سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نکته نگار

آزاد گذاشتن دست مدیر در انتخاب همکاران

آزاد گذاشتن دست مدیر در انتخاب همکاران
دراین یادداشت بخشی از سخنان امیر مومنان (ع) خطاب به یکی از استاندارانش , مورد توجه قرار گرفته است . ایشان خطاب به نخستین استاندارش در مصر یعنی قیس بن سعد می فرمایند :
به سوى مصر، حرکت کن که تو را به حکومت آن جا گماردم، بار سفر بند و افراد مورد اعتماد و اطمینانت را گرد خود جمع کن و با آنان و کسانی که دوست دارى همراهی ات کنند، روانه مصر شو و نیروهای نظامی ای را که از مدینه  آورده ای نیز با خود ببر چرا که این براى دشمنت هراسناک‏تر و براى دوستت، عزّت‏بخش‏تر است، و إن شاء اللّه وقتی وارد مصر شدی با افراد نیکوکار، به نیکویى رفتارکن و بر شبهه‏افکن، سخت بگیر و با عام و خاص، به نرمی رفتار کن که نرمى، مایه برکت است.
        
متن اصلی خبر
تاریخ الطبری عن سهل بن سعد: لَمّا قُتِلَ عُثمانُ ووَلِیَ عَلِیُّ بنُ أبی طالِبٍ الأَمرَ، دَعا قَیسَ بنَ سَعدٍ الأَنصارِیَّ فَقالَ لَهُ: سِر إلى مِصرَ فَقَد وَلَّیتُکَها، وَاخرُج إلى رَحلِکَ، وَاجمَع إلَیکَ ثِقاتِکَ ومَن أحبَبتَ أن یَصحَبَکَ حَتّى تَأتِیَها ومَعَکَ جُندٌ، فَإِنَّ ذلِکَ أرعَبُ لِعَدُوِّکَ وأعَزُّ لِوَلِیِّکَ، فَإِذا أنتَ قَدِمتَها إن شاءَ اللّهُ، فَأَحسِن إلَى المُحسِنِ، وَاشتَدَّ عَلَى المُریبِ، وَارفُق بِالعامَّةِ وَالخاصَّةِ، فَإِنَّ الرِّفقَ یُمنٌ.
 آدرس : تاریخ الطبری: ج 4 ص 547، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 354 , الغارات: ج 1 ص 208.
نکته
نکته قابل توجه در این سخنان امام (ع) تعبیر «افراد مورد اعتماد و اطمینانت را گرد خود جمع کن » است که می توان گفت به معنای باز بودن دست مدیران در گزینش همکاران در حوزه مدیریت شان است . این امر تاثیر فروانی در میزان توفیق مدیران و تشکیل گروه کاری همسو و هم فکر دارد .  دراین حالت به خاطر همسویی و هماهنگی بین گروه , فرصت ها به درستی مدیریت می شوند این در حالی است که اگر  انتخاب همکاران در اختیار مدیر نباشد ای چه بسا گروهی ناهماهنگ و پر اختلاف , شکل بگیرد و بخش عمده توان و زمان آنان صرف درگیری باهم شود و عملا حوزه مدیریتی آنان رها و بی برنامه پیش رود و بدیهی است که در چنین شرایطی , کار ها بسامان نخواهند بود و پیشرفتی حاصل نخواهد شد .
گفتنی است تعبیر یاد شده خطاب به دیگر مدیران نیز به کار رفته است که به دو نمونه از آنها اشاره می کنیم ؛
الف»
فرازی از نامه امام (ع) خطاب به حُذَیفة بن یَمان که حاکم مدائن بود: 
إِنّی قَد وَلَّیتُکَ ما کُنتَ تَلیهِ لِمَن کانَ قَبلی مِن حَرفِ المَدائِنِ، وقَد جَعَلتُ إلَیکَ أعمالَ الخَراجِ والرُّستاقِ وجِبایَةِ أهلِ الذِّمَّةِ، فَاجمَع إلیکَ ثِقاتِکَ ومَن أحبَبتَ مِمَّن تَرضى دینَهُ وأمانَتَهُ، وَاستَعِن بِهِم عَلى أعمالِکَ
.( آدرس : إرشاد القلوب, دیلمی , ص 321 .)
ترجمه
 تو را بر همان کارهاى مدائن که پیش از من به عهده داشتى، مى‏گمارم .... پس، افراد مورد اعتماد خودت را و از کسانى که دیندارى و امانتدارى‏شان را مى‏پسندى، هرکس را که دوست دارى، گِرد آور و از آنان براى کارهایت کمک بگیر.
در این نامه به روشنی بر اعتماد و تشخیص و پسند مدیر تاکید شده ضمن توجه و تاکید بر امانتداری همکاران که یکی از شرایط و ضوابط لازم در همکاران است.
ب » بخشی از نامه امام به مالک اشتر استاندار مصر آنجا که در باره نحوه انتخاب قضات توصیه هایی دارند :
الإمام علیّ علیه السلام فی عَهدِهِ إلى مالِکٍ الأَشتَرِ: ثُمَّ اختَر لِلحُکمِ بَینَ النّاسِ أفضَلَ رَعِیَّتِکَ فی نَفسِکَ، مِمَّن لا تَضیقُ بِهِ الامورُ، ولا تُمَحِّکُهُ الخُصومُ، ولا یَتَمادى فِی الزَّلَّةِ، ولا یَحصَرُ مِنَ الفَی‏ءِ إلَى الحَقِّ إذا عَرَفَهُ، ولا تُشرِفُ نَفسُهُ عَلى طَمَعٍ، ولا یَکتَفی بِأَدنى فَهمٍ دونَ أقصاهُ، وأوقَفَهُم فِی الشُّبهاتِ، وآخَذَهُم بِالحُجَجِ، وأقَلَّهُم تَبَرُّما بِمُراجَعَةِ الخَصمِ، وأصبَرَهُم عَلى تَکَشُّفِ الامورِ، وأصرَمَهُم عِندَ اتِّضاحِ الحُکمِ، مِمَّن لا یَزدَهیهِ إطراءٌ ولا یَستَمیلُهُ إغراءٌ، واولئِکَ قَلیلٌ.
(نهج البلاغة: نامه 53، تحف العقول: ص 135)
ترجمه
 براى داورى در میان مردم، شایسته‏ترین فرد از نظر خودت را ، برگزین ؛ آن که کارها بر او دشوار نگردد، و صاحبان دعوا او را به لجاجت نکشانند، و در لغزش‏ها نماند، و از بازگشت به حق، آن‏گاه که آن را شناخت، خوددارى نورزد، و به سبب طمع، به هلاکت نیفتد، و به جاى فهم دقیق‏تر به اندکْ فهم، اکتفا نکند، و در شبهه ها درنگش از همه بیشتر باشد، و از همه بیشتر به حجّت‏ها و استدلال‏ها بچسبد، وکم‏تر از همه از مراجعه صاحبان دعوا به ستوه آید، و در کشف کارها از همه شکیباتر باشد، و قاطع‏ترینِ آنها به هنگام روشنى حکم باشد، و ستایش فراوان، او را به خودبینى نکشاند و تشویق و تحریک دیگران، او را مجذوب نگرداند؛ و اینان اندک‏اند.
تعبیر« شایسته ترین فرد از نظر خود را برای قضاوت انتخاب کن » به خوبی گویای آن است که انتخاب قاضی بر عهده مدیر آن سامان نهاده شده و به وی اجازه داده شده فردی را که شایسته تشخیص داده , انتخاب کند . جالب آن که امام بلافاصله معیارها و ملاک های لازم در شخص قاضی را به مالک اشتر گوشزد می کنند تا او از شرایط قاضی آگاهی پیدا کند و آنگاه بر اساس معیارها , دست به انتخاب بزند و فردی را که شایسته می بیند برگزیند.
در این روش امام (ع) دو رکن مهم در ارتباط با مدیران رعایت شده است . از یک سو , آزادی آنان در انتخاب همکاران رعایت شده است و از سوی دیگر , با تعیین ضوابط و معیارهای لازم , رفتار آنان در انتخاب همکاران تنظیم و تعدیل شده است .


سقوط اورشلیم به خاطر ترک امر به معروف و نهی از منکر

سقوط اورشلیم به خاطر ترک «امر به معروف و نهی از منکر »
داستان سلطه ی بخت النصر بر بنی اسرائیل از ماجراهای مشهور نزد اهل کتاب و مردمان مرتبط با آنها بوده و این بدان معناست که مردم عصر نزول قرآن به اندازه کافی از پیامها و عبرتهای روشنش , آگاهی داشتند . از این رو بدیهی است که قرآن کریم از پرداختن بدان پرهیز کند و صرفا به اشاراتی بسنده کند {آیه 259 سوره بقره و آیات 4 و 5 سوره بنی اسرائیل} . به نظر می رسد در نقل داستانها  , عترت نیز راهبردی همسو با قرآن داشته باشد هر چند که به اقتضای شرایط و حال مخاطبان , گاه , نقل تفصیلی برخی ماجراها , ضرورت پیدا می کرده است .
در بین روایات انعکاس دهنده ماجرای بخت النصر , روایت مسندی از هارون بن خارجة به نقل از امام صادق (ع) وجود دارد که سلطه یافتن  بخت النصر  بر بنی اسرائیل را به خاطر فساد این قوم و ترک فریضه « امر به معروف و نهی از منکر » از سوی عالمان می داند. این روایت را حسین بن سعید اهوازی در باب «امر به معروف و نهی از منکر» کتاب الزهد خود آورده است ؛ 
              
کتاب الزهد: حَدَّثَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ سَعِیدٍ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَیْدٍ عَنْ یَحْیَى الْحَلَبِیِّ عَنْ هَارُونَ بْنِ خَارِجَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع: قَالَ إِنَّ اللَّهَ بَعَثَ إِلَى بَنِی إِسْرَائِیلَ نَبِیّاً یُقَالُ لَهُ أَرْمِیَا فَقَالَ قُلْ لَهُمْ مَا بَلَدٌ بِنَفْسِهِ مِنْ کِرَامِ الْبُلْدَانِ وَ غُرِسَ فِیهِ مِنْ کِرَامِ الْغُرُوسِ وَ نَقَّیْتُهُ [نَفْسَهُ‏] مِنْ کُلِّ [غَرْسَةٍ] غَرِیبَةٍ [عَرَبِیَّةٍ] فَأَخْلَفَ فَأَنْبَتَ خُرْنُوباً [خُرْبُوناً] فَضَحِکُوا مِنْهُ وَ اسْتَهْزَءُوا بِهِ فَشَکَاهُمْ إِلَى اللَّهِ فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَیْهِ أَنْ قُلْ لَهُمْ إِنَّ الْبَلَدَ الْبَیْتُ الْمُقَدَّسُ وَ الْغَرْسَ بَنُو إِسْرَائِیلَ نَقَّیْتُهُمْ مِنْ کُلِّ غَرِیبَةٍ وَ نَحَّیْتُ عَنْهُمْ کُلَّ جَبَّارٍ فَأَخْلَفُوا فَعَمِلُوا بِمَعَاصِیَّ فَلَأُسَلِّطَنَّ عَلَیْهِمْ فِی بَلَدِهِمْ مَنْ یَسْفِکُ دِمَاءَهُمْ وَ یَأْخُذُ أَمْوَالَهُمْ وَ إِنْ بَکَوْا لَمْ أَرْحَمْ بُکَاءَهُمْ وَ إِنْ دَعَوْا لَمْ أَسْتَجِبْ دُعَاءَهُمْ فَشِلُوا وَ فَشِلَتْ أَعْمَالُهُمْ وَ لَأُخَرِّبَنَّهَا مِائَةَ عَامٍ ثُمَّ لَأَعْمُرَنَّهَا قَالَ فَلَمَّا حَدَّثَهُمْ جَزِعَتِ الْعُلَمَاءُ فَقَالُوا یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا ذَنْبُنَا نَحْنُ وَ لَمْ نَکُنْ نَعْمَلُ بِعَمَلِهِمْ فَعَاوِدْ لَنَا رَبَّکَ فَصَامَ سَبْعاً فَلَمْ یُوحَ إِلَیْهِ فَأَکَلَ أَکْلَةً ثُمَّ صَامَ سَبْعاً فَلَمَّا کَانَ الْیَوْمُ الْوَاحِدُ وَ الْعِشْرُونَ یَوْماً أَوْحَى اللَّهُ إِلَیْهِ لَتَرْجِعَنَّ عَمَّا تَصْنَعُ أَنْ تُرَاجِعَنِی فِی أَمْرٍ قَدْ قَضَیْتُهُ أَوْ لَأَرُدَّنَّ وَجْهَکَ عَلَى دُبُرِکَ ثُمَّ أَوْحَى إِلَیْهِ أَنْ قُلْ لَهُمْ إِنَّکُمْ رَأَیْتُمُ الْمُنْکَرَ فَلَمْ تُنْکِرُوهُ وَ سُلِّطَ عَلَیْهِمْ بُخْتَ‏نَصَّرُ فَفَعَلَ بِهِمْ مَا قَدْ بَلَغَکَ .

آدرس : کتاب الزهدص 105 ح 287 ؛ تفسیر القمی، ج‏1، ص 87؛ تفسیر العیاشی، ج‏1، ص: 140.

نکته
در این روایت بر این مطلب تاکید شده که خداوند به پیامبر آن دوران یعنی ارمیا خبر عذاب آنها توسط دشمن خارجی را در آینده داد و او عالمان بنی اسرائیل را از این خبر غیبی آگاه کرد و آنان شکوه کردند که چرا عذاب همگانی باشد در حالی که فساد را برخی مرتکب شده اند بدین خاطر بود که خداوند به ارمیا وحی کرد و فرمود « قُلْ لَهُمْ إنکم رأیتم المنکر فلم تنکروه ؛ ای پیامبر به آنان بگو شما منکر را دیدید ولی نسبت بدان اعتراض و ایرادی نداشتید » . در ادامه روایت امام صادق علیه السلام می فرمایند : از این رو بود که خداوند بخت النصر را بر آنان مسلط کرد و او در حق آنان همانی را انجام داد که خبرش به شما رسیده است .» .
بنابر این روایت فوق بر این حقیقت اشاره دارد که دلیل تسلط بخت النصر بر بنی اسرائیل , ترک فریضه« امر به معروف و نهی از منکر» است  و مقصر اصلی آن را نیز عالمان جامعه یهود می داند .
به نظر می رسد این روایت بر تعطیلی «جریان دائمی اصلاح جامعه از سوی نخبگان فرهنگی» نظر دارد و نسبت بدان هشدار می دهد امری که در سایه سازوکار امر به معوروف و در مهمترین بخش آن صورت می گیرد . در جامعه نمونه مورد بحث یعنی جامعه یهود آن دوران , این سازوکار  درونی اصلاح به تعطیلی کشیده شده بود و جامعه سازوکار درونی خود را در برابر فساد از دست داده بود و درمان این تباهی , به جراحی سخت توسط عوامل بیرونی نیاز داشت و آن چیزی نبود جز سلطه دشمنان خارجی .
این نکته همان پند و عبرتی است که از این ماجرا به دست می آید و نقل داستان را برای عبرت گیری جوامع بعدی توجیه پذیر می کند . پس می توان گفت این روایت  با مبانی قرآن کریم در نقل داستانها هماهنگ است خصوصا که تعبیر «ما قد بلغک » آمده و از بازگویی جزئیات داستان به پشتوانه اطلاعات کافی در این زمینه , پرهیز کرده و به تبیین فلسفه سلطه یافتن بخت النصر بر بنی اسرائیل بسنده کرده است یعنی درست همان شیوه ای که قرآن کریم در آغاز سوره اسراء  در پیش گرفته و از سلطه دادن دشمنان بر یهودیان به خاطر فسادشان خبر داده و به نقل داستان نپرداخته است .
نکته قابل توجه دیگر در این باره , انعکاس این حقیقت در متون مقدس یهود است . در تلمود بابلی به نقل از کتاب اول پادشاهان چنین آمده است : اورشلیم خراب شد زیرا «آنان یکدیگر را سرزنش نمی کردند»
اصطلاح « سرزنش گناهکاران» تعبیری معادل یا نزدیک به اصطلاح «نهی از منکر» در ادبیات اسلامی است . مایکل کوک در کتاب امر به معروف و نهی از منکر در اندیشه اسلامی , ج 2 فصل 19ص 892 {چاپ آستان قدس} در این باره می نویسد  :
در کتاب مقدس به وظیفه ای شبیه امر به معروف و نهی از منکر توصیه شده است . ...شاگرد موظف است استاد خود را سرزنش کند {تلمود بابلی .«ببه مِصعه» برگa31 /44.}خودداری ازانجام این وظیفه ممکن است سبب مجازات همگان از جانب خداوند شود{ تلمود بابلی .«شبّث» برگ b119 42/.} :  اورشلیم خراب شد زیرا «آنان یکدیگر را سرزنش نمی کردند » { تلمود بابلی .«سنهدرن» برگ b101 43/ به نقل از کتاب اول پادشاهان11/ 27.}

 


ترویج اندیشه حق و رصد انگاره های نادرست ازآن

ترویج اندیشه حق و رصد انگاره های نادرست ازآن
در این یادداشت , پیام حدیثی از سیره امام کاظم (ع) مورد توجه قرار گرفته است . در ذیل متن و ترجمه و سپس نکته برداشتی از آن در قالب توضیح ارائه می شود :
متن حدیث
المحاسن : عَنْهُ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ مَرْوَانَ قَالَ‏ قَالَ لِی عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع اشْتَرِ لِی غُلَاماً عَارِفاً لِهَذَا الْأَمْرِ یَقُومُ فِی ضَیْعَتِی یَکُونُ فِیهَا قَالَ فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ ع‏ صَلَاحُهُ لِنَفْسِهِ وَ لَکِنِ اشْتَرِ لَهُ مَمْلُوکاً قَوِیّاً یَکُونُ فِی ضَیْعَتِهِ قَالَ فَقَالَ اشْتَرِ مَا یَقُولُ لَکَ‏ .( المحاسن , البرقی , ج‏2 ص 625 ح 82 )
ترجمه
راوی می گوید : برادر امام کاظم (ع) عبدالله , به من گفت :  برایم غلامی بخر که با مسئله امامت خاندان ما , آشنا باشد تا اداره مزرعه ی مرا به عهده بگیرد و در آنجا ساکن شود .
در این لحظه امام کاظم (ع) فرمودند : البته ایشان صلاح خودشان را بهتر می دانند اما به نظر من بهتر است برای ایشان غلامی بخری که قدرت بدنی بالایی داشته باشد و در مزرعه ساکن شود {و از آن مراقبت کند} . عبدالله وقتی این سخن امام (ع) را شنید گفت : همان کاری را که ایشان فرمودند انجام بده .
توضیح
تلاش های پیامبر اکرم (ص) در تبیین ساز وکار امامت و معرفی جانشین در مناسبت های مختلف به ویژه در غدیر پس از وفاتشان با بی مهری جریان سقیفه روبرو شد و با روی کار آمدن کسانی با سازو کار خلافت - که بر انتخاب خلیفه از سوی شیوخ و شخصیتهای برجسته , استوار بود – عملا ساز وکار امامت از منظر عمومی جامعه حذف شد . از این رو ائمه (ع) از فرصتهای گوناگون برای شناساندن آن و تبیین جایگاه امامت استفاده کردند و تاکیدات فراوانی بر مسئله امامت , ضرورت شناخت امام زمان و جایگاه بسیار مهم ولایت , داشتند . این امر حفظ جایگاه امامت و ترویج  این اندیشه را در پی داشت .
از سوی دیگر برداشت مخاطبان از تاکیدات , همیشه یکسان و برابر با خواست تاکید کنندگان نیست و گاه خطای در برداشت به افراط و تفریط های منجر می شود . در خصوص بحث ما نیز برخی چنین برداشت می کردند که در تعاملات اجتماعی و زندگی روزمره نیز باید با کسانی تعامل داشته باشند که به مسئله امامت آشنا و معتقدند . به عنوان نمونه در حدیث یادشده شاهدیم , فرزند امام صادق یعنی عبدالله گمان می کرده حتی برای استخدام کارگر و نگهبان مزرعه نیز باید در پی فردی آشنا با مسئله امامت باشد . از این روست که امام کاظم (ع) ضمن رعایت احترام برادر, در صدد اصلاح این برداشت نادرست برمی آیند . {تعبیر «صلاحه لنفسه » در متن حدیث , حکایت از آن دارد که حضرت قصد دخالت در کار برادر را ندارد اما به خاطر اصلاح یک برداشت نادرست از آموزه ای دینی , به اظهار نظر می پردازند}
این رفتار امام (ع) گویای این حقیقت است که اگر جریان حق , اندیشه ای را ترویج می کند باید بازخورد و واکنش مخاطبان و جامعه را هوشیارانه رصد کند و چنانچه برداشت های نادرست از آن را مشاهده کرد آن را اصلاح کند تا در فضای فرهنگی جامعه به درستی نهادینه شود و در اثر آفات و عوارض , کم و زیاد و یا دچار دگرگونی و قلب ماهیت نشود و اصطلاحا به صورت کاریکاتوری رشد نکند.
رفتار امام کاظم (ع)یک نمونه از سیره ائمه (ع) در پیرایش انگاره های نادرست از ساحت مسئله امامت است که از دو سو مورد ظلم و اجحاف قرار می گرفت ؛
نخست از سوی حاکمیتی که بقای خود را با طرح بحث امامت در خطر می دید و لذا تلاش می کرد آن را نادیده و سانسور کند .
و دوم از سوی کسانی که درک درست و متعادلی از آن نداشتند و حد و حدود آن را تغییر می دادند که بارزترین و خطرناکترین آنها غلات بودند . مبارزه ائمه با غلات بسیار روشن و معروف است .
اما فهم اشتباه از این موضوع گاه دامن خاندان (مانند عبد الله در حدیث مورد بحث ) و اصحاب ائمه (ع) را نیز می گرفت . در مورد اصحاب نیز می توان به ماجرای زراره و امام باقر (ع) مثال زد. ایشان وقتی از زراره می شنوند که به خاطر نیافتن زنی معتقد به مسئله امامت ازدواج نکرده و مجرد مانده است بدو گوشزد می کنند لازم نیست حتما معتقد به امامت باشند همینکه دشمن اهل بیت نباشند کافی است و توصیه می کنند در چنین شرایطی با زنانی ازدواج کنند که  نسبت به مسائل عقیدتی و اختلافاتی مذهبی بی توجه هستند و کاری به این امور ندارند و صرفا به زندگی خانوادگی و همسر و فرزندانشان اهمیت می دهند .( الکافی , کلینی , ج2 ص402 ح2 ).
گفتنی است تعبیر «هذا الامر » در روایات کنایه از مسئله امامت است . در این روایت نیز بدین معنا آمده است .


پاسخ به یک نیاز کودکانه

پاسخ به یک نیاز کودکانه
ارتباط عاطفی بین بزرگترها و کوچکترها به خصوص پدر و فرزند , در برخی فرصتها و حالات , جلوه بیشتری دارد و یکی از این حالات وقتی است که بزرگتری به سفر رفته و هنگام بازگشت کوچکترها به استقبالش می روند . در چنین مواقعی اگر خردسالان به استقبال رفته باشند بیش از دیگران مورد توجه و ملاطفت مسافر قرار می گیرند و معمولا تا منزل در آغوش وی جای می گیرند - اگر پیاده باشد - یا این که بر مرکب او سوار می شوند . این شیوه رایج اخلاقی و عاطفی در سیره پیامبر (ص) نیز گزارش شده است .
راوی این ماجرا عبدالله بن جعفر طیار در این باره می گوید :
پیامبر (ص ) در هنگامه بازگشت از سفرها  , همیشه با کودکان خاندان خود روبرو می شدند که برای استقبال آن بزرگوار تا بیرون مدینه آمده بودند . ایشان وقتی آنها را می دیدند بر مرکب خود سوارشان می کردند . در یکی از سفرها من زودتر از دیگر کودکان به استقبالشان رفتم . ایشان مرا جلو خود بر مرکب سوار کردند پس از آن , یکی از نوه های ایشان - حسن یا حسین علیهما السلام - آمد و ایشان او را پشت سر خود بر مرکبشان سوار کردند و ما دو کودک به همراه پیامبر (ص) سوار بر یک مرکب وارد مدینه شدیم .
متن اصلی گزارش
الطبقات‏الکبرى: حدثنا أبو معاویة الضریر. قال: حدثنا عاصم الأحول عن مورق العجلی. عن عبد الله بن جعفر. قال: کان النبی ص إذا قدم من سفر یلقى بصبیان أهل بیته. و إنه جاء مرة من سفر فسبق بی إلیه. فحملنی بین یدیه. ثم جی‏ء بأحد ابنی فاطمة الحسن أو الحسین فأردفه خلفه. فدخلنا المدینة ثلاثة على دابة.
توضیح
این نقل تاریخی را از آن جهت آوردیم که روشن شود موقعیت رهبری در حوزه های سیاست , فرهنگ و جنگ  , مانع از آن نشد که پیامبر (ص) از شیوه متداول محبت به کودکان خاندانشان خوداری کنند یا آن را کسر شان بدانند بلکه همچون هر پدر و پدر بزرگی - که با دیدن کودک یا نوه اش او را در آغوش می کشد و بر مرکبش سوار می کند-  رفتار کردند .
این گزارش در کتب حدیثی معتبر اهل سنت همچون , صحیح مسلم ( ج 7  ص 131و 132) ؛ سنن أبی داود (ج 1  ص 578 ح 2566 ) و الطبقات‏ الکبرى، الطبقة الخامسة ج 2ص12 شماره 483  انعکاس یافته است . در اینجا متن الطبقات الکبری را به دلیل رساتر بودن ترجیح داده شده و ترجمه و متن آن نقل شده است .


دل به دل راه داره

دل به دل راه داره
احساس محبت قلبی دو نفر نسبت به همدیگر در مواردی که از هم شناخت قبلی نداشته اند می تواند ناشی از هم سویی دو طرف در انتخاب مسیر زندگی باشد . این موضوع مورد توجه یک  از اصحاب امام صادق (ع) گرفته و آن را برای ایشان بازگو کرده است . امام نیز اصل وقوع چنین مواردی را در مورد نیک سیرتان درست دانسته اند . البته باید توجه داشت که احساس علاقه افراد از روی مسائلی چون غریزه و شهوت که منشا آنها تا حدودی روشن است در زمره موارد یاد شده نیست و مشمول این حدیث نمی شوند . این مطلب تا حدودی به ضرب المثل فارسی «دل به دل راه داره» نزدیک است.بدین جهت عنوان این یادداشت را از این ضرب المثل گرفتیم .
ترجمه
سدیر می گوید به امام صادق علیه السلام عرض کردم : گاهی می شود با کسی برخورد می کنم که تا کنون همدیگر را ندیده ایم ولی احساس می کنم او را بسیار دوست دارم . وقتی هم با او همسخن می شویم متوجه می شوم او هم چنین احساسی نسبت به من دارد و خودش هم  این حقیقت را به زبان می آورد .
امام صادق فرمودند : راست می گویی. الفت گرفتن دلهای نیکان به هنگام دیدار هم _حتی اگر این دوستی را ابراز نکنند _ به سرعت درآمیختگی قطره باران در آب رودخانه است .{در مقابل} دوری قلبهای فاجران از هم در هنگام دیدار – هر چند در ظاهر به هم ابراز دوستی کنند – به مانند دوری چهارپایان از عطوفت نسبت به همدیگر است هر چند که مدتهای طولانی  با هم در یک مکان غذا بخورند (مدت طولانی هم آخور باشند ) .
متن اصلی روایت
الأمالی للطوسی : أَخْبَرَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ مُحَمَّدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ النُّعْمَانِ، قَالَ: أَخْبَرَنَا أَبُو الْحَسَنِ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ الْوَلِیدِ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ الصَّفَّارِ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنْ حَنَانِ بْنِ سَدِیرٍ، عَنْ أَبِیهِ، قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ (عَلَیْهِ السَّلَامُ): إِنِّی لَأَلْقَى الرَّجُلَ لَمْ أَرَهُ وَ لَمْ یَرَنِی فِیمَا مَضَى قَبْلَ یَوْمِهِ ذَلِکَ فَأُحِبُّهُ حُبّاً شَدِیداً، فَإِذَا کَلَّمْتُهُ وَجَدْتُهُ لِی عَلَى مِثْلِ مَا أَنَا عَلَیْهِ لَهُ، وَ یُخْبِرُنِی أَنَّهُ یَجِدُ لِی مِثْلَ الَّذِی أَجِدُ لَهُ فَقَالَ: صَدَقْتَ یَا سَدِیرُ، إِنَّ ائْتِلَافَ قُلُوبِ الْأَبْرَارِ إِذَا الْتَقَوْا، وَ إِنْ لَمْ یُظْهِرُوا التَّوَدُّدَ بِأَلْسِنَتِهِمْ، کَسُرْعَةِ اخْتِلَاطِ قَطْرِ السَّمَاءِ عَلَى مِیَاهِ الْأَنْهَارِ، وَ إِنَّ بُعْدَ ائْتِلَافِ قُلُوبِ الْفُجَّارِ إِذَا الْتَقَوْا، وَ إِنْ أَظْهَرُوا التَّوَدُّدَ بِأَلْسِنَتِهِمْ، کَبُعْدِ الْبَهَائِمِ‏ مِنَ التَّعَاطُفِ، وَ إِنْ طَالَ اعْتِلَافُها عَلَى مِذْوَدٍ  وَاحِدٍ.( الأمالی للطوسی ص 412 ح 924- 72)


ضرورت بررسی روایات مربوط به آخر الزمان

ضرورت بررسی روایات مربوط به آخر الزمان
دانشمندان علوم اسلامی در برداشت از متون دینی , به اصول و قواعدی , پایبندند که از بارزترین آنها , اهتمام به وثاقت افراد موجود در سند روایات است . در این میان بیشترین دقت ها و کنکاش ها ازآن فقهاست . بخش بزرگی  از تلاش فقیهان , صرف بررسی های سندی روایات  فقهی می شود . دقت ها و کنکاش های فروان آنان در این زمینه , معروف و مشهود است . از این رو گسترش علم رجال بیش از همه مدیون تلاش های آنان است .
این حساسیت ها  تنها به سند محدود نمی شود بلکه  نسبت به متن و محتوا  نیز چنین اهتمامی وجود دارد . این سخت گیری برای آن است که از انتساب یک گزاره  به دین , اطمینان نوعی و متعارف به دست آید .
با این حال شاهدیم که در برخی عرصه ها , این دقت ها و حساسیت ها کمتر می شود و ای چه بسا متنی حدیثی بی توجه به سند یا سنجش محتوای آن , بازگو می شود و به سادگی در چرخه معارف دینی قرار می گیرد . این در حالی است که هر آنچه به دین انتساب پیدا می کند باید از پیچ و خم قواعد و اصول استنباط , گذر کرده و قدر و قیمتی یافته باشد . شاید در نگاه نخست برخی عرصه ها چندان اهمیتی نداشته باشند و به نظر لازم نیاید روایات مربوط بدانها , چنین مورد کنکاش و دقت قرار گیرند اما حقیقت آن است که گزاره های واقعی دین هر کدام برای بخشی از نیازهای بشری , عرضه شده و در بین مجموعه گزاره های دینی - که یک بسته هدایتی کامل را عرضه کرده اند - جایگاه و اهمیت خود را دارند . از این رو بدیهی است چنانچه گزاره ی دیگری در جایگاه آنها قرار گیرد , اولا نیازهای مرتبط با آن عرصه , برطرف نشود ثانیا به دلیل استفاده از گزاره ای بدلی  , آسیب ها و آفت هایی دامنگیر جبهه حق شود .
سهل انگاری و تسامح در برخی عرصه ها , بیش از سایر عرصه هاست . تسامح در ادله سنن از تعابیر مشهور در بین فقهاست که به معنی دقت کمتر و عدم سخت گیری در مورد روایات مربوط به اعمال مستحبی است که به نظر می رسد تجدید نظر در این باره ضروری و لازم است . چرا که با این تسامح , ای چه بسا توصیه ای , انتسابش به معارف دینی قابل اثبات و دفاع نباشد و با این حال در زمره آموزه های دینی قرار گیرد و هندسه و نظام دیگری غیر از آنچه دین ارائه کرده , تولید شود . این مشکل در حوزه ی اندیشه , در برداشت افراد از نوع برنامه و جهان بینی دین اثر می گذارد و در حوزه رفتار نیز بر تصمیم گیری و انتخاب رفتار افراد تاثیری گذار خواهد بود چه اهل عمل به امور مستحبی باشند و چه نباشند.
عرصه دیگری که  سهل انگاری و تسامح در آن دیده می شود روایات مربوط به وقایع آخر الزمانی است که از آنها به عنوان روایات «ملاحم و فتن » یاد می شود . هر چند این دسته روایات از حوادث و شرایطی سخن می گویند که در آینده اتفاق می افتند و به دلیل مشکل بودن درک آنها , سنجش محتوایی آنها با سختی امکان پذیر است اما با این حال عرضه آنها به قرآن و اصول کلی و شناخته شده دین , در بسیاری از موارد  راه گشاست خصوصا آنکه بسیاری از آنها با مشکل بی سندی یا ضعف سند نیز روبرو هستند . از این رو می توان  مجموعه ای از روایات قابل اطمینان در این عرصه را گردآوری کرد و باقی روایات مشکل دار را از چرخه معارف دینی خارج نمود . این امر کمک خواهد کرد تا ساختار معارف دینی از سازه ای محکم و استوار برخوردار باشد و رخنه و خللی در آن راه نیابد که به تبع آن , زمینه خرده گیری , نفوذ و سوء استفاده اهل باطل نیز از بین می رود .
شیوه رایج در بررسی متون روایی یک موضوع , توجه به روایات دیگر آن موضوع و تطبیق یک روایت با دیگر روایات است که قواعد مباحثی چون عام و خاص ؛ مطلق و مقید و تعادل و تراجیح در این رسیدگی به کار می آیند . این شیوه در خصوص روایات آخر الزمانی کمتر به کار گرفته شده و گویی این دسته روایات به حال خود رها شده اند . هدف این نوشتار , هشدار در این زمینه و توجه دادن اهل تحقیق بدین ضرورت است و برای نمونه به چند روایت این موضوع پرداخته شده است .
نکته
پیش از پرداختن به این چند روایت یاد آوری می شویم که اصطلاح  «آخر الزمان» عنوانی است عام که از عصر پیامبر (ص) تا زمان ظهور منجی کل , حضرت مهدی (عج) و حتی پس از ایشان را شامل می شود . امت های گذشته از پیامبر خاتم (ص) با عنوان پیامبر آخر الزمان یاد می کرده اند که در برخی روایات بدین مطلب اشاره شده است (الإحتجاج على أهل اللجاج, احمد بن على‏ الطبرسی، ج‏2 ص457). برخی روایات نیز بر دوره پس از پیامبر (ص) و حوادثی که در این دوران طولانی اتفاق می افتد با عناوین «آخر الزمان » ؛ « زمان آینده » و «زمانی خواهد آمد که ...» یاد کرده اند . بنابر این  پیش بینی ها و خبرها از آینده که در این روایات آمده ممکن است ناظر بر یک مقطع تاریخی از این دوران طولانی باشند و ای چه بسا زمان تحقق تاریخی آنها گذشته باشد . تصور عمومی در باره دوره آخر الزمان , شرایط بد ایمانی و انسانی بر اساس شنیده هایی است که مستند آنها عمدتا روایات وارده در این زمینه است و اختصاصی به جامعه اسلامی ندارد بلکه در میان دیگر ادیان و اهل کتاب نیز دیده می شود .
چند روایت مربوط به آخر الزمان
ما در این جا بنا داریم برخی از روایات را که به نحوی تعدیل کننده تصور عمومی از شرایط آخر الزمانی است نقل کنیم و قصد بررسی سندی این دسته روایات و روایات مشهور را نداریم . هدف آن است که روشن گردد در این زمینه روایات گوناگون است و این گونه نیست که همگی بازگوکننده شرایط وخیم ایمانی باشند . البته باز هم تاکید می کنیم بررسی سندی و محتوایی هر دو دسته لازم و ضروری است و در این میان بررسی آنهایی که به توصیف شرایط بد این دوران شهرت یافته اند ضروری تر است هر چند که در نگاه اول به نظر می رسد اکثر آنها از نظر سندی نامطمئن و از نظر محتوایی گرفتار اضطراب و تشویش اند .
روایت اول :
این روایت را مرحوم کلینی در روضه کافی نقل کرده است . در این روایت وقتی راوی می پرسد زمان ظهور منجی موعود حضرت مهدی (عج) چه زمانی است . امام باقر (ع) پاسخ خود را در قالب نقل یک ماجرا بیان می کنند . بر اساس  محتوای این ماجرا , زمان ظهور وقتی است که مردم دو مرحله گرگی و گوسفندی را پشت سر بگذرانند و به مرحله عدالت منشی برسند . در این شرایط است که آنان حاضر خواهند شد حکومت را به جریان حق بسپارند و تسلیم آن باشند . بدین ترتیبب زمان ظهور از این حیث به مراتب شرایط بهتری نسبت به گذشته دارد و نشان از آن دارد که مردم آن دوران رشد یافته تر از گذشته اند . ترجمه این روایت از ترجمه آقای رسولی محلاتی با کمی تغییر و تصرف در ذیل می آید .
متن ترجمه ای این روایت
زرارة گوید: حمران از امام باقر علیه السّلام پرسید: خدا مرا به قربانت کند چه خوب بود براى ما بیان مى‏فرمودى  که این امر (حکومت حقه) چه وقت خواهد بود تا بدان شاد و خرسند شویم؟ حضرت در پاسخش فرمود: ... (اى حمران) در زمان‏هاى قدیم مرد دانشمندى بود و این مرد پسرى داشت که به دانش پدر شوق و رغبتى نداشت و از معلومات او چیزى نمى‏پرسید (تا آن را فراگیرد) ولى در عوض همسایه‏اى داشت که نزد آن مرد عالم مى‏آمد و از او مى‏پرسید و علوم او را فرا می گرفت.  هنگامى که وقت مرگ این مرد عالم فرا رسید پسر خود را طلبید و به او گفت: پسر جانم تو از فرا گرفتن دانش من کناره‏گیرى مى‏کردى و چندان رغبتى بدان نداشتى و از این رو چیزى از من نمى‏پرسیدى ولى من همسایه‏اى دارم که او نزد من مى‏آمد و از من مى‏پرسید و دانش مرا فرا می گرفت و آنها را ضبط میکرد، پس هر گاه تو به چیزى نیازمند شدى بنزد او برو، و همسایه مزبور را به پسرش معرفى کرد. آن مرد عالم از دنیا رفت و پسرش بجا ماند، تا اینکه پادشاه آن زمان خوابى دید (و براى کشف آن خواب) سراغ آن مرد عالم را گرفت، بدو گفتند: از دنیا رفته است، پرسید آیا پسرى بجاى گذارده؟ گفتند: آرى یک پسر دارد، پادشاه گفت: او را پیش من آرید. کسى را به نزد او فرستادند که به نزد پادشاه بیاید، آن پسر با خود گفت: بخدا من نمی دانم پادشاه براى چه مرا خواسته و چیزى هم بلد نیستم، و اگر از من چیزى بپرسد حتما رسوا خواهم شد! در این وقت بیاد سفارش پدرش افتاد (که بدو گفته بود هر گاه نیازمند بچیزى از علم من شدى نزد همسایه برو) از این رو نزد آن همسایه‏اى که علوم پدرش را فرا گرفته بود رفت و به او گفت: پادشاه مرا خواسته و من نمی دانم براى چه مرا خواسته است، و همانا پدرم به من دستور داده که هر گاه محتاج به چیزى شدم نزد تو بیایم، آن مرد گفت: ولى من می دانم براى چه تو را خواسته و به شرطی به تو می گویم که اگر بدین وسیله خدا چیزی نصیب تو کرد ( پادشاه به تو جایزه ای داد) ازآن هر دوى ما باشد (و آن را با من قسمت کنى و سهمى هم بمن میدهى)؟ آن جوان گفت: آرى. مرد همسایه او را قسم داد و پیمان محکمى از او گرفت که باین قرارداد عمل کند و آن جوانک نیز پیمان محکمى در این باره بست و قول قطعى داد که به قرار داد عمل نماید. مرد مزبور بدو گفت: پادشاه خوابى دیده و میخواهد از تو بپرسد: اکنون چه زمانى است، و تو در پاسخ او بگو: اکنون زمان گرگ است. آن جوان به نزد پادشاه آمد و شاه از او پرسید: می دانى من براى چه تو را احضار کرده ام ؟ گفت: تو خواسته ای من بیایم تا در باره خوابى که دیده‏اى از من بپرسى که اکنون چه زمانى است؟ پادشاه گفت: آرى راست گفتى اکنون بگو: چه زمانى است؟ پسر پاسخ داد: زمان گرگ است. پادشاه دستور داد جایزه‏اى به او بدهند. جوان جایزه را گرفت و به خانه خود برگشت و به وعده ای که مرد همسایه داده بود وفا نکرد و سهم او را نپرداخت و با خود گفت: شاید این مال براى من تا آخر عمر کافى باشد و از این به بعد هم محتاج به سؤال از آن مرد نشوم و چنین مسأله‏اى که این بار از من پرسیدند دیگر نپرسند (تا ناچار باشم نزد او بروم). این گذشت تا اینکه دوباره پادشاه خوابى دید و به سراغ همان جوان فرستاد، جوان از کرده خود پشیمان شد و با خود گفت: من که چیزى بلد نیستم که به نزد پادشاه بروم و از آن سو نمی دانم با این پیمان‏شکنى و بى‏وفائى که با آن مرد دانشمند کرده‏ام با چه روئى نزد او بروم، ولى دوباره گفت: به هر صورت هست به نزد او می روم و از او عذر خواهى می کنم و برایش قسم می خورم شاید (از تقصیر من درگذرد و) دوباره به من خبر دهد. پس به نزد آن مرد آمد و به او گفت: (گذشته‏ها گذشته است و) من آنچه نباید بکنم کردم و به پیمانى که میان من و تو بود وفا نکردم  و اکنون نیز چیزى از آن پولى که به دستم رسید باقى نمانده و دوباره محتاج تو شده‏ام، تو را به خدا سوگند که مرا شرمنده و خوار نکنى و من این بار با تو قرار و عهد محکمى می بندم که چیزى نصیب من نشود جز آنکه به طور مساوى مال من و تو هر دو باشد، و پادشاه مرا خواسته و نمی دانم این بار چه سؤالى دارد. آن مرد گفت: پادشاه دوباره خوابى دیده می خواهد از تو بپرسد این زمان چه زمانى است؟ و چون این سؤال را کرد تو در جوابش بگو: زمان قوچ (گوسفند نر) است، جوانک نزد پادشاه آمد و بر او وارد شد. پادشاه از او پرسید: (می دانى) براى چه تو را خواسته ام ؟ گفت: (آرى) خوابى دیده‏اى و می خواهى بپرسى چه زمانى است؟ پادشاه گفت: راست گفتى اکنون بگو: چه زمانى است؟ گفت: زمان قوچ است. پادشاه دستور داد جایزه‏اى به او دادند، جوانک جایزه را گرفت و به خانه‏اش بازگشت و در کار خود به اندیشه فرو رفت که آیا این بار به وعده عمل کنم (و سهم او را بپردازم) یا وفا نکنم (و مانند بار پیش همه را براى خود بردارم) گاهى تصمیم می گرفت به وعده وفا کند و گاهى منصرف میشد تا بالاخره با خود گفت: شاید بعد از این دیگر من هیچ وقت نیازمند بدین مرد نشوم و تصمیم به پیمان‏شکنى گرفت و به قولى که داده بود وفا نکرد. این جریان هم گذشت و باز (براى سومین بار) پادشاه خوابى دید و به نزد آن جوان فرستاد جوانک از پیمان‏شکنى با آن مرد (به سختى) پشیمان شد و گفت: با اینکه دو بار پیمان‏شکنى کردم اکنون چه کنم و چیزى هم بلد نیستم، و بالاخره (پس از فکر زیاد) تصمیم گرفت به نزد همان مرد دانشمند برود، پس نزد آن مرد آمد و او را به خداى تبارک و تعالى سوگند داد و از او خواست که مطلب را  به او یاد دهد، و قول داد که این بار به وعده وفا کند و پیمان را محکم کرده بدو گفت: مرا به این حال وامگذار و من از این پس پیمان‏شکنى نخواهم کرد و به وعده‏اى که داده‏ام وفا می کنم. آن مرد از او پیمان گرفت و بدو گفت: او تو را خواسته تا از خوابى که دیده از تو بپرسد که این زمان چه زمانى است؟ و چون چنین سؤالى از تو کرد به او بگو: این زمان زمان ترازو و میزان است. جوان به نزد پادشاه آمد و بر او وارد شد، پادشاه گفت: می دانى براى چه تو را خواسته ام ؟ جوان گفت: خوابى دیده‏اى و می خواهى بپرسى این چه زمانى است. پادشاه گفت: راست گفتى بگو: چه زمانى است؟ پاسخ داد: زمان ترازو و میزان است، پادشاه دستور داد جایزه‏اى بدو دادند، و این بار جوانک آن مال را برداشته و همه را آورد پیش روى آن مرد دانشمند گذارد و گفت: آنچه این بار گرفتم (بى‏کم و کاست) همه را نزد تو آوردم تا تو سهم مرا بدهى. مرد دانشمند گفت: زمان اول زمان گرگ بود و تو هم از گرگان بودى، و زمان دوم زمان قوچ بود که تصمیم می گیرد ولى انجام نمی دهد، و تو هم تصمیم می گرفتى ولى وفا نمی کردى، و این زمان زمان میزان و عدل است و تو به وعده خویش وفا کردى، اکنون همه این مال را بردار که مرا بدان نیازى نیست، و همه مال را به او پس داد ( الروضة من الکافی, ترجمه رسولى محلاتى، ج‏2، ص 213) .
روایت دوم
این روایت را شیخ صدوق در کتاب خصال آورده است . در این روایت امام سجاد (ع) مردم زمان خودشان را به شش گروه تقسیم کرده اند که تا حدودی تایید روایت اول در وجود روحیه گرگی در دوران های قبل است . این گونه روایات به نحوی با آن دسته از روایات آخر الزمانی که  این دوران  را با مشخصه گرگی (یک نمونه از این روایات را تحت عنوان روایت پنجم خواهیم آورد) معرفی کرده اند در تعارض هستند .
متن ترجمه ای این روایت
امام سجّاد «ع» به زراره فرمودند : اى زراره! مردمان در زمان ما شش گروهند: شیر و گرگ و روباه و سگ و خوک و گوسفند. شیر شاهان جهانند که هر یک از ایشان مى‏خواهند غالب باشند نه مغلوب. گرگ بازرگانان شمایند، که چون چیزى را بخواهند بخرند مذمّت مى‏کنند و چون بخواهند بفروشند تعریف مى‏کنند.  روباه آن کسانند که به نام دین نان مى‏خورند، و آنچه بر زبان مى‏رانند در دل ندارند. سگ آن است که در روى مردمان پارس مى‏کند، و همه از ترس زبانش به اکرام او مى‏پردازند. خوک نامردان و همانندان ایشانند که به انجام دادن هر کار زشت و ناپسندى پاسخ مثبت مى‏دهند. و اما گوسفند، آن کسانند که پشمهاى ایشان را مى‏کنند و گوشتهاشان را مى‏خورند و استخوانهاشان را مى‏شکنند. و آیا گوسفند، در میان شیر و گرگ و روباه و سگ و خوک چه مى‏تواند کرد؟( ترجمه این روایت از کتاب الحیاة / ترجمه احمد آرام، ج‏5، ص 342 بر گرفته شده است .)
روایت سوم :
این روایت را شیخ صدوق در کتاب من لایحضره الفقیه به نقل از رسول اکرم چنین نقل کرده است : 
شگفت ترین گروه از نظر ایمان و بالاترین آنان از نظر یقین , افرادی هستند که در آخر الزمان به دنیا می آیند . آنان با این که پیامبر را ندیده اند و حجت الهی نیز از دیده آنان پنهان است , فقط به صرف وجود سیاهه هایی بر روی سپیدی (منظور متون دینی است )  ایمان می آورند  .( من لا یحضره الفقیه، ج‏4، ص 366 ح 5762)
روایت چهارم
این روایت را شیخ طوسی در کتاب الغیبة چنین نقل کرده است :
گروهی از مردم آخر الزمان از دوستان امیر مومنان (ع) هستند . مردم معاصر آنها بدین جهت با آنان دشمن می شوند – البته مردم اگر با آنان دوستی کنند برایشان بهتر است – این گروه دوستی امیر مومنان و فرزندانش را بر دوستی خانواده و خاندانشان ترجیح می دهند . بهترین درود خداوند بر این گروه باد . اینان روز قیامت زیر پرچم حمد الهی وارد محشر می شوند و به پاداش این فداکاریشان , خطاهایشان بخشیده و درجاتشان والا می شود .
روایت پنجم
این روایت را از بین روایات بازگو کننده ی شرایط وخیم آخر الزمان نقل می کنیم . این روایت نسبتا طولانی است که فقط دو فراز از آن را در ذیل آورده ایم به سختی دین داری  اشاره کرده و این که باید روحیه گرگی داشت تا دیگران گرگ منش تو را نخورند . این توصیه با اصول کلی دین هم سویی ندارد ضمن آن که روایت مزبور از حیث پرداختن به اموری مثل نوشیدن قهوه به عنوان نشانه فساد مردم آخر الزمان , دارای ابهام و اضطراب است . با این حال می توان گفت این روایت ممکن است ناظر به یک مقطع از مقاطع تاریخی پس از زمان پیامبر (ص) بوده و زمان آن سپری شده باشد . گفتنی است این روایت مرسل و بی سند است . مرحوم طبرسی این روایت را در کتاب مکارم الاخلاق به نقل از عبدالله بن مسعود چنین آورده است :
رسول اکرم (ص) به من فرمودند : زمانی خواهد آمد که دینداری مثل گرفتن پاره آتش در دست است . در این زمان اگر گرگ نباشی ,گرگها تو را خواهند خورد .
خاتمه
در پایان یاد آور می شویم که  روایات گوناگون پیرامون تاخیر ظهور تا پیدایش سیصد و سیزده یار برای مهدی موعود (عج) می تواند بدین معنا باشد که در دوران نزدیک به ظهور , جوامعی رشد یافته تر از نظر حق طلبی و ایمان پدید می آیند که توان تربیت این تعداد نخبه ی ایمانی را دارند . امری که جوامع پیشین از آن عاجز بوده اند . از این رو شاید بتوان گفت بر خلاف آنچه شهرت یافته , این دوران به مراتب , شرایط بهتری برای دینداری دارد .
در توضیح این برداشت باید گفت وقتی جامعه ای در یک زمینه اهتمام و تلاش دارد توان خود را صرف آن می کند و گروه زیادی این مسیر را طی می کنند و طبیعتا تعداد اندکی به اوج می رسند و باقی در مراتب بعدی قرار می گیرند . هر چند این بقیه در نزد عموم به چشم نمی آیند اما این حرکت عمومی و حضور این افراد قرار گرفته در مراحل بعد است که  باعث شده توان جامعه در آن مسیر صرف شود و تعدادی با استفاده از این بستر , به رشد و تکامل برسند و در راس هرم قرارگیرند . بدین ترتیب می توان گفت وقتی جوامع آخر الزمانی توان تربیت این تعداد نیروی راسخ را دارند قاعدتا باید تعداد افراد نزدیک به این افراد از نظر ایمانی , معرفتی و ارادی نیز زیاد باشد و به همین نسبت آمار افرادی که در مراحل بعدی قرار دارند . البته این سخن با این احتمال نیز روبروست که ای چه بسا یاران امام مهدی (عج) همچون حضرت ابراهیم و اصحاب کهف به تنهایی و با اراده خود به چنین شایستگی دست می یابند و جوامع آنها سنخیتی با ایشان ندارند.
کلام آخر آن که با فرض پذیرش روایات آخر الزمانی یاد شده , باز نمی توان گفت جریان یافتن فساد در جوامع انسانی به معنای دوام نیاوردن گروه حق است  . اینها می تواند ناظر بر جریان غالب یا شکستن حصار سنتهای بومی و قومی جوامع در حفظ برخی ارزشها مثل حیا و عفت و ... باشد که به دلیل خلاء مذهب مقتدر در جوامع برخوردار از قدرتهای مادی و رشد مادیگری و امانیسم غربی , صورت می گیرد  و با ظهور و عرضه اندیشه پاک اسلامی در سطح جهانی معلوم نیست این جریان بتواند چون گذشته میدان داری کند .

                                                                        ***

متن اصلی روایات پنجگانه , همراه با آدرس منابع آنها در ذیل می آید.

متن روایت اول :
الکافى، الکلینی  ج‏8 ص363  :  مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى وَ أَبُو عَلِیٍّ الْأَشْعَرِیُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ جَمِیعاً عَنْ عَلِیِّ بْنِ حَدِیدٍ عَنْ جَمِیلٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: سَأَلَهُ حُمْرَانُ فَقَالَ جَعَلَنِیَ اللَّهُ فِدَاکَ لَوْ حَدَّثْتَنَا مَتَى یَکُونُ هَذَا الْأَمْرُ فَسُرِرْنَا بِهِ فَقَالَ یَا حُمْرَانُ إِنَّ لَکَ أَصْدِقَاءَ وَ إِخْوَاناً وَ مَعَارِفَ إِنَّ رَجُلًا کَانَ فِیمَا مَضَى مِنَ الْعُلَمَاءِ وَ کَانَ لَهُ ابْنٌ لَمْ یَکُنْ یَرْغَبُ فِی عِلْمِ أَبِیهِ وَ لَا یَسْأَلُهُ عَنْ شَیْ‏ءٍ وَ کَانَ لَهُ جَارٌ یَأْتِیهِ وَ یَسْأَلُهُ وَ یَأْخُذُ عَنْهُ فَحَضَرَ الرَّجُلَ الْمَوْتُ فَدَعَا ابْنَهُ فَقَالَ یَا بُنَیَّ إِنَّکَ قَدْ کُنْتَ تَزْهَدُ فِیمَا عِنْدِی وَ تَقِلُّ رَغْبَتُکَ فِیهِ وَ لَمْ تَکُنْ تَسْأَلُنِی عَنْ شَیْ‏ءٍ وَ لِی جَارٌ قَدْ کَانَ یَأْتِینِی وَ یَسْأَلُنِی وَ یَأْخُذُ مِنِّی وَ یَحْفَظُ عَنِّی فَإِنِ احْتَجْتَ إِلَى شَیْ‏ءٍ فَأْتِهِ وَ عَرَّفَهُ جَارَهُ فَهَلَکَ الرَّجُلُ وَ بَقِیَ ابْنُهُ فَرَأَى مَلِکُ ذَلِکَ الزَّمَانِ رُؤْیَا فَسَأَلَ عَنِ الرَّجُلِ فَقِیلَ لَهُ قَدْ هَلَکَ فَقَالَ الْمَلِکُ هَلْ تَرَکَ وَلَداً فَقِیلَ لَهُ نَعَمْ تَرَکَ ابْناً فَقَالَ ائْتُونِی بِهِ فَبُعِثَ إِلَیْهِ لِیَأْتِیَ الْمَلِکَ فَقَالَ الْغُلَامُ وَ اللَّهِ مَا أَدْرِی لِمَا یَدْعُونِی الْمَلِکُ وَ مَا عِنْدِی عِلْمٌ وَ لَئِنْ سَأَلَنِی عَنْ شَیْ‏ءٍ لَأَفْتَضِحَنَّ فَذَکَرَ مَا کَانَ أَوْصَاهُ أَبُوهُ بِهِ فَأَتَى الرَّجُلَ الَّذِی کَانَ یَأْخُذُ الْعِلْمَ مِنْ أَبِیهِ فَقَالَ لَهُ إِنَّ الْمَلِکَ قَدْ بَعَثَ إِلَیَّ یَسْأَلُنِی وَ لَسْتُ أَدْرِی فِیمَ بَعَثَ إِلَیَّ وَ قَدْ کَانَ أَبِی أَمَرَنِی أَنْ آتِیَکَ إِنِ احْتَجْتُ إِلَى شَیْ‏ءٍ فَقَالَ الرَّجُلُ وَ لَکِنِّی أَدْرِی فِیمَا بَعَثَ إِلَیْکَ فَإِنْ أَخْبَرْتُکَ فَمَا أَخْرَجَ اللَّهُ لَکَ مِنْ شَیْ‏ءٍ فَهُوَ بَیْنِی وَ بَیْنَکَ فَقَالَ نَعَمْ فَاسْتَحْلَفَهُ وَ اسْتَوْثَقَ مِنْهُ أَنْ یَفِیَ لَهُ فَأَوْثَقَ لَهُ الْغُلَامُ فَقَالَ إِنَّهُ یُرِیدُ أَنْ یَسْأَلَکَ عَنْ رُؤْیَا رَآهَا أَیُّ زَمَانٍ‏ هَذَا فَقُلْ لَهُ هَذَا زَمَانُ‏ الذِّئْبِ‏ فَأَتَاهُ الْغُلَامُ فَقَالَ لَهُ الْمَلِکُ هَلْ تَدْرِی لِمَ أَرْسَلْتُ إِلَیْکَ فَقَالَ أَرْسَلْتَ إِلَیَّ تُرِیدُ أَنْ تَسْأَلَنِی عَنْ رُؤْیَا رَأَیْتَهَا أَیُّ زَمَانٍ هَذَا فَقَالَ لَهُ الْمَلِکُ صَدَقْتَ فَأَخْبِرْنِی أَیُّ زَمَانٍ هَذَا فَقَالَ لَهُ زَمَانُ الذِّئْبِ‏ فَأَمَرَ لَهُ بِجَائِزَةٍ فَقَبَضَهَا الْغُلَامُ وَ انْصَرَفَ إِلَى مَنْزِلِهِ وَ أَبَى أَنْ یَفِیَ لِصَاحِبِهِ وَ قَالَ لَعَلِّی لَا أُنْفِدُ هَذَا الْمَالَ وَ لَا آکُلُهُ حَتَّى أَهْلِکَ وَ لَعَلِّی لَا أَحْتَاجُ وَ لَا أُسْأَلُ عَنْ مِثْلِ هَذَا الَّذِی سُئِلْتُ عَنْهُ فَمَکَثَ مَا شَاءَ اللَّهُ ثُمَّ إِنَّ الْمَلِکَ رَأَى رُؤْیَا فَبَعَثَ إِلَیْهِ یَدْعُوهُ فَنَدِمَ عَلَى مَا صَنَعَ وَ قَالَ وَ اللَّهِ مَا عِنْدِی عِلْمٌ آتِیهِ بِهِ وَ مَا أَدْرِی کَیْفَ أَصْنَعُ بِصَاحِبِی وَ قَدْ غَدَرْتُ‏ بِهِ وَ لَمْ أَفِ لَهُ ثُمَّ قَالَ لآَتِیَنَّهُ عَلَى کُلِّ حَالٍ وَ لَأَعْتَذِرَنَّ إِلَیْهِ وَ لَأَحْلِفَنَّ لَهُ فَلَعَلَّهُ یُخْبِرُنِی فَأَتَاهُ فَقَالَ لَهُ إِنِّی قَدْ صَنَعْتُ الَّذِی صَنَعْتُ وَ لَمْ أَفِ لَکَ بِمَا کَانَ بَیْنِی وَ بَیْنَکَ وَ تَفَرَّقَ مَا کَانَ فِی یَدِی وَ قَدِ احْتَجْتُ إِلَیْکَ فَأَنْشُدُکَ اللَّهَ أَنْ لَا تَخْذُلَنِی وَ أَنَا أُوثِقُ لَکَ أَنْ لَا یَخْرُجَ لِی شَیْ‏ءٌ إِلَّا کَانَ بَیْنِی وَ بَیْنَکَ وَ قَدْ بَعَثَ إِلَیَّ الْمَلِکُ وَ لَسْتُ أَدْرِی عَمَّا یَسْأَلُنِی فَقَالَ إِنَّهُ یُرِیدُ أَنْ یَسْأَلَکَ عَنْ رُؤْیَا رَآهَا أَیُّ زَمَانٍ‏ هَذَا فَقُلْ لَهُ إِنَّ هَذَا زَمَانُ الْکَبْشِ فَأَتَى الْمَلِکَ فَدَخَلَ عَلَیْهِ فَقَالَ لِمَا بَعَثْتُ إِلَیْکَ فَقَالَ إِنَّکَ رَأَیْتَ رُؤْیَا وَ إِنَّکَ تُرِیدُ أَنْ تَسْأَلَنِی أَیُّ زَمَانٍ هَذَا فَقَالَ لَهُ صَدَقْتَ فَأَخْبِرْنِی أَیُّ زَمَانٍ هَذَا فَقَالَ هَذَا زَمَانُ الْکَبْشِ فَأَمَرَ لَهُ بِصِلَةٍ فَقَبَضَهَا وَ انْصَرَفَ إِلَى مَنْزِلِهِ وَ تَدَبَّرَ فِی رَأْیِهِ فِی أَنْ یَفِیَ لِصَاحِبِهِ أَوْ لَا یَفِیَ لَهُ فَهَمَّ مَرَّةً أَنْ یَفْعَلَ وَ مَرَّةً أَنْ لَا یَفْعَلَ ثُمَّ قَالَ لَعَلِّی أَنْ لَا أَحْتَاجَ إِلَیْهِ بَعْدَ هَذِهِ الْمَرَّةِ أَبَداً وَ أَجْمَعَ رَأْیَهُ عَلَى الْغَدْرِ وَ تَرْکِ الْوَفَاءِ فَمَکَثَ مَا شَاءَ اللَّهُ ثُمَّ إِنَّ الْمَلِکَ رَأَى رُؤْیَا فَبَعَثَ إِلَیْهِ فَنَدِمَ عَلَى مَا صَنَعَ فِیمَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ صَاحِبِهِ وَ قَالَ بَعْدَ غَدْرٍ مَرَّتَیْنِ کَیْفَ أَصْنَعُ وَ لَیْسَ عِنْدِی عِلْمٌ ثُمَّ أَجْمَعَ رَأْیَهُ عَلَى إِتْیَانِ الرَّجُلِ فَأَتَاهُ فَنَاشَدَهُ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى وَ سَأَلَهُ أَنْ یُعَلِّمَهُ وَ أَخْبَرَهُ أَنَّ هَذِهِ الْمَرَّةَ یَفِی مِنْهُ وَ أَوْثَقَ لَهُ وَ قَالَ لَا تَدَعْنِی عَلَى هَذِهِ الْحَالِ فَإِنِّی لَا أَعُودُ إِلَى الْغَدْرِ وَ سَأَفِی لَکَ فَاسْتَوْثَقَ مِنْهُ فَقَالَ إِنَّهُ یَدْعُوکَ یَسْأَلُکَ عَنْ رُؤْیَا رَآهَا أَیُّ زَمَانٍ هَذَا فَإِذَا سَأَلَکَ فَأَخْبِرْهُ أَنَّهُ زَمَانُ الْمِیزَانِ قَالَ فَأَتَى الْمَلِکَ فَدَخَلَ عَلَیْهِ فَقَالَ لَهُ لِمَ بَعَثْتُ إِلَیْکَ فَقَالَ إِنَّکَ رَأَیْتَ رُؤْیَا وَ تُرِیدُ أَنْ تَسْأَلَنِی أَیُّ زَمَانٍ هَذَا فَقَالَ صَدَقْتَ فَأَخْبِرْنِی أَیُّ زَمَانٍ هَذَا فَقَالَ هَذَا زَمَانُ الْمِیزَانِ فَأَمَرَ لَهُ بِصِلَةٍ فَقَبَضَهَا وَ انْطَلَقَ بِهَا إِلَى الرَّجُلِ فَوَضَعَهَا بَیْنَ یَدَیْهِ وَ قَالَ قَدْ جِئْتُکَ بِمَا خَرَجَ لِی فَقَاسِمْنِیهِ فَقَالَ لَهُ الْعَالِمُ إِنَّ الزَّمَانَ الْأَوَّلَ کَانَ زَمَانَ الذِّئْبِ‏ وَ إِنَّکَ کُنْتَ مِنَ الذِّئَابِ وَ إِنَّ الزَّمَانَ الثَّانِیَ کَانَ زَمَانَ الْکَبْشِ یَهُمُّ وَ لَا یَفْعَلُ وَ کَذَلِکَ کُنْتَ أَنْتَ تَهُمُّ وَ لَا تَفِی وَ کَانَ هَذَا زَمَانَ الْمِیزَانِ وَ کُنْتَ فِیهِ عَلَى الْوَفَاءِ فَاقْبِضْ مَالَکَ لَا حَاجَةَ لِی فِیهِ وَ رَدَّهُ عَلَیْهِ.
متن روایت دوم
الخصال، ج‏1، ص 339 ح 43 :  حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ مَسْرُورٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرِ بْنِ بُطَّةَ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِیُّ عَنْ أَبِیهِ یَرْفَعُهُ إِلَى زُرَارَةَ بْنِ أَوْفَى‏ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ع فَقَالَ یَا زُرَارَةُ النَّاسُ فِی زَمَانِنَا عَلَى سِتِّ طَبَقَاتٍ أَسَدٍ وَ ذِئْبٍ وَ ثَعْلَبٍ وَ کَلْبٍ وَ خِنْزِیرٍ وَ شَاةٍ فَأَمَّا الْأَسَدُ فَمُلُوکُ الدُّنْیَا یُحِبُّ کُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمْ أَنْ یَغْلِبَ وَ لَا یُغْلَبَ وَ أَمَّا الذِّئْبُ‏ فَتُجَّارُکُمْ یَذُمُّونَ إِذَا اشْتَرَوْا وَ یَمْدَحُونَ إِذَا بَاعُوا وَ أَمَّا الثَّعْلَبُ فَهَؤُلَاءِ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ بِأَدْیَانِهِمْ وَ لَا یَکُونُ فِی قُلُوبِهِمْ مَا یَصِفُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ وَ أَمَّا الْکَلْبُ یَهِرُّ عَلَى النَّاسِ بِلِسَانِهِ وَ یُکْرِمُهُ النَّاسُ مِنْ شَرِّ لِسَانِهِ وَ أَمَّا الْخِنْزِیرُ فَهَؤُلَاءِ الْمُخَنَّثُونَ وَ أَشْبَاهُهُمْ لَا یُدْعَوْنَ إِلَى فَاحِشَةٍ إِلَّا أَجَابُوا وَ أَمَّا الشَّاةُ فَالْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ تُجَزُّ شُعُورُهُمْ وَ یُؤْکَلُ لُحُومُهُمْ وَ یُکْسَرُ عَظْمُهُمْ فَکَیْفَ تَصْنَعُ الشَّاةُ بَیْنَ أَسَدٍ وَ ذِئْبٍ وَ ثَعْلَبٍ وَ کَلْبٍ وَ خِنْزِیرٍ.
متن روایت سوم
من لا یحضره الفقیه، ج‏4، ص 366 ح 5762  : رَوَى حَمَّادُ بْنُ عَمْرٍو وَ أَنَسُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ جَمِیعاً عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ- عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع- عَنِ النَّبِیِّ ص أَنَّهُ قَالَ لَهُ‏ یَا عَلِیُّ أُوصِیکَ بِوَصِیَّةٍ فَاحْفَظْهَا فَلَا تَزَالُ بِخَیْرٍ مَا حَفِظْتَ وَصِیَّتِی ....یَا عَلِیُّ أَعْجَبُ النَّاسِ إِیمَاناً وَ أَعْظَمُهُمْ یَقِیناً قَوْمٌ یَکُونُونَ فِی آخِرِ الزَّمَانِ‏ لَمْ یَلْحَقُوا النَّبِیَّ وَ حُجِبَ عَنْهُمُ الْحُجَّةُ فَآمَنُوا بِسَوَادٍ عَلَى بَیَاض‏.
متن روایت چهارم
کتاب الغیبة للحجة،  طوسى، محمد بن الحسن‏ , ص136: وَ أَخْبَرَنِی جَمَاعَةٌ عَنْ أَبِی مُحَمَّدٍ هَارُونَ بْنِ مُوسَى التَّلَّعُکْبَرِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ عَبْدِ «2» اللَّهِ الْهَاشِمِیِ‏ «3» قَالَ حَدَّثَنِی أَبُو مُوسَى عِیسَى بْنُ أَحْمَدَ بْنِ عِیسَى بْنِ الْمَنْصُورِ «4» قَالَ حَدَّثَنِی أَبُو الْحَسَنِ عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ الْعَسْکَرِیُّ عَنْ أَبِیهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ أَبِیهِ عَلِیِّ بْنِ مُوسَى عَنْ أَبِیهِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ أَبِیهِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ أَبِیهِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ قَالَ قَالَ لِی‏ «5» عَلِیٌّ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص‏ مَنْ سَرَّهُ أَنْ یَلْقَى اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ آمِناً مُطَهَّراً لَا یَحْزُنُهُ الْفَزَعُ الْأَکْبَرُ فَلْیَتَوَلَّکَ وَ لْیَتَوَلَّ بَنِیکَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَیْنَ وَ عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ وَ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ وَ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ وَ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ وَ عَلِیَّ بْنَ مُوسَى وَ مُحَمَّداً وَ عَلِیّاً وَ الْحَسَنَ ثُمَّ الْمَهْدِیَّ وَ هُوَ خَاتَمُهُمْ وَ لَیَکُونَنَّ فِی آخِرِ الزَّمَانِ‏ قَوْمٌ یَتَوَلَّوْنَکَ یَا عَلِیُّ یَشْنَأُهُمُ‏ «1» النَّاسُ وَ لَوْ أَحَبَّهُمْ‏ «2» کَانَ خَیْراً لَهُمْ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ یُؤْثِرُونَکَ وَ وُلْدَکَ عَلَى الْآبَاءِ وَ الْأُمَّهَاتِ وَ الْإِخْوَةِ وَ الْأَخَوَاتِ وَ عَلَى عَشَائِرِهِمْ وَ الْقَرَابَاتِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ أَفْضَلُ الصَّلَوَاتِ أُولَئِکَ یُحْشَرُونَ تَحْتَ لِوَاءِ الْحَمْدِ یُتَجَاوَزُ عَنْ سَیِّئَاتِهِمْ وَ یَرْفَعُ دَرَجَاتِهِمْ‏ جَزاءً بِما کانُوا یَعْمَلُونَ‏ «3»
متن روایت پنجم
مکارم الأخلاق، طبرسى، حسن بن فضل‏ ,  ص450 : یَا ابْنَ مَسْعُودٍ یَأْتِی عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ الصَّابِرُ فِیهِ عَلَى دِینِهِ مِثْلُ الْقَابِضِ‏ عَلَى الْجَمْرِ بِکَفِّهِ فَإِنْ کَانَ فِی ذَلِکَ الزَّمَانِ ذِئْباً وَ إِلَّا أَکَلَتْهُ الذِّئَاب‏ .


دو باز دارنده مهم از ارتکاب جرایم

دو باز دارنده مهم از ارتکاب جرایم
 امروزه کارشناسان مسائل اجتماعی در تلاشند به راهکارهایی دست یابند که بتوان با بکار بستن آنها , از هنجارشکنیِ و  ارتکاب جرایم پیش گیری کرد . در متون دینی ضمن توصیه به برخی فضایل اخلاقی تاکید شده که آنها , افزون بر پاداش اخروی , در زندگی دنیویی فرد و جامعه نیز تاثیر گذارند . برای نمونه می توان به یک روایت از روایات مربوط به صله رحم , اشاره کرد که در آن به کارکرد پیشگیرانه صله رحم و نیکی به دیگران , چنین توجه نشان داده است ؛
الکافی :  مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ إِنَّ صِلَةَ الرَّحِمِ وَ الْبِرَّ لَیُهَوِّنَانِ الْحِسَابَ وَ یَعْصِمَانِ مِنَ الذُّنُوبِ فَصِلُوا أَرْحَامَکُمْ وَ بَرُّوا بِإِخْوَانِکُمْ وَ لَوْ بِحُسْنِ السَّلَامِ وَ رَدِّ الْجَوَابِ . (الکافی ج  2 ص  157 ح  31).
ترجمه
اسحاق بن عمار می گوید : از امام صادق علیه السلام شنیدم که می فرمودند :  صله رحم و نیکی به دیگران باعث سبک شدن محاسبه اعمال انسان در روز جزا و مصونیت از ارتکاب گناه می شود . پس صله رحم داشته باشید و به  همکیشان خود نیکی کنید حتی اگر شده به اندازه خوب سلام کردن و جواب دادن آن .
چنان که پیداست  این روایت , به این دو فضیلت اخلاقی , به دیده دو ایمنی ساز  از آلودگی به گناهان می نگرد . هر چند, گناه اقسام گوناگونی دارد اما باید توجه داشت که بخش اعظم گناهان در ارتباط با اجتماع هستند و یا آثار آنها دامن اجتماع را نیز می گیرد . چنان که تعرض به حقوق دیگران , وجه مشترک اکثر جرایم در حال پیگیری در مراجع قضایی است ,  در بین گناهان نیز این گونه جرایم , بیشترین آمار را به خود اختصاص داده اند . بنابر این می توان گفت , چنانچه «نیکی به دیگران» و «صله رحم » در جامعه رواج یابد  , شاهد کاهش فروان آمار جرایم خواهیم بود . این گزاره حدیثی می تواند به عنوان یک فرضیه تحقیقی در مطالعات میدانی مورد آزمون قرار گیرد . از اصطلاح «صله رحم»  می توان با تعبیر «ارتباط و پیوند خویشاوندی  پیوسته » یاد کرد یعنی فرد ارتباط خود با بستگان را نگسلد و به گونه ای از حال و روزشان با خبر و در حد توان در رفع گرفتاری آنان بکوشد . حال چه با دیدار آنان باشد و چه با وسایل دیگری مثل نامه و ... . حتی در روایتی تصریح شده که صله رحم بین دو خویشاوند دور از هم ( ساکن در دو شهر ) با نامه است .
گفتنی است در باره چگونگی صله رحم و نیکی به دیگران و حد و مرزهای این دو , منابع دینی مطالب فراوانی دارند و با بررسی آنها می توان هندسه ترسیمی دین در باره این دو رفتار را به دست آورد و بر اساس آن داوری کرد .
به نظر می رسد مولفه های ذیل در صله رحم باعث پیشگیری از گناهان - که بخش اعظم آنها جرایم مرتبط با اجتماعند - می شود :
- صله رحم با برطرف کردن نیازهای عاطفی فرد , او را در برابر ناملایمات مقاوم تر و آستانه تحملش را بالاتر می برد . از این رو فرد در برابر کشش های و فشارهای بیرونی و درونی مقاوم تر می شود و در نتیجه توان خودداری بیشتری در برابر ارتکاب ناهنجاری ها پیدا می کند .
- در جریان ارتباط پیوسته بین خویشاوندان (صله رحم ) , گرفتاری های اعضاء یک خاندان برای دیگران معلوم می شود . معمولا در بین خویشان کسانی یافت می شوند که از عهده حل مشکل فرد گرفتار برایند . سازمان خویشاوندی این قابلیت را دارد که دست کم بخشی از گرفتاری ها را برطرف کند چه مستقیم توسط یک یا چند تن از اعضاء و چه به طور غیر مستقیم با دخالت و پی گیری اعضاء و به کار گیری توان افراد وابسته به خویشان . این بدان معناست که با رفع گرفتاری , فرد دیگر از کشمکش های منجر به ارتکاب جرم , رهایی یافته یا نیازی به پیمودن مسیر های خطا و مجرمانه برای رفع گرفتاریش نخواهد داشت.
آنچه در باره صله رحم گفتیم در باره نیکی به دیگران نیز صادق است زیرا در نیکی  به دیگران نیز بالاترین سهم ازآن رفع گرفتاری و گره گشایی از کار مردم  است. گرانیگاه جرایم اجتماعی , گرفتاریها و کاربسته مردم است . لذا چنانچه افراد هر کدام به اندازه توان خود بخشی از گرفتاری دیگران را برطرف کنند به همان میزان زمینه ارتکاب جرایم از بین می رود . تاثیر یاد شده امر پناهانی نیست و در حافظه تاریخی و فرهنگ تمام ملتها نمونه های مثال زدنی برای تاثیرات شگفت نیکی به دیگران وجود دارد چنان که در دوران معاصر نقطه محوری داستان مشهور بینوایان ,کمک یک روحانی به یک بینوای مجرم (ژان وال ژان ) است که باعث تحول شخصیتی او و تبدیل شدنش به یک شخصیت اسطوره ای مثبت می شود . نگارش چنین داستان پر طرفداری خود متاثر از وجود نمونه های در جوامع انسانی و پذیرش عمومی نسبت به این کارکرد است .
در پایان یاد آور می شویم که تعبیر «یعصمان من الذنوب » عام است و شامل تمام گناهان ار سوی هر کس می شود بنابر این نمی توان به اعتبار تعبیر قبلی یعنی «سبکی حساب در قیامت »که تبادر در فرد صاحب رفتار دارد اثر باز دارندگی از گناه را منحصر در فرد انجام دهنده این فضایل اخلاقی بدانیم .

 






در این وبلاگ
در کل اینترنت