القرنین بیننا و بین یأجوج و مأجوج مفتوح، فأرعبه هذا المنام فأحضرنی و أمرنی بقصده و النظر إلیه و الرجوع إلیه بالخبر، فضمّ إلیّ خمسین رجلا و وصلنی بخمسة آلاف دینار و أعطانی دینی عشرة آلاف درهم و مائتی بغل تحمل الزاد و الماء، قال: فخرجنا من سرّ من رأى بکتاب منه إلى إسحاق ابن إسماعیل صاحب أرمینیة و هو بتفلیس یؤمر فیه بإنفاذنا و قضاء حوائجنا و مکاتبة الملوک الذین فی طریقنا بتیسیرنا، فلمّا وصلنا إلیه قضى حوائجنا و کتب إلى صاحب السریر و کتب لنا صاحب السریر إلى ملک اللّان و کتب ملک اللّان إلى فیلانشاه و کتب لنا فیلانشاه إلى ملک الخزر فوجه ملک الخزر معنا خمسة من الأدلّاء فسرنا ستّة و عشرین یوما فوصلنا إلى أرض سوداء منتنة الرائحة و کنّا قد حملنا معنا خلّا لنشمّه من رائحتها بإشارة الأدلّاء، فسرنا فی تلک الأرض عشرة أیّام ثمّ صرنا إلى مدن خراب فسرنا فیها سبعة و عشرین یوما فسألنا الأدلّاء عن سبب خراب تلک المدن فقالوا: خرّبها یأجوج و مأجوج، ثمّ صرنا إلى حصن بالقرب من الجبل الذی السّدّ فی شعب منه فجزنا بشی‏ء یسیر إلى حصون أخر فیها قوم یتکلمون بالعربیّة و الفارسیّة و هم مسلمون یقرؤون القرآن و لهم مساجد و کتاتیب، فسألونا من أین أقبلتم و أین تریدون، فأخبرناهم أنا رسل أمیر المؤمنین، فأقبلوا یتعجبون من قولنا و یقولون: أمیر المؤمنین! فنقول: نعم، فقالوا: أ هو شیخ أم شاب؟ قلنا: شابّ، قالوا: و أین یکون؟ قلنا: بالعراق فی مدینة یقال لها سرّ من رأى، قالوا: ما سمعنا بهذا قط، ثمّ ساروا معنا إلى جبل أملس لیس علیه من النبات شی‏ء و إذا هو مقطوع بواد عرضه مائة و خمسون ذراعا، و إذا عضادتان مبنیتان ممّا یلی الجبل من جنبی الوادی عرض کلّ عضادة خمسة و عشرون ذراعا الظاهر من تحتها عشرة أذرع خارج الباب، و کلّه مبنی بلبن حدید مغیّب فی نحاس فی سمک خمسین ذراعا، و إذا دروند حدید طرفاه فی العضادتین طوله مائة و عشرون ذراعا قد رکّب على العضادتین على کلّ واحد مقدار عشرة أذرع فی عرض خمسة أذرع، و فوق الدروند بناء بذلک اللبن الحدید و النحاس إلى رأس الجبل، و ارتفاعه مدّ البصر، و فوق ذلک شرف حدید فی طرف کلّ شرفة قرنان ینثنی کلّ واحد إلى صاحبه، و إذا باب حدید بمصراعین مغلقین عرض کل مصراع ستون ذراعا فی ارتفاع سبعین ذراعا فی ثخن خمسة أذرع و قائمتاها فی دوّارة على قدر الدروند، و على الباب قفل طوله سبعة أذرع فی غلظ باع، و ارتفاع القفل من الأرض خمسة و عشرون ذراعا و فوق القفل نحو خمسة أذرع‏ غلق طوله أکثر من طول القفل، و على الغلق مفتاح معلق طوله سبعة أذرع له أربع عشرة دندانکة أکبر من دستج الهاون معلّق فی سلسلة طولها ثمانیة أذرع فی استدارة أربعة أشبار و الحلقة التی فیها السلسلة مثل حلقة المنجنیق، و ارتفاع عتبة الباب عشرة أذرع فی بسط مائة ذراع سوى ما تحت العضادتین و الظاهر منها خمسة أذرع، و هذا الذرع کلّه بذراع السواد، و رئیس تلک الحصون یرکب فی کلّ جمعة فی عشرة فوارس مع کلّ فارس مرزبة حدید فیجیئون إلى الباب و یضرب کل واحد منهم القفل و الباب ضربات کثیرة لیسمع من وراء الباب ذلک فیعلموا أن هناک حفظة و یعلم هؤلاء أن أولئک لم یحدثوا فی الباب حدثا، و إذا ضربوا الباب وضعوا آذانهم فیسمعون من وراء الباب دویّا عظیما، و بالقرب من السدّ حصن کبیر یکون فرسخا فی مثله یقال إنّه یأوی إلیه الصّنّاع، و مع الباب حصنان یکون کلّ واحد منهما مائتی ذراع فی مثلها، و على بابی هذین الحصنین شجر کبیر لا یدرى ما هو، و بین الحصنین عین عذبة، و فی أحدهما آلة البناء التی بنی بها السدّ من القدور الحدید و المغارف و هناک بقیّة من اللبن الحدید قد التصق بعضه ببعض من الصدإ، و اللبنة ذراع و نصف فی سمک شبر، و سألنا من هناک هل رأوا أحدا من یأجوج و مأجوج فذکروا أنّهم رأوا منهم مرّة عددا فوق الشرف فهبّت ریح سوداء فألقتهم إلى جانبنا فکان مقدار الواحد منهم فی رأی العین شبرا و نصفا، فلمّا انصرفنا أخذ بنا الأدلّاء نحو خراسان فسرنا حتى خرجنا خلف سمرقند بسبعة فراسخ، قال: و کان بین خروجنا من سرّ من رأى إلى رجوعنا إلیها ثمانیة عشر شهرا، قد کتبت من خبر السدّ ما وجدته فی الکتب و لست أقطع بصحة ما أوردته لاختلاف الروایات فیه، و الله أعلم بصحته، و على کلّ حال فلیس فی صحة أمر السد ریب و قد جاء ذکره فی الکتاب العزیز.
 


سرانجام یک انحراف

سرانجام یک انحراف
پیامبر اکرم (ص) از آغاز بعثت و شروع دعوت خود ، به فکر جانشینی خود نیز بودند و برای چنین امر مهمی برنامه ریزی کردند . از این رو در نخستین دعوت رسمی به گونه ای امیر مومنان علی بن ابی طالب را به عنوان جانشین خود معرفی کردند و پیوسته در اندیشه آماده سازی ایشان برای امر امامت و رهبری بودند . از آنجا که زمان آغاز دعوت پیامبر ، علی (ع) در منزل ایشان زندگی می کردند و در سنین نوجوانی به سر می بردند زمینه بهتری برای تربیت و شکل گیری شخصیت بر اساس آموزه های الهی داشتند . در منابع روایی و تاریخی از جلسات فراوان  امیر مومنان با پیامبر (ص) برای دریافت آموزه های دینی ، سخن به میان آمده در حالی که مشابه آن در مورد هیچکدام از صحابه نقل نشده است . اینها حکایت از آن دارند که پیامبر ایشان را برای هدایت جامعه در آینده آماده می کرده اند . حدیث غدیر حلقه تکمیلی این تلاش های پیامبر برای سپردن رهبری جامعه به شایستگان بود . اما افراد تاثیر گذار در جامعه آن روز ، تاب تحمل این نصب را نداشتند چنان که جامعه مکه و افراد ذی نفوذ آن  تاب تحمل دعوت توحیدی پیامبر را نداشتند و ایشان مجبور به هجرت به مدینه شدند . انحراف جریان رهبری از شایستگان و رهبران معصوم ، به مرور شکل شدیدتری پیدا کرد و نظام پادشاهی اموی و عباسی جایگزین نظام امامت شد . در آغاز انحراف ، بهانه هایی مثل جوانی علی علیه السلام ، باعث شد تا قرشیان نظام امامت الهی را -که با شیوه رایج عربها در انتخاب کهن سالان برای رهبری ،تعارض داشت _ دور بزنند اما سرانجام این انحراف تا آنجا پیش رفت که نظام های سلطنتی که بر اساس قدرت نظامی سر کار می آمدند بر جامعه اسلامی حاکم شوند و در نتیجه هم قدرت انتخاب رهبر از جامعه بر اساس اندیشه انتخاب خلیفه از آنان گرفته شد و هم افراد جوان و گاه نوجوان  و کودک بر سر  کار آمدند و البته مشکل به همین جا ختم نشد بلکه کسانی به عنوان خلیفه پیامبر و امیر مومنان بر جامعه حاکم شدند که حتی پایبندی ظاهری نیز به احکام شرعی نداشتند تا آنجا که برخی خلفای اموی و عباسی آشکارا جلسات میگساری برپا می کردند .گزارش های فراوانی در این باره وجود دارد اما آنچه را که ما در این جا قصد داریم برجسته کنیم تعبیری است که در مورد یکی از خلفای عباسی یعنی متوکل به کار رفته و بسیار تامل برانگیز است .این تعبیر از سوی فرزند خلیفه یعنی منتصر به کار رفته است . او خطاب به یکی از درباریان متوکل می گوید :

«ان امیر المومنین سکران » یعنی امیرمومنان مست است .

جالب آنکه مخاطب نیز در این عبارت اشکال و اتهامی نمی بیند . این تعبیر بسیار مایه شگفتی و عبرت است چرا که جامعه اسلامی تا آنجا پیش رفت که در باره جانشین پیامبرش ، گفته می شد امیر مومنان مست است . چه قدر بین نهاد و گزاره ی این عبارت تفاوت و تناقض وجود دارد . آری نتیجه روگردانی از نظام امامت رهبران معصوم و شایسته که در آغاز چندان مهم نمی نموند چنین شد که افراد مستی چون متوکل رهبر جامعه اسلامی و امیر مومنان خوانده شوند و خود را جانشین پیامبر بدانند .
گزارشی که در ذیل می آید گزارش طبری از نحوه کشته شدن متوکل در بیان حوادث سال 247 هجری قمری و نقش منتصر در این واقعه است : 
تاریخ‏الطبری/ترجمه،ج‏14،ص:6078   :
از ابن حفصى آورده‏اند که وقتى منتصر به اطاق خویش میرفت دست زرافه را گرفت و گفت: «با من بیا.» گفت: «سرور من، امیر مؤمنان برنخاسته» گفت: «امیر مؤمنان را شراب گرفته هم اکنون بغا و همدمان برون مى‏شوند خوش دارم که کار فرزندانت را به من واگذارى. او تامش از من خواسته که پسرش را با دختر تو جفت کنم و پسر ترا یا دختر وى.» زرافه بدو گفت: «سرور من، ما بندگان توایم، دستور خویش را با ما بگوى.» گوید: «منتصر دست او را گرفت و او را با خویش ببرد.
گوید: و چنان بود که زرافه پیش از آن به من گفته بود ملایم برو، امیر مؤمنان مست است و هم اکنون به خود مى‏آید، تمره مرا خوانده و از من خواسته از تو بخواهم به نزد وى شوى و همگى به اطاق وى شویم.
گوید: بدو گفتم «من پیش از تو به نزد وى مى‏روم.» گوید: پس زرافه با منتصر به اطاق او رفت.
بنان غلام احمد بن یحیى گوید که منتصر به او گفته بود که پسر زرافه را جفت دختر اوتامش کرد و پسر اوتامش را جفت دختر زرافه.» بنان گوید: به منتصر گفتم: «سرور من پس نثار کو که عقد را نکو مى‏کند؟» گفت: «فردا ان شاء الله که شب رفته است.» گوید: زرافه به اطاق تمره رفت و چون وارد شد غذا خواست که بیاوردند، بجز اندکى نخورده بود که استغاثه و فریاد شنیدیم و برخاستیم. بنان گوید: هماندم که زرافه از منزل تمره برون شد بغا را دید که پیش روى‏ منتصر رفت، منتصر گفت: «این استغاثه چیست؟» گفت: «اى امیر مؤمنان خیر است.» گفت: «واى تو چه مى‏گویى؟» گفت: «خدایت در مورد سرورمان امیر مؤمنان پاداش بزرگ دهد، بنده خدا بود او را بخواند که اجابت کرد.» گوید: پس منتصر بنشست و بگفت تا در اطاقى را که متوکل را در آن کشته بودند و در محل جلوس را ببستند، همه درها را ببستند. کس از پى وصیف فرستاد و دستور داد که معتز و مؤید را با پیام متوکل بیارد.
از عثعث آورده‏اند که متوکل از پس برخاستن منتصر و برون رفتنش که زرافه نیز با وى بود، خوان خواست. بغاى صغیر معروف به شرابى، به نزد پرده ایستاده بود. آن روز در خانه خلافت نوبت بغاى کبیر بود که پسرش موسى در خانه خلافت جانشین وى بود و این موسى پسر خاله متوکل بود. در آن وقت بغاى کبیر در سمیساط بود. بغاى صغیر به محل جلوس درون شد و همدمان را دستور داد به اطاقهایشان روند. فتح بدو گفت: «اینک وقت رفتنشان نیست که امیر مؤمنان برنخاسته.» بغا گفت: «امیر مؤمنان به من دستور داده که وقتى از هفت تجاوز کرد هیچکس را در مجلس نگذارم، اینک چهارده رطل نوشیده.» اما فتح برخاستنشان را خوش نداشت.
بغا بدو گفت: «حرم امیر مؤمنان پشت پرده است و او مست شده برخیزید و برون شوید.» که همگى برون شدند و جز فتح و عثعث و چهار کس از خدمه خاص، شفیع و فرج صغیر و مونس و ابو عیسى مارد  محرزى، کس نماند.
گوید: طباخ، خوان را پیش روى متوکل نهاد که خوردن آغاز کرد و لقمه فرو مى‏برد، به مادر مى‏گفت: «با من بخور» تا چیزى از غذاى خود را به حال مستى بخورد و از آن پس باز بنوشید....
متن خبر
تاریخ الطبری  ج 7  ص 393 :
وذکر عن ابن الحفصی أن المنتصر لما خرج إلى حجرته أخذ بید زرافة فقال له امض معی فقال یا سیدی إن أمیر المؤمنین لم یقم فقال إن أمیر المؤمنین قد أخذه النبیذ والساعة یخرج بغا والندماء وقد أحببت أن تجعل أمر ولدک إلى فان أو تامش سألنی أن أزوج ابنه من ابنتک وابنک من ابنته فقال له زرافة نحن عبیدک یا سیدی فمرنا بأمرک وأخذ المنتصر بیده وانصرف به معه قال وکان زرافة قد قال لی قبل ذلک ارفق بنفسک فان أمیر المؤمنین سکران والساعة یفیق وقد دعانی تمرة وسألنی أن أسألک أن تصیر إلیه فنصیر جمیعا إلى حجرته قال فقلت له أنا أتقدمک إلیه قال ومضى زرافة مع المنتصر إلى حجرته فذکر بنان غلام أحمد بن یحیى أن المنتصر قال له قد أملکت ابن زرافة من ابنة أوتامش وابن أوتامش من ابنة زرافة قال بنان فقلت للمنتصر یا سیدی فأین النثار فهو یحسن الاملاک فقال غدا إن شاء الله فان اللیل قد مضى قال وانصرف زرافة إلى حجرة تمرة فلما دخل دعا بالطعام فأتى به فما أکل الا أیسر ذلک حتى سمعنا الضجة والصراخ فقمنا فقال بنان فما هو إلا أن خرج زرافة من منزل تمرة إذا بغا قد استقبل المنتصر فقال المنتصر ما هذه الضجة قال خیر یا أمیر المؤمنین قال ما تقول ویلک قال أعظم الله أجرک فی سیدنا أمیر المؤمنین کان عبد الله دعاه فأجابه قال فجلس المنتصر وأمر بباب البیت الذی قتل فیه المتوکل والمجلس فأغلق وأغلقت الأبواب کلها وبعث إلى وصیف یأمره باحضار المعتز والمؤید عن رسالة المتوکل *

وذکر عن عثعث أن المتوکل دعا بالمائدة بعد قیام المنتصر وخروجه ومعه زرافة وکان بغا الصغیر المعروف بالشرابی قائما عند الستر وذلک الیوم کان نوبة بغا الکبیر فی الدار وکان خلیفته فی الدار ابنه موسى وموسى هذا هو ابن خالة المتوکل وبغا الکبیر یومئذ بسمیساط فدخل بغا الصغیر إلى المجلس فأمر الندماء بالانصراف إلى حجرهم فقال له الفتح لیس هذا وقت انصرافهم وأمیر المؤمنین لم یرتفع فقال له بغا إن أمیر المؤمنین أمرنی إذا جاوز السبعة أن لا أترک فی المجلس أحدا وقد شرب أربعة عشر رطلا فکره الفتح قیامهم فقال له بغا ان حرم أمیر المؤمنین خلف الستارة وقد سکر فقوموا وأخرجوا فخرجوا جمیعا فلم یبق الا الفتح وعثعث وأربعة من خدم الخاصة منهم شفیع وفرج الصغیر ومؤنس وأبو عیسى مارد المحرزی قال ووضع الطباخ المائدة بین یدی المتوکل فجعل یأکل ویلقم ویقول لمارد کل معی حتى أکل بعض طعامه وهو سکران ثم شرب أیضا بعد ذلک ...


آگاهی مسلمانان از احاطه خشکی های زمین با دریا در سده های دوم و س

آگاهی مسلمانان از احاطه خشکی های زمین با دریا در سده های دوم و سوم 
قرآن کریم بخش های مهم داستان طوفان نوح را نقل کرده است . از آن جمله جوشیدن آب از زمین و باریدن باران شدید که منجر به پوشیده شدن سطح زمین از آب شد و در نهایت به پایان طوفان و فرو نشستن آب های فروان موجود  بر سطح زمین ، چنین اشاره کرده است .
وَ قیلَ یا أَرْضُ ابْلَعی‏ ماءَکِ وَ یا سَماءُ أَقْلِعی‏ وَ غیضَ الْماءُ وَ قُضِیَ الْأَمْرُ وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِیِّ .(سوره هود آیه 44)
ترجمه
و گفته شد: «اى زمین، آبت را فرو بر! و اى آسمان، خوددارى کن! و آب فرو نشست و کار پایان یافت و (کشتى) بر (دامنه کوه) جودى، پهلو گرفت.
در تفسیر این آیه و این که چگونه سطح خشکی ، از آبهای فراوان  طوفان خالی شد روایاتی وجود دارد که نکته مورد توجه ما در آنها قرار دارد . این روایات تصریح دارند که مقداری از آبها در زمین فرو رفت و باقی در اطراف خشکی ها به شکل دریا در آمدند  . این روایات در حقیقت به احاطی خشکی ها با دریا ها اشاره دارند و این که آبهای حاصل از بارش در آن طوفان در مناطق گود و پست اطراف خشکی های امروزی (قاره ها) جمع شده اند و دریاها و اقیانوس ها را تشکیل داده اند . این گونه اطلاعات موجود در این روایات حتی اگر به معصومان علیه السلام  منسوب نباشند باز هم ارزش  تاریخی از حیث اطلاعات جغرافیایی  مسلمانان دارند و حکایت از آن داند که آنان در سده های دوم و سوم از نحوه جغرافیای کره زمین یعنی احاطه خشکی ها با دریاها ، آگاهی داشتند .  ما در ذیل متن روایات یاد شده را با ترجمه می آوریم .

1. تفسیر العیاشی ، محمد بن مسعود العیاشی (م320)  ج 2 ص 149 ح  33    : عن إبراهیم بن أبی العلا عن غیر واحد عن أحدهما قال : لما قال الله : ( یا ارض ابلعی مائک ویا سماء اقلعی ) قالت الأرض : إنما أمرت ان أبلع مائی انا فقط ولم امر ان أبلع ماء السماء ، قال : فبلعت الأرض ماءها وبقى ماء السماء فصیر بحرا حول الدنیا .
ابراهیم بن ابی العلاء از یکی از دو  امام باقر و یا صادق علیهما السلام نقل کرده که ؛ وقتی خداوند به زمین امر کرد آب های جوشیده از خودش را فرو برد زمین چنین کرد اما آبی که از آسمان باریده بود باقی ماند که در اطراف دنیا (خشکی ها و مناظق قابل سکونت بشر )  به صورت دریا در آمد .
2. تفسیر القمی، علی بن  ابراهیم قمی (م 329) ج‏1، ص: 327 ح 6  : حدثنی أبی عن صفوان عن أبی بصیر عن أبی عبد الله ع قال.... فبلعت الأرض ماءها فأراد ماء السماء أن یدخل فی الأرض فامتنعت الأرض من قبولها و قالت إنما أمرنی الله عز و جل أن أبلع مائی فبقی ماء السماء على وجه الأرض و استوت السفینة على جبل الجودی و هو بالموصل جبل عظیم، فبعث الله جبرئیل فساق الماء إلى البحار حول الدنیا .
ابو بصیر از امام صادق نقل کرده که ؛ وقتی زمین پس از طوفان نوح ، آب جوشیده از خود را فرو برد آب های باریده از آسمان را نپذیرفت از این رو این آبهای آسمان روی زمین باقی ماند و جبرئیل آنها را به طرف دریاهای اطراف خشکی ها راند . 
چنان که از متن هر دو روایت بر می آید نسبت به  احاطه زمین و مناطق خشکی با آب دریاها و اقیانوس ها آگاهی وجود داشته است . 


بندگی برای دوست

بندگی برای دوست

عبارت مشهور امیر مومنان علیه السلام در دعا کمیل ؛ « صبرت على عذابک فکیف أصبر على فراقک  ؛ خدایا بر عذاب جهنم می توانم ولی بر جدایی تو نمی توانم صبر کنم » شگفتی بسیاری را برانگیخته است .  اما باید توجه داشت فوران حب الهی در وجود اولیاء الهی و پاک باختگی نسبت به مبدا هستی جزو ویژگی هایی است که ریشه در شناخت آنان از آفریدگار جهان دارد . چنان که در روایتی ،  امام صادق علیه السلام  ، برترین نوع بندگی را این می دانند که انسان به خاطر محبت خدا ، فرمانبرداریش کند و سر به آستان بندگی اش بساید[1] . ایشان این گونه بندگی را  ازآن  افراد آزاده  دانسته اند. امیر مومنان نیز برترین نوع بندگی را آن می داند که فرد به خاطر شکرگذاری از خدا ، او را فرمان ببرد و بندگی کند[2] .
بندگی به خاطر محبت یا شکر گذاری که برترین نوع بندگی دانسته شده اند هر دو ناشی از شناختی فراتر از شناخت معمول افراد است که از روی ترس یا شوق پاداش ، بندگی می کنند . این نوع شناخت و بندگی در اولیاء الهی کم و بیش دیده می شود  چنان که در روایتی  از رسول اکرم (ص)، این نوع بندگی و فوران محبت  در زندگی شعیب پیامبر نیز گزارش شده است ؛

پیامبر اکرم می فرمایند : شعیب از محبت خدا آن قدر گریست  که بینایی چشمانش را از دست داد و خداوند بینایش را به او باز گرداند و این اتفاق تا چهار بار تکرار شد و باز خدا بینایی را به او بازگرداند . خداوندبه او وحی کرد گریه تو اگر از ترس جهنم است بدان که تو را نجات دادم و اگر از شوق بهشت است که آن را به تو مباح کردم . شعیب در پاسخ گفت : خدایا تو می دانی که نه از روی ترس است و نه به جهت اشتیاق بهشت . بلکه به خاطر آن است که محبت تو بر دلم گره خورده است و من نمی توانم صبر کنم مگر آنگه به دیدارت نایل شوم  . خداوند به او فرمود : حال که گریه هایت بدین خاطر است من به زودی هم کلام خودم موسی بن عمران را به خدمت تو در می آورم[3] .
پاورقی--------------------------------------------------------------------------------

[1]  . امام صادق می فرمایند : بندگان سه دسته اند : گروهی به خاطر ترس از عذاب ، بندگی می کنند که جنس آن از نوع اطاعت بردگان از صاحبشان است ، گروهی به طمع ثواب خدا را بندگی می کنند که جنس آن از نوع تجارت است ( عمل می کنند و در عوض پاداش می گیرند ) و گروهی نیز اطاعتشان از خدا به خاطر دوست داشتن خداست و این نوع بندگی ، ازآن آزادگان  است که برترین نوع بندگی است ؛

الکافی ج 2  ص 84ح 5 : علی بن إبراهیم ، عن أبیه ، عن ابن محبوب ، عن جمیل ، عن هارون بن خارجة ، عن أبی عبد الله ( علیه السلام ) قال : [ إن ] العباد ثلاثة : قوم عبدوا الله عز وجل خوفا فتلک عبادة العبید وقوم عبدوا الله تبارک وتعالى طلب  الثواب ، فتلک عبادة الاجراء ، وقوم عبدوا الله عز وجل حبا له ، فتلک عبادة الأحرار وهی أفضل العبادة . 
[2] . نهج البلاغة : خطبه 237  : وقال علیه السلام : إن قوما عبدوا الله رغبة فتلک عبادة التجار ، وإن قوما عبدوا الله رهبة فتلک عبادة العبید ، وإن قوما عبدوا الله شکرا فتلک عبادة الأحرار .

امیر مومنان در سخنان خود می فرمایند : گروهی به طمع ثواب خدا را بندگی می کنند که جنس آن از نوع تجارت است ( عمل می کنند و در عوض پاداش می گیرند ) ، گروهی نیز به خاطر ترس از عذاب ، بندگی می کنند که جنس آن از نوع اطاعت بردگان از صاحبشان است و گروهی به خاطر شکر گذاری ، خدا را بندگی می کنند که بندگی آنان از نوع بندگی آزادگان است .
[3]  . علل الشرائع ج 1  ص 57 ح 1 : حدثنا محمد بن إبراهیم بن إسحاق الطالقانی رضی الله عنه قال : حدثنا أبو حفص عمر بن یوسف بن سلیمان بن الریان قال : حدثنا القاسم بن إبراهیم الرقی قال حدثنا محمد بن أحمد بن مهدی الرقی قال : حدثنا عبد الرزاق ، عن معمر ، عن الزهری ، عن أنس قال ، قال رسول الله صلى الله وآله وسلم :

بکى شعیب " ع " من حب الله عز وجل حتى عمى ، فرد الله عز وجل علیه بصره ، ثم بکى حتى عمى فرد الله علیه بصره ، ثم بکى حتى عمى فرد الله علیه بصره ، فلما کانت الرابعة أوحى الله إلیه : یا شعیب ، إلى متى یکون هذا أبدا منک ، إن یکن هذا خوفا من النار فقد أجرتک ، وان یکن شوقا إلى الجنة فقد أبحتک ، قال إلهی وسیدی أنت تعلم إنی ما بکیت خوفا من نارک ولا شوقا إلى جنتک ، ولکن عقد حبک على قلبی فلست أصبر أو أراک ، فأوحى الله جل جلاله إلیه : اما إذا کان هذا هکذا فمن أجل هذا سأخدمک کلیمی موسى بن عمران .

 






در این وبلاگ
در کل اینترنت