سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نکته نگار

تلاش های توحیدی در میان ترکان شرق آسیا

تلاش های توحیدی در میان ترکان شرق آسیا
پس از آن که کشتی نوح برزمین نشست و بت پرستان و کافران به کلی از بین رفتند هشتاد سرنشین موحد این کشتی زندگی در زمین را با جمع توحیدی آغاز کردند اما با درگذشت نوح و عوض شدن نسلها ، تفکر انحرافی شرک و بت پرستی آرام آرام به جوامع بشری بازگشت و جهل و نادانی بر آنان سایه افکند. در این میان پیامبرانی چون هود قوم مشرک خود را به خداوند یگانه دعوت کردند که در قرآن نیز از او یاد شده است . قرآن کریم تصریح می کند که فقط ماجرای برخی از انبیاء را در قرآن مورد اشاره قرار داده و از باقی انبیاء نامی نبرده است چنان که تاکید دارد که برای هر قومی  هدایت کننده ای بوده که در نقاط مختلف زمین به کار هدایت و ارشاد مشغول بوده اند ؛ «و لکل قوم هاد » . در  آیه بیست و چهار سوره فاطر نیز تصریح کرده برای همه امتها انذار کننده و برحذر دارنده از گمراهی بوده است  ؛ «  وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلا فیها نَذیرٌ» .
در عصر نزول ، مخاطبان اولیه قرآن ، مردم منطقه خاورمیانه بوده اند لذا مقتضای حال چنین مخاطبانی اشاره به انبیاء این منطقه بود . بنابر این پرداختن قرآن به زندگی انبیاء دیگر نقاط که مخاطبانش ، اطلاعی از آنان و منطقه زندگی شان و فرهنگشان نداشتند کاری نامناسب می نمود.
سخن ما در باره تلاش هایی است که موحدان دیگر نقاط زمین برای بقای خدا پرستی انجام می داده اند ولی به دلیل دوری آنان ، در حافظه تاریخی ملل منطقه خاورمیانه ثبت نشده است . در بین منابع تاریخی به گزارشی از رشید الدین فضل الله وزیر دولت ایلخانی در کتاب جامع التواریخ برخوردیم که در باره پیشینه اقوام ترک است  و اینکه آنان از نسل یافث ، فرزند نوح هستند . گزارش او  در باره موحد بودن یکی از خان زادگان ترک است که از کودکی با بستگان مشرک خود تفاوت داشته و در جوانی برای اندیشه توحیدی خود تلاش و مجاهدت کرده و در این مسیر پیروز شده است و مدتها رهبر معنوی و سیاسی مردمان خود بوده است . این گزارش می تواند گویای تلاش های یاد شده در شرق دور باشد . البته نمی توان تلاش های موحد یادشده  در این گزارش را با پیامبر بودنش یکی دانست اما می توان گفت اصطکاک بین اندیشه توحیدی و شرک ویژه خاورمیانه نبوده و افرادی به عنوان حجت بر توحید ، در دیگر نقاط نیز بروز و ظهور داشته اند . در ذیل متن کتاب جامع التواریخ (فصل اول) می آید ؛
… بموجبی که در تواریخ اسلامیان مذکور است و در تورات  بنی اسرائیل مسطور ، نوح پیغامبر علیه‌السلام زمین را از جنوب تا شمال سه قسم کرد :  اول را به ‌حام از فرزندان خود داد که پدر سودان بود و میانه را بسام که پدر اعراب و فرس   بود ، سوم را بیافت که پدر اترک بود ، و او را به جانب مشرق فرستاد .
مغولان و ترکان نیز همین سخن گویند . لیکن ترکان یافث   را ابولجه خان خوانده‌اند و محقق نمی‌دانند که این ابولجه خان   پسر نوح علیه‌السلام بوده یا فرزند زاده او   الا آنکه   متفقند بر آنکه  از نسل او بوده و قریب العهد بوی . تمامت مغولان و اصناف اتراک و صحرا نشینان از نسل وی‌اند و شرح آن حال بر این موجب تقریر میکنند که ابولجه خان صحرانشین بود ...و این ابولجه خان را پسری بود بنام دیب باقوی – معنی دیب موضع تخت و جای منصب باشد و با قوی یعنی بزرگ جمهور قوم – و این پسر بشوکت و اسباب پادشاهی زیادت از پدر بود و چهار پسر داشته نام ایشان قرا خان و اور خان و کر خان و کز خان و مجموع آن اقوام کافر بودند و قرا خان قایم‌مقام پدرشد و از او پسری در وجود  آمد سه شبانه روز پستان مادر نمی‌گرفت و شیر نمی‌خورد بدانسبب مادرش   می گریست و تضرع میکرد . و هر شب در خواب چنان دیدی که آن بچه با وی گفتی که أی مادر اگر خداپرست شوی و محب خدا گردی ، شیر تو بخورم . آن زن بواسطه آنکه شوهرش و تمامت اقوام ایشان کافر بودند ، ترسید که اظهار خداپرستی کند او را با بچه هلاک گردانند ، پنهان به خدای تعالی ایمان آورده و باخلاص تمام محب حق جل و علا   شده و آن بچه پستان مادر گرفته و شیر خورده و چون یکساله شدبغایت پاکیزه و خوب صورت بود و آثار آن معانی در وی دید ، گفت از قوم ما   بدین شکل و صورت ، هیچ فرزندی در وجود   نیامد و این پسر از میان اقران و اکفا معظم و معتبر گردد و بمراتب کمال برسد و جهت نام نهادن وی با خویشان مشورت کرد . بچه یکساله بآواز آمده و گفته نام من اوغوز نهید . حاضران از  آن حال بغایت متعجب ماندند   و بموجب سخن او که اثر ارشاد حق تعالی بود او اوغوز نام کردند . چون بحد بلوغ رسید ….
بعدها خداشناسی ((اوغوز)) بر پدرش ((قراخان)) آشکار شد و آنگاه (پدر و پسر) به یاری اعوان و انصار خود بر هم شوریدند و جنگی سخت در گرفت …. عاقبت‌الامر اوغوز غالب آمد ، و آن ملک را از تلاس و صیرم تا بخارا بگرفت و آن ملک بر وی مسلم شد . و بعضی از اعمام و برادر زادگان که با او متفق نبودند بجانب مشرق مقام ساختند و نزد ایشان چنان مقرر است که مجموع مغولان از اصل ایشانند . و در آن عهد جمله کافر بودند و به مرور ایام ایشان نیز با اوروغ موحد گشتند . چون اوغوز را آن ملک مسلم و مسخر گشت ، و پادشاهی آنجا بر وی قرار گرفت ، خرگاهی زرین بزد و طوی بزرگ کرد و خویشان و امراء را تشریف داد و همه لشکریان را نواخت و جمعی از اعمام و اقوام با او متفق شده بودند ، اویغور لقب نهاد که معنی آن بترکی بهم پیوستن و مدد کردنست و تمامت اقوام اویغور از نسل ایشانند و قوم دیگر را قنقلی نام کرد و اقوام قبچاق و قلج و آغاجری هم از میان آن جماعت‌اند که با او اوغوز متفق شده بودند و اروغ او بر آمیخته و سبب نام هر یک بدین تفصیل است که ثبت می‌شود… .
آدرس : جامع التواریخ , رشید الدین فضل الله همدانی ج 1 ص ص 47 ، تصحیح محمد روشن و مصطفی موسوی ،نشر البرز ، تهران 1373.


نگاهی به جایگاه تقیه

 نگاهی به جایگاه تقیه
 با نگاهی به زندگی شخصیتهای دینی در طول تاریخ در می یابیم که تلاش های آنان برای هدایت بشر و حفظ دین ، در چارچوب قوانین تکوینی حاکم بر اجتماع  ، صورت می گرفته است  . هر چند در این بین ، برای اثبات ارتباط انبیاء و اوصیاء ، با آفریدگار هستی و رسالت الهی شان ، گاه اعجاز به کمک آمده اما شاهدیم که آنان در دیگر بخشهای زندگی شخصی و اجتماعی , همانند سایرین بوده اند  . حضرت نوح (ع) در طول هزار سال تبلیغ و دعوت و انکار امتش به امور خارق العاده روی نیاورد. ابراهیم خلیل نیز دعوت به یکتاپرستی را تا آنجا ادامه داد که به آتش افکنده شد ، هرچند آتش به اعجاز ، گلستان شد اما دعوت مردم به توحید ، مسیر طبیعی خود را طی کرد و از اعجاز برای ایمان آوردن همه یا اکثریت بابلیان استفاده نشد . همین طور پیامبرانی چون زکریا و یحیی  حتی در مسیر دعوت و هدایت به قتل رسیدند و اعجاز برای جلوگیری از مرگ آنان به کار گرفته نشد چنانکه پیامبر اکرم (ص) در مکه دعوت خود را به صورت طبیعی انجام دادند و چون مردم ایمان نیاوردند به مدینه هجرت کردند و در تشکیل حکومت در مدینه نیز  , امور رایج در تشکیل حکومت را رعایت کردند . به جنگ می رفتند و همانند همه حرکتهای سیاسی و نظامی , شکست و پیروزی  را تجربه می کردند . بنابر این فعالیت در حوزه اجتماع نیازمند رعایت قوانین تکوینی اجتماعی است و همگی باید بدان توجه داشته باشند و در این مسیر فرقی بین بندگان مومن و کافر  نیست . البته در اقدامات مهم و اساسی گاه بنابر مصالحی, امدادهای غیبی شامل حال  مومنان می شود که این موارد استثناء است و آنان در باقی امور زندگی اجتماعی ، باید همانند دیگران باشند . ائمه معصومین علیهم السلام نیز  از این قاعده مستثنا نبودند و آنان در مسیر هدایت جامعه به قواعد فعالیت در عرصه اجتماع پایبند بودند . از این رو ایشان از یک سو , برای هدایت کامل جامعه به همراهی مردم و در دست داشتن قدرت سیاسی (حکومت ) به عنوان قوی ترین ابزار هدایت نیاز داشتند و بدون وجود چنین امکانی آنان از انجام این مهم بازمی ماندند و از دیگر سو , در شرایطی که حاکمیت سیاسی جامعه اسلامی به دست جریان مقابل آنها افتاده بود باید بر اساس شرایط جدید از قواعد فعالیتهای اجتماعی در چنین دورانی تبعیت می کردند . این بدان معناست که هم در به دست آوردن حکومت به قواعد اجتماعی (همراهی مردم و ....) پایبند بودند و هم در دوران غلبه جریان مقابل به اقتضائات این دوران . در هر دو حالت آنان به اعجاز و امور خارق العادة روی نیاوردند . سیره معصومان (ع) در مورد نخست یعنی نحوه دست یابی به قدرت سیاسی و رعایت التزامات اجتماعی آن , به اندازه کافی تبیین شده و قیام امام حسین (ع) و حتی شهادت ایشان , به خوبی گویاست . اما در مورد دوم یعنی سیره آن بزرگواران در شرایط خفقان و غلبه دشمنان ,  نیاز بیشتری به تبیین سیاستهای ایشان داریم . یکی از این سیاستها , که با شیوه متعارف عقلا در دیگر جوامع همانند است تدبیر «تقیه» است . تقیه یعنی رعایت شرایط خفقان برای حفظ اندیشه و مسلک خود تا با برخورد قهری و حذفی حکومت از گردونه روزگار حذف نشود و هواداران این اندیشه  با مخفی کردن اندیشه خود در برابر جریان غالب , به حیات فکری خود ادامه دهند و در فرصت های مختلف به ترویج اندیشه خود و روشنگری علیه جریان غالب بپردازد . این شیوه , امری رایج در بین جوامع است . جریان های فکری و سیاسی به هنگام  قرار گرفتن در شرایط تهدید و خفقان به فعالیت مخفی روی می آورند و در این مسیر در ظاهر با فضای عمومی مورد نظر حاکمیت, هماهنگ می شوند اما برای آنکه اندیشه خود را در جامعه زنده نگه دارند به فعالیت مخفی روی می آورند و بهانه به دست حاکمان نمی دهند . امروزه از این شیوه مبارزاتی با عنوان «حرکت با چراغ خاموش» یاد می کنند .
این چنین بود که ائمه (ع)  برای حفظ جوهره دین محمدی و افراد پایبند بدان , همانند هر جریان فکری و سیاسی که از سوی حاکمیت مورد تهدید است , به تقیه روی آوردند و بدین ترتیب  قواعد فعالیت در این فضای اجتماعی را رعایت کردند . تقیه برای حفظ و بقای دین محمدی و جلوگیری از تحریف و قلب ماهیت آن , نقش مهمی را ایفا کرد . برای درک  بهتر ارزش این تدبیر , شایسته است به سرنوشت مسیحیت راستین به عنوان تجربه پیش رو توجه کنیم . در تاریخ مسیحیت , شاهدیم کسانی برای پذیرش مسیحیت از سوی  امپراطوری روم حاضر به تغییر و تحریف در آن شدند(مانند اعتقاد به تثلیث و ترک برخی ازاحکام شرعی تورات )  . با مسیحی شدن رومیان با این گرایش انحرافی  ، هواداران این گرایش به دلیل در دست گرفتن قدرت امپراطوری , توان تبلیغ و تحمیل اندیشه خود را یافتند و مسیحیان راستین در اقلیت قرار گرفتند( همان گونه که پیروان امیر المومنین ع پس از سقیفه در اقلیت قرار گرفتند ). مسیحیان موحد که اعتقاد توحیدی داشتند با مخالفت صریح با این انحراف ، خود را در مقابل اکثریت و امپراطوری روم قرار دادند و به شدت سرکوب شدند و قدرت تشکیل اجتماع را از دست دادند و به صومعه ها و و نقاط دور از اجتماع ، پناه آوردند و سر انجام از متن اجتماع حذف و به مرور از بین رفتند و کار به جایی رسید که واژه مسیحیت با تفکر تثلیث شناخته می شود و انحراف به وجود آمده خود را به جای اصل مسیحیت شناساند و جا انداخت  . اگر مسیحیان موحد از ساز وکار و قاعده فعالیت در دوران  تهدید و اختناق استفاده می کردند ، مسیحیت دچار این انحراف عظیم نمی گشت یا دست کم  مساوی تفکر تثلیث شناخته نمی شد . در دوران حاکمیت امویان و عباسیان نیز ، برخی با اعلام فعالیت رسمی سیاسی و نظامی ، علیه حاکمیت به سختی سرکوب شدند مانند زید شهید و محمد بن عبدالله نفس زکیه .
بنابر این , تقیه از راهکارهای  رایج و طبیعی در بین جوامع برای در امان ماندن پیروان یک جریان فکری است و رهروان طریق حق و صراط مستقیم نیز باید از این قاعده اجتماعی  تبعیت کنند و خود را مستثنا ندانند و گر نه به سرنوشت مسیحیان موحد دچار می شوند . چنین بود که ائمه علیهم السلام به شیعیان خود توصیه می کردند از این سازوکار برای بقای تفکر ناب محمدی استفاده کنند و بی پروایان را نکوهش می کردند و در برخی شرایط رعایت آن را جزو شرایط هواداری خود به حساب می آوردند .
از امام صادق علیه السلام  نقل شده : هر کس تقیه را رعایت نکند از ما نیست .( امالی‏ شیخ طوسی ص  281 شماره  543) . ایشان  در توصیه هایی  به محمد بن نعمان نیز فرموده اند :
 هر کس اسرار ما را فاش کند مانند کسی است که به روی ما شمشیر کشیده ... حسن بن علی وقتی مورد اصابت خنجر نیروهای خودی قرار گرفت و مردم از فرمانش سر پیچی کردند  حکومت را به معاویه واگذارد . برخی شیعیان به او گفتند : با این کار مومنان را  ذلیل کردی ؟ فرمود : نه عزیز کردم . من وقتی دیدم  به اندازه کافی نیروی هوادار و قدرت کافی برای جنگ نداریم حکومت را تسلیم معاویه کردم تا من و شما زنده بمانیم  چنانکه در ماجرای خضر و موسی  , خضر کشتی سالم ِ فقرا را سوراخ کرد تا حاکم کشتی آنان را مصادره نکند . ای محمد بن نعمان , شرایط ما نیز چنین است . گاه پیش می آید که من سخنی را به یکی از شماها می گویم و او آن را در نزد دیگران می گوید و باعث می شود که او را مخالف نظر اکثریت حاکم بدانند و از او بیزار شوند و لعنش کنند . پدرم (امام باقر علیه السلام ) می فرمود : تقیه مایه روشنایی چشم و سپر حفاظتی مومن است و اگر تقیه نبود خداوند پرستش  نمی شد چنان که قرآن کریم می فرماید : «مومنان نباید به جاى اهل ایمان ، کافران را دوست و سرپرست خود انتخاب کنند،  هر کس چنین کند هیچ رابطه‏اى با خدا ندارد (و پیوند او بکلى از خدا گسسته مى‏شود)، مگر اینکه از آنها به پرهیزید (و به خاطر هدفهاى مهم‏ترى تقیه کنید). خداوند شما را از (نافرمانى) خود، بر حذر مى‏دارد، و بازگشت (شما) به سوى خداست (سوره آل‏عمران  آیه 28).» ... ای محمد بن نعمان بدان که رعایت نکردن تقیه و فاش کردن اسرار ما گناهش به مراتب از گناه قتل ما  بیشتر است . افشاء سخنان ما در صورتی که بر علیه ما کاربرد داشته باشد به مانند قتل عمد ماست نه قتل خطا .  وقتی دولت ظلم برپاست شما با کسانی که از آنان احساس خطر می کنید به خوبی برخورد کنید چرا که متعرض به حکومت , قاتل خودش به شمار می آید در حالی که خداوند در این موارد توصیه کرده است ؛ « وَ لا تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَى التَّهْلُکَةِ . خود را به دست خود ، به هلاکت نیفکنید!(سوره البقرة  ، آیه 195). 

متن اصلی وصیت امام به محمد بن نعمان
تحف‏العقول : وصیته ع لأبی جعفر محمد بن النعمان الأحول .  قال أبو جعفر قال لی الصادق ع إن الله جل و عز عیر أقواما فی القرآن بالإذاعة فقلت له : جعلت فداک أین ؟ قال:  قال : قوله وَ إِذا جاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذاعُوا بِهِ . ثم قال : المذیع علینا سرنا کالشاهر بسیفه علینا رحم الله عبدا سمع بمکنون علمنا فدفنه تحت قدمیه و الله إنی لأعلم بشرارکم من البیطار بالدواب شرارکم الذین لا یقرءون القرآن إلا هجرا و لا یأتون الصلاة إلا دبرا و لا یحفظون ألسنتهم . اعلم أن الحسن بن علی ع لما طعن و اختلف الناس علیه سلم الأمر لمعاویة فسلمت علیه الشیعة علیک السلام یا مذل المؤمنین فقال ع ما أنا بمذل المؤمنین و لکنی معز المؤمنین إنی لما رأیتکم لیس بکم علیهم قوة سلمت الأمر لأبقى أنا و أنتم بین أظهرهم کما عاب العالم السفینة لتبقى لأصحابها و کذلک نفسی و أنتم لنبقى بینهم یا ابن النعمان إنی لأحدث الرجل منکم بحدیث فیتحدث به عنی فأستحل بذلک لعنته و البراءة منه فإن أبی کان یقول و أی شی‏ء أقر للعین من التقیة إن التقیة جنة المؤمن و لو لا التقیة ما عبد الله و قال الله عز و جل لا یَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْکافِرِینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ فَلَیْسَ مِنَ اللَّهِ فِی شَیْ‏ءٍ إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً ...یا ابن النعمان إن المذیع لیس کقاتلنا بسیفه بل هو أعظم وزرا بل هو أعظم وزرا بل هو أعظم وزرا یا ابن النعمان إنه من روى علینا حدیثا فهو ممن قتلنا عمدا و لم یقتلنا خطأ یا ابن النعمان إذا کانت دولة الظلم فامش و استقبل من تتقیه بالتحیة فإن المتعرض للدولة قاتل نفسه و موبقها إن الله یقول وَ لا تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَى التَّهْلُکَةِ .
آدرس : تحف‏العقول ص  308  .

 


تصریح ذهبی به شایستگی امام سجاد (ع)و امام باقر (ع) برای خلافت و

تصریح ذهبی به شایستگی امام سجاد (ع)و امام باقر (ع) برای خلافت و امامت
می دانیم که  باور شیعیان در مورد امامت دوازده امام , بر اصل اعتقادی ِ ضرورت نصب امام از ناحیه خداوند استوار است که از طریق نص پیامبر (ص) معلوم می شود , با این حال باید توجه داشت که شایستگی آنان برای اداره انسان و جامعه از جهات گوناگون تربیتی , علمی , سیاسی و ... از لابلای گزارش های تاریخی  هویداست . هرچند با شرایط پدیده آمده بعد از رحلت پیامبر (ص) , جامعه اسلامی از مدیریت سیاسی و حکومتی آن بزرگواران محروم شدند و فرصت چندانی برای بروز توانایی ائمه برای اداره سیاسی جامعه فراهم نشد  اما آگاهانی که نسبت به شخصیتهای سیاسی و علمی آن دوران آگاهی دارند معترفند که شایستگی واقعی برای مدیریت جامعه مسلمانان  ازآن  این بزرگواران (ع) است . و البته این غیر از صلاحیت علمی و معنوی ایشان برای هدایت معنوی مسلمانان است که اکثر دانشمندان اهل سنت نیز آن را قبول دارند. ما در اینجا برای نمونه به کلام ذهبی{شمس الدین محمد بن احمد الذهبى (م 748)} یکی از دانشمندان متعصب اهل تسنن می پردازیم که به شایستگی امام سجاد (ع) و امام باقر (ع) برای حکومت و اداره جامعه تصریح دارد. به نظر می رسد شرایط فراهم شده برای امام سجاد (ع) در دو دهه آخر عمرشان و وجود این شرایط برای امام باقر (ع) سبب شد تا جامعه آن روز از شایستگی های آن بزرگواران آگاهی پیدا کند و پیرو آن  برای نسلهای بعد گزارش شود امری که باعث شده تا قرنها بعد کسی چون ذهبی متاثر از گزارش های رسیده , متوجه این شایستگی شود و بر آن تاکید کند . جالب آنکه معاصر وی , ابن تیمیه , بر شیعیان خرده می گیرد که چرا کسانی چون ائمه آخر (امام جواد , امام هادی و امام عسکری علیهم السلام ) را امام می دانند با این بهانه که آنان بروز و ظهوری نداشتند . این گونه داوری ها ناشی از غفلت یا نادیده گرفتن شرایط این امامان (ع) است چرا که آن بزرگواران پیوسته تحت نظر حکومت بودند و بخش اعظم عمر خود را در تبعید گذراندند و ارتباط مردم با آنان تحت کنترل و بسیار محدود بود . بدیهی است چنانچه شرایط برای شناخت ائمه فراهم می شد و گزارش های تاریخی سانسور نمی شد در باره تمام آن بزرگواران بدین سان داوری  می شد . این حقیقت دقیقا همان چیزی است که حکومتهای آنان دوران , تلاش داشتند آن را از دیده انظار عموم  پنهان کنند . تلقی امثال ابن تیمیه از شخصیت ائمه شیعه , متاثر از فرهنگی است که حکومتهای جائر اموی و عباسی با سیاستهای فرهنگی و سیاسی خود ایجاد کردند . به هر روی کلام ذهبی در پذیرش شایستگی امام سجاد و امام باقر علیهما السلام برای حکومت , نشان از آن دارد که ائمه شیعیان به راستی جانشینان واقعی پیامبر در دو حوزه حکومت و هدایت معنوی و علمی بودند و اگر جایگاه حکومتی آنان غصب شده به خاطر جذابیت فراوان قدرت سیاسی است که در نگاه  اهل دنیا به عنوان طعمه بدان نگریسته می شود نه امانت . از این رو جایگاه علمی و معنوی به دلیل رویگردانی طمع ورزان از این حوزه , از دستبرد غاصبان و جائران مصون ماند .
در این جا متن ذهبی در شرح حال این دو امام همام را نقل می کنیم . وی در کتاب سیر اعلام النبلاء در شرح حال امام سجاد (ع) می نویسد :
امام زین العابدین , جلال و عظمت شگفت انگیزی بین مردم داشت . به خدا سوگند که شایسته چنین منزلتی بود . براستی که وی به دلیل شرافت , آقایی , علم , الهی بودن و کمال عقل , شایسته پیشوایی و امامت بزرگ را داشت . بدین جهت قصیده فرزدق در توصیف عظمت و بزرگی ایشان در بین عموم شهرت یافته است . ...
متن اصلی
سیر أعلام النبلاء ج 4 ص 386 – 394 شماره 157 :  علی بن الحسین ( ع ) ابن الإمام علی بن أبی طالب بن عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف ، السید الإمام ، زین العابدین ، الهاشمی العلوی ، المدنی .... وکان له جلالة عجیبة ، وحق له والله ذلک ، فقد کان أهلا للامامة العظمى لشرفه وسؤدده وعلمه وتألهه وکمال عقله . قد اشتهرت قصیدة الفرزدق – وهی سماعنا – أن هشام بن عبد الملک حج قبیل ولایته الخلافة ، فکان إذا أراد استلام الحجر زوحم علیه ، وإذا دنا علی بن الحسین من الحجر تفرقوا عنه إجلالا له ، فوجم لها هشام وقال : من هذا ؟ فما أعرفه ، فأنشأ الفرزدق یقول : هذا الذی تعرف البطحاء وطأته * والبیت یعرفه والحل والحرم
هذا ابن خیر عباد الله کلهم * هذا التقی النقی الطاهر العلم
إذا رأته قریش قال قائلها * إلى مکارم هذا ینتهی الکرم
یکاد یمسکه عرفان راحته * رکن الحطیم إذا ما جاء یستلم
یغضی حیاء ویغضى من مهابته * فما یکلم إلا حین یبتسم
هذا ابن فاطمة إن کنت جاهله * بجده أنبیاء الله قد ختموا 
وهی قصیدة طویلة . قال : فأمر هشام بحبس الفرزدق ، فحبس بعسفان ، وبعث إلیه علی بن الحسین باثنی عشر ألف درهم وقال : اعذر أبا فراس . فردها وقال : ما قلت ذلک إلا غضبا لله ولرسوله . فردها إلیه وقال : بحقی علیک لما قبلتها ، فقد علم الله نیتک ورأى مکانک . فقبلها . وقال فی هشام :
أیحبسنی بین المدینة والتی * إلیها قلوب الناس یهوی منیبها
 یقلب رأسا لم یکن رأس سید * وعینین حولاوین باد عیوبها

ذهبی در باره امام باقر علیه السلام نیز می نویسد :
امام باقر علیه السلام از کسانی است که علم , عمل , آقایی , شرف , وثاقت , رزانت را با هم جمع کرده و شایستگی خلافت را داشت . او یکی از امامان دوازده گانه است که شیعه آنها را امام می داند و قائل به عصمت و آگاهی آنان از جمیع معارف دینی است .
متن اصلی
سیر أعلام النبلاء ج 4  ص 401  شماره 158 :  ابنه أبو جعفر الباقر * هو السید الإمام ، أبو جعفر محمد بن علی بن الحسین بن علی ، العلوی الفاطمی ، المدنی ... ، وکان أحد من جمع بین العلم والعمل والسؤدد ، والشرف ، والثقة ، والرزانة ، وکان أهلا للخلافة . وهو أحد الأئمة الاثنی عشر الذین تبجلهم الشیعة الإمامیة وتقول بعصمتهم وبمعرفتهم بجمیع الدین ..
 

 


درخشش حقیقت ائمه (ع) از لابلای سانسورهای فرهنگی

درخشش حقیقت ائمه (ع) از لابلای سانسورهای فرهنگی
سمعانی  (م 562) از نویسندگان متعصب سنی است که در هنگام معرفی گروه های منسوب به شیعیان آنان را تکفیر می کند . کتاب «الانساب » وی از منابع شناخته شده و پر مراجعه در زمینه انساب است . وی در این کتاب در شرح حال یکی از محدثان سده سوم هجری از تعبیری استفاده کرده که نوعی خروج از سانسور رایج بین نویسندگان متعصب است . حکومتهای اموی و عباسی و شخصیتهای فرهنگی وابسته به آنان , تلاش داشتند با تدابیر سیاسی و فرهنگی , شرایطی را فراهم کنند که ائمه شیعه در حاشیه قرار گیرند . در این راستا شخصیتهای فرهنگی و عالمان وابسته نیز از مطرح کردن ائمه به عنوان شخصیتهای تاثیر گذار خود داری می کردند و به گونه ای در سانسور فرهنگی آن بزرگواران هماهنگ بودند. این امر باعث شده شاگردان این مکتب در نسلهای بعد براستی باور کنند که این بزرگواران شخصیتهای عادی و حاشیه ای بوده اند تا آنجا که کسی مثل ابن تیمیه بر شیعه خرده می گیرد که چرا بر ائمه آخر خود عنوان امام نهاده در حالی که آنان شناخته شده و تاثیر گذار بر جامعه نبوده اند .
موضوع سخن ما در این جا تعبیر سمعانی در الانساب است که به گونه ای درز یک حقیقت از سانسور به شمار می آید . وی در شرح حال بلاذری (م 279) می نویسد :
« این محدث در مکه احادیث امام اهل بیت یعنی ابو محمد حسن بن علی  عسکری (امام حسن عسکری علیه السلام ) را می نگاشت . »
گفتنی است امام حسن عسکری (علیه السلام ) به دلیل این که در سامرا یعنی محل تبعید پدرشان , دوران کودکی , نوجوانی و جوانی را گذراندند هیچگاه در معرض مراجعه عموم مردم و شیعیان نبودند و فقط گروهی خاص از شیعیان با ایشان در ارتباط بودند . بدین ترتیب در دوران کوتاه عمر بیست و هشت ساله آن بزرگوار , زمینه ای برای مطرح شدن ایشان به وجود نیامد خصوصا که در دوران امامت شش ساله خود نیز دائما تحت نظر حکومت بودند . با این حال شاهدیم که از تعبیر امام اهل بیت از ایشان یاد شده است . این بدان معناست که علی رغم تمام تلاشها از سوی حکومت و شخصیتهای فرهنگی برای ناشناخته ماندن شخصیت علمی و توانایی های ایشان , باز درخشش شخصیت آن بزرگوار  نمایان شده و  به گونه ای نور حقیقت و شایستگی شان از لابلای سانسورها به نسلهای بعد رسیده است .
نقل و کتابت احادیث آن بزرگوار دلیل توجه محدثان به ایشان در همان زمان بوده اما این موضوع به دلیل رعایت دوستان و تقیه از دشمنان و نیز به جهت تلاش دشمنان برای گمنام ماندن امام پنهان می ماند و باعث می شد نامشان در محافل و رسانه های رسمی آن روزگار برده نشود . پس این مطلب ناشی از شرایط خفقان بوده نه ناشی از ناتوانی و کمی صلاحیت و عادی بودنشان آن امام همام .
نکته دیگر در تعبیر «امام اهل بیت »این است که خاندان پیامبر (ص) او را امام خود می دانستند و این با برخی تبلیغات مغرضانه که شیعیان را متهم به جعل عنوان امامت برای آن بزرگواران می کنند در تعارض است و ثابت می کند آن بزرگواران قبل از همه نزد خاندان پیامبر دارای احترام و جایگاه ویژه رهبری بوده اند .

متن کتاب الانساب در شرح حال بلاذرى
الانساب : البَلاذُرى‏ - بفتح الباء الموحدة و بعدها اللام ألف و ضم الذال المعجمة و فی آخرها الراء، هذه النسبة الى [البلاذر و هو معروف- ، و المشهور بهذا الانتساب ابو محمد احمد بن محمد بن إبراهیم بن هاشم المذکر الطوسی البلاذری الحافظ الواعظ من أهل طوس، کان حافظا فاضلا فهما عارفا بالحدیث، سمع بطوس إبراهیم بن إسماعیل العنبری و تمیم بن محمد الطوسی، و بنیسابور عبد الله بن شیرویه و جعفر بن احمد الحافظ، و بالری محمد بن أیوب و الحسن بن احمد بن اللیث، و ببغداد یوسف بن یعقوب القاضی، و بالکوفة محمد بن عبد الله بن سلیمان الحضرمیّ، و أقرانهم، سمع منه الحاکم ابو عبد الله الحافظ و قال الحافظ ابو عبد الله : ابو محمد البلاذری الواعظ الطوسی، کان واحد عصره فی الحفظ و الوعظ و من أحسن الناس عشرة و أکثرهم فائدة، و کان یکثر المقام بنیسابور و یکون له فی کل أسبوع مجلسان عند شیخی البلد ابى الحسن المحمی و أبى نصر العبدوی، و کان ابو على الحافظ و مشایخنا یحضرون مجالسه و یفرحون بما یذکره على رءوس الملأ من الأسانید، و لم أرهم قط غمزوه فی اسناد أو اسم أو حدیث، و کتب بمکة عن امام أهل البیت ابى محمد الحسن بن على بن محمد بن على بن موسى الرضا، و ذکر ابو الولید الفقیه قال: کان ابو محمد البلاذری یسمع کتاب الجهاد من محمد بن إسحاق و أمه علیلة بطوس و کان المجلس غداة الخمیس و کان ابو محمد یخرج من الطابران غداة الأربعاء فیحضر غداة الخمیس المجلس، ثم ینصرف الى الطابران فیشهد الجمعة بها.
و حکى عن ابى محمد البلاذری انه قال: لم تکن لی همة فی سماع الحدیث أکبر [3] من التخریج على کتاب مسلم فلما انصرفت من الرحلة أخذت فی التخریج علیه و أفنیت عمری فی جمعه، قال الحاکم: و استشهد بالطابران سنة تسع و ثلاثین و ثلاثمائة و ابنه ابو زکریا یحیى بن ابى محمد البلاذری، سمع بطوس ابا عبد الله بن أیوب و أبا محمد الحسن بن ابى خراسان، و بنیسابور ابا حامد احمد بن محمد بن یحیى بن بلال البزاز و أبا بکر محمد ابن الحسین القطان و طبقتهم، سمع منه الحاکم ابو عبد الله الحافظ و ذکره  فی التاریخ فقال: توفى بالنوقان فی شهر رمضان سنة سبع و ثمانین و ثلاثمائة.
آدرس : الأنساب  ج‏2 ص 378 شماره 638.
مشخصات نشر: الأنساب، أبو سعید عبد الکریم بن محمد بن منصور التمیمی السمعانى (م 562)، تحقیق عبد الرحمن بن یحیى المعلمى الیمانى، حیدر آباد، مجلس دائرة المعارف العثمانیة، ط الأولى، 1382/1962.


بی مهری شاگردان حاکم نیشابوری به خاطر نقل فضایل امیر مومنان(ع)

بی مهری شاگردان حاکم نیشابوری به خاطر نقل فضایل امیر مومنان(ع)
حاکم نیشابوری (م 403) از محدثان  مشهور اهل سنت در سده چهارم هجری است  . او ضمن بررسی احادیث فضیلت امیر مومنان با احادیثی رو برو می شود که دارای شرایط صحت  از نظر بخاری و مسلم هستند ولی در عین حال در صحاح بخاری و مسلم انعکاس نیافته اند . از این رو ,  بر آن می شود که آنها را در کتاب المستدرک نقل کند اما به دلیل اهمیت برخی  از این احادیث مثل حدیث طیر و حدیث غدیر , تالیف مستقلی را به هر کدام اختصاص می دهد تا به تفصیل طرق سند آنها تبیین و صحت آنها اثبات شود . اما این کار او خوشایند جامعه علمی اهل سنت آن روزگار و حتی جمع شاگردانش , نیست و خرده گیری و روی گردانی از او آغاز می شود . جالب آنکه پس از وی برخی ادعا می کنند حاکم در کتاب مستدرک حدیث طیر را نقل نکرده و در نسخه اصلی این حدیث نبوده و بدان افزوده اند . این در حالی است که معاصران و شاگردانش در همان دوران به دلیل نقل این حدیث از سوی حاکم نیشابوری , از او رو گردانده اند . ابو طاهر سلفی (م 576) در کتاب معجم السفر خود در این باره می نویسد :
 ابو ذر هروی می گوید : ما در نیشابور جزو حلقه ی حدیثی حاکم نیشابوری بودیم که از «سدی » حدیث طیر را با سند صحیح نقل کرد . ما بر او خرده گرفتیم و حدیثش را نپذیرفتیم . از این رو کسی از او پیروی نکرد .

متن اصلی کتاب
معجم السفر :  حدثنی أبو حفص عمر بن عبد العزیز بن عبید الطرابلسی بالإسکندریة أنبأنا أبو علی الحسین بن علی بن مناس القیروانی بطرابلس المغرب أنبأنی أبو القاسم أحمد بن سلیمان الباجی قال سمعت أبی القاضی أبا الولید سلیمان بن خلف بن سعد الباجی بالإندلس یقول قال لنا أبو ذر عبد بن أحمد بن عفیر الهروی بمکة : کنا فی حلقة الحاکم أبی عبد الله بن البیع الحافظ بنیسابور إذا أخرج عن السدی فی الصحیح نتغامز علیه وذلک أنه روى حدیث الطیر ولم یتابعه أحد علیه وکان ینسب إلى التشیع .
آدرس : معجم السفر , أبو طاهر أحمد بن محمد السلفی (م576 ) , ج 1 ص 239 شماره 782 .

مقاومت جامعه علمیِ تربیت شده با اندیشه رایج آن دوران , یکی از چالش های پیش رو عالمان آنها در تحقیق پیرامون فضیلت امیر مومنان (ع) -در دو حوزه درون و برون - بوده است . زیرا طرح احادیثی مثل حدیث غدیر و حدیث الطیر به دلیل برهم زدن شالوده باورهای آنان , به نحوی مورد بی مهری و سانسور خود افراد واقع می شد (خود سانسوری از درون ) و از سوی دیگر به دلیل مخالفت دیگران , طرح آنها برای افراد دردسر ساز و نیازمند روحیه شهامت بوده است (فشار و سانسور بیرونی ) . آنچه در این گزارش تاریخی دیدیم هر دو نوع مشکل است به خصوص خود سانسوری که شایع تر بوده است .


تاثیرپذیری عجیب اخباریان از فلسفه حسی اروپا

تاثیرپذیری عجیب اخباریان از فلسفه حسی و ضد عقل اروپا
تاثیر تحولات فرهنگی در یک نقطه از جهان بر دیگر نقاط , به عواملی بستگی دارد مانند ؛ مضمون پیام و قابلیت الگوگیری آن برای دیگر ملتها , رسانده شدن خبر این تحول به دیگر ملتها و پایگاه اجتماعی جامعه دچار تحول شده در میان دیگر جوامع از نظر قدرت تاثیر گذاری  .
از سوی دیگر باید توجه داشت که این پیام فرهنگی الزاما جامعه تاثیر پذیر را به همان مسیر جامعه تاثیر گذار نخواهد برد بلکه جامعه تاثیر پذیر , آن پیام را با توجه به بستر فرهنگی خود بکار خواهد بست . 
ما در اینجا می خواهیم یک نمونه عجیب از تاثیر پذیری فرهنگی را برای خوانندگان نقل کنیم . در دوره صفویه که با دوره تحولات فکری در اروپا هم زمان است جریان اخباری گری  در میان عالمان شیعی رواج پیدا کرد که سخت با دخالت عقل در امر دین مخالف بود . عالمان اصولی حوزه های شیعه وقت و زمان زیادی برای مبارزه با این جریان فکری صرف کردند و سر انجام با تلاش فراوان عالمان توانمند شیعی , این جریان به حاشیه رانده شد . در باره علت پیدایش چنین اندیشه خطرناکی نظرات و حدس و گمانهایی وجود دارد که جالب ترین آن نظر آیة الله بروجردی (ره ) در باره تاثیر پذیری اخباریان از فلسفه حسی اروپائیان است . در ذیل بیان شهید مطهری در باره این دیدگاه , آمده است :
جریان اخباریگری ، این تعصب‏ افراطی احمقانه‏ای که راجع به اخبار (=روایات معصومان علیهم السلام )پیدا کردند که صحیح و ضعیف را با هم‏ یکی دانستند ، یکی از آن جریانهای فکری خطرناکی است که در دنیای اسلام‏ پیدا شد و اثرش هم جمود فکری است ، همان چیزی که الان ما به آن مبتلا هستیم . اینها سرایت می‏کنند به عالم تشیع .
من این حرف را در موقعی که آیت الله بروجردی در بروجرد بودند و خدمتشان رسیده بودیم از ایشان شنیدم و بعد هم از کس دیگری نشنیدم و خیلی‏ تأسف خوردم که چرا سؤال نکردم . ایشان برای پیدایش این جریان فکری یک‏ ریشه دیگری به صورت احتمال و حدس به دست می‏دادند . می‏گفتند من حدس‏ می‏زنم که فکر اخباریگری ، در میان مشرق زمین ناشی از فکر مادیگری در مغرب زمین بوده است . چون مقارن با پیدایش اخباریگری ، در مغرب زمین‏ عده‏ای پیدا شدند که فلسفه حسی را ابداع کردند و این حرف را زدند که ما جز آنچه به چشم ببینیم یا به وسائل دیگر به وجود آن پی ببریم هیچ چیز دیگر حتی عقل را قبول نداریم ، طرفدار حس و مخالف عقل شدند . و این در همان زمانی بوده است که روابط بین ایران صفوی و دول اروپا به نحو شدید برقرار بود و اتفاقا مقارن همین قرنها در اینجا هم نهضت ضد عقلی پیدا شد ولی نه به آن صورت بلکه به عنوان طرفداری از اخبار ، گفتند اصلا عقل در کار دین حق دخالت ندارد و این ، متأسفانه آثار زیادی‏ در فکر ما گذاشت .

آدرس : مجموعه آثار شهید مطهری ج 21 ص 109 ( کتاب اسلام و نیازهای زمان  ج 1 ص 109/ اخباری گری / برخورد اخباریان با قرآن /سخن آیة الله بروجردی ,

 


کتمان شخصیت ائمه , سیاست فرهنگی مشترک امویان وعباسیان

کتمان شخصیت ائمه , سیاست فرهنگی مشترک امویان وعباسیان
حاکمان اموی و عباسی از قیام ائمه و روشن شدن شایستگی های آنان برای مردم , می ترسیدند از این رو در پی گسست ارتباط توده مردم با ایشان بودند چنانکه در پی از بین بردن تمام ظرفیت هایی بودند که به قدرت گرفتن ائمه و گرایش مردم به آنها منجر می شد . این ترس آنان باعث می شد , سیاست حصر اقتصادی , فرهنگی و سیاسی و بایکوت خبری ائمه را در پیش بگیرند از غصب فدک تا تحت نظر بودن ائمه در مدینه و سر انجام زندان و تبعید به پایتخت و نظارت دائمی در دوران ائمه آخر , همه و همه راه حل های حکومت هایی بود که به زور بر جایگاه خلافت پیامبر چنگ انداخته بودند و هماره از سوی جانشینان واقعی پیامبر احساس خطر می کردند .
از سوی دیگر ماجرای عاشورا نشان داد که جامعه اسلامی آن دوران , حاضر به پرداخت هزینه های حکومت ارزشی اهل بیت (ع) نیست . از این رو واقعه کربلا , اتمام حجتی بود برای ائمه بعدی که برای برپایی حکومت صالحان در دوران خودشان اقدام نکنند و بیشتر به تربیت اصحاب و تشکیل هسته اولیه جمعیتی شایسته سالار و تسلیم در برابر ولایت صالحان بیندیشند و تلاش کنند به مرور نسلهایی آشنا با معارف حقیقی اسلام و ولایت پذیر پدید آیند . بدین ترتیب راهبران الهی امت برای آینده ای دورتر , برنامه ریزی کردند تا سرانجام جامعه ای آماده و پذیرا برای عدالت گستر موعود تربیت شود . این امر باعث می شد ائمه از اقدامات سیاسی آنی و آشکار علیه حاکمان اموی و عباسی خود داری کنند و تلاش های سیاسی آنان ,  صرفا به تبیین جایگاه امامت الهی معصوم و صلاحیت شان  برای حاکمیت جامعه اسلامی و نامشروع بودن حکومت های اموی و عباسی  , محدود شود .
این سیاست ائمه که به عدم قیام علیه خلفای اموی و عباسی شناخته می شود , تا حدودی از ترس و وحشت حکومت های وقت از ائمه می کاست . امری که  آزادی های نسبی برای ائمه را در برخی موارد فراهم می کرد . فراز و نشیب های گزارش شده در برخورد با ائمه , نتیجه همین رفتار و تدبیر یاد شده از سوی ائمه است که فرصتی هر چند اندک برای تبیین معارف نبوی فراهم کرد .
هر چند رفتار یاد شده از سوی ائمه تا حدوی نگرانی حکومت را نسبت به آنان برطرف می کرد اما این حکام با مشکل دیگری روبرو بودند که مشروعیت آنان را نشانه گرفته بود و آن چیزی نبود جز شایستگی آن بزرگواران برای رهبری جامعه اسلامی و جانشینی پیامبر (ص) از جهات گوناگون مثل تقوا و ایمان والا , دانش دینی برتر , وارستگی های شخصیتی , فضایل اخلاقی و انتساب به پیامبر (ص) . در صورتی که این حقیقت برای توده مردم , روشن می شد نامشروع بودن حکومتهای اموی و عباسی بر ملا می شد و تهدید بزرگی برای حکومت آنان به شمار می آمد . از این رو  آنان در پی تدبیری بودند که نگاه توده مردم را از ائمه منصرف شود چه با اقدامات فیزیکی ای چون تبعید و زندان کردن  ائمه و هوادارانشان و چه با اقدامات فرهنگی حساب شده که در ذیل به یک نمونه از آن ها می پردازیم ؛
بایکوت خبری ائمه و جلوگیری از هر اقدامی که باعث شناخته شدن آنان و صلاحیت هایشان برای توده مردم  می شد .
 شاید مناسب ترین اصطلاح برای این سیاست دنباله دار , سیاست کتمان باشد که براساس  آن  تا حد امکان از مطرح شدن شایستگی ها و حتی نام آنان جلوگیری می شد . اجرای این سیاست تنها به حکومت محدود نمی شد بلکه شخصیتهای سیاسی و فرهنگی آن دوران نیز به دلیل ترس از خشم حاکمان و یا به جهت به خطر افتادن موقعیتشان , با آنان همکاری می کردند . این شیوه تعامل با ائمه که امروزه از آن با تعبیر خودسانسوری نیز یاد می شود از مهمترین عوامل به حاشیه راندن اهل بیت بود به گونه ای که بیشترین نقش را در ناشناخته ماندن ائمه برای نسل های بعد , ایفا کرد همان گونه که برخورد فیزیکی با ائمه و هوادرانشان بیشترین نقش را در دور کردن افکار عمومی آن دوران از آن بزرگواران داشت .
اهمیت بررسی سیاست کتمان و خودسانسوری جریان حاکم (حکومت و تمام شخصیتهایی که به نحوی بدان گره خورده بودند و با آن همسو بودند ) از آن روست که به مهجور ماندن نسبی اهل بیت در جامعه اسلامی  منجر شد و برای نسل های بعد نه تنها ناشناخته ماندند بلکه این توهم در بین آنها پدید آمد که اگر آن بزرگواران شایستگی حکومت داشتند چرا نسلهای قبل در برابر آن سکوت کرده اند و در منابع رسمی و مکتوب به جا مانده از آن روزگار کمتر , سخنی از آنان و شایستگی هایشان , به میان آمده است و نیز اگر جریان فکری حاکم - که در مقابل اندیشه ائمه و اهل بیت قرار دارد – باطل است چرا اکثریت در برابر آن اقدامی نکرده اند . توهم اجماع نسل های قبل بر اندیشه جریان حاکم , ریشه در بی خبری از حقایق تاریخی دارد که با تامل و دقت در سیر حوادث سیاسی و فرهنگی , برطرف می شود . اخبار درز کرده از سانسور یاد شده که کم و بیش در لابلای گزارش های تاریخی و متون به ظاهر غیر تاریخی , وجود دارند به خوبی از سیاست کتمان حکایت می کنند  . همچنین متونی وجود دارند که از چرایی بقای اندیشه حاکم  خبر می دهند . گردآوری متون یادشده در کنار هم , از این سکوت ظاهری و اجماع ادعایی رمز گشایی خواهد کرد . 
مادر این جا برای مثال به خودداری عبدالملک مروان از مراجعه به امام باقر علیه السلام برای رفع یک مشکل فرهنگی حکومت را می آوریم تا تناسبی با ایام اول رجب که میلاد آن بزرگوار است نیز داشته باشد .
این ماجرا به ضرب سکه اسلامی معروف است که در یک  اثر ادبی سده چهارم هجری انعکاس یافته است از این رو گرفتار سانسور رایج در آثار تاریخی و رسمی نشده است . ابراهیم بن محمد بیهقی در اثر خود المحاسن و المساوی   ضمن بحث از برکات وخوبی های همنشینی با دیگران ,گزارش ذیل را به عنوان آثار نیک  همنشینی کسائیِ ادیب با هارون الرشید آورده است. آنچه در ذیل می بینید ابتدا ترجمه و سپس متن اصلی از کتاب است که در معرض دید خوانندگان قرار می گیرد :
ترجمه
کسائی از ادیبان سده دوم هجری نقل می کند که روزی نزد هارون الرشید رفتم ودیدم در ایوان نشسته و در دستش سکه یک درهمی است و به نوشته های روی آن با دقت وتامل نگاه می کند_ از آنجا که اودر بسیاری از موارد با من همسخن می شد – از من  پرسید میدانی چه کسی برای نخستین را نوشتن روی درهم ودینار را رسم کرد ؟ گفتم عبد الملک مروان . پرسید : چه عاملی باعث شد او این کار را بکند ؟ گفتم نمی دانم . هارون گفت من علتش را بیان می کنم . در گذشته _ سده ى اول هجرى - صنعت کاغذ در انحصار رومیان بود و مسیحیان مصر نیز که کاغذ مى ساختند به روش رومیان و بنا بر اعتقاد به مسیحیت نشان «اب و ابن و روح »بر حاشیه آن مى زدند،«عبد الملک اموى »مرد زیرکى بود،کاغذى از این گونه را دید و در حاشیه ی آن دقیق شد و فرمان داد آن را براى او به عربى ترجمه کنند،و چون معناى آن را دریافت خشمگین شد که چرا در مصر که کشورى اسلامى است باید مصنوعات چنین نشانى داشته باشد،بى درنگ به فرماندار مصر نوشت که از آن پس بر کاغذها شعار توحید-شهد الله انه لا اله الا هو-بنویسند و نیز به فرمانداران سایر ایالات اسلامى نیز فرمان داد کاغذهایى را که نشان مشرکانه ى مسیحیت دارد از بین ببرند و از کاغذهاى جدید استفاده کنند. کاغذهاى جدید با نشان توحید اسلامى رواج یافت و به شهرهاى روم نیز رسید و خبر به قیصر بردند و او در نامه یى به «عبد الملک »نوشت: صنعت کاغذ هماره با نشان رومى مى بود و اگر کار تو درمنع آن درست است پس خلفاى گذشته ى اسلام خطا کار بوده اند و اگر آنان به راه درست رفته اند پس تو در خطا هستى ، من همراه این نامه براى تو هدیه اى لایق فرستادم و دوست دارم که اجناس نشان دار را به حال سابق واگذارى و پاسخ مثبت تو موجب سپاسگزارى ما خواهد بود.عبد الملک هدیه را نپذیرفت و به قاصد قیصر گفت:این نامه پاسخى ندارد. قیصر دیگر بار هدیه اى دو چندان دفعه ى پیش براى او گسیل داشت و نوشت: گمان مى کنم چون هدیه را ناچیز دانستى نپذیرفتى،اینک دو برابر فرستادم و مایلم هدیه را همراه با خواسته ى قبلى من بپذیرى.عبد الملک باز هدیه را رد کرد و نامه را نیز بى جواب گذاشت. قیصر این بار به عبد الملک نوشت:دو بار هدیه ى مرا رد کردى و خواسته مرا بر نیاوردى براى سوم بار هدیه را دو چندان سابق فرستادم و سوگند به مسیح اگر اجناس نشان دار را به حال پیش برنگردانى فرمان مى دهم تا زر و سیم را با دشنام به پیامبر اسلام سکه بزنند و تو مى دانى که ضرب سکه ویژه ى ما رومیان است،آنگاه چون سکه ها را با دشنام به پیامبرتان ببینى عرق شرم بر پیشانیت مى نشیند،پس همان بهتر که هدیه را بپذیرى و خواسته ى ما را بر آورى تا روابط دوستانه مان چون گذشته پا بر جا بماند. عبد الملک در پاسخ بیچاره ماند و گفت فکر مى کنم که ننگین ترین مولودى که در اسلام زاده شده من باشم که سبب این کار شدم که به رسول خدا (ص) دشنام دهند و با مسلمانان به مشورت پرداخت ولى هیچکس نتوانست چاره اى بیندیشد،یکى از حاضران گفت:تو خود راه چاره را مى دانى اما به عمد آن را وا مى گذارى! عبد الملک گفت:واى بر تو،چاره اى که من مى دانم کدامست؟ گفت:باید از«باقر»اهل بیت چاره ى این مشکل را بجویى. عبد الملک گفتار او را تصدیق کرد و به فرماندار مدینه نوشت «امام باقر» (ع) را با احترام به شام بفرستد،و خود فرستاده ى قیصر را در شام نگهداشت تا امام علیه السلام بشام آمد و داستان را به او عرض کردند،فرمود: تهدید قیصر در مورد پیامبر (ص) عملى نخواهد شد و خداوند این کار را بر او ممکن نخواهد ساخت و راه چاره نیز آسان است،هم اکنون صنعتگران را گرد آور تا به ضرب سکه بپردازند و بر یک رو سوره ى توحید و بر روى دیگر نام پیامبر (ص) را نقش کنند و بدین ترتیب از مسکوکات رومى بى نیاز مى شویم.و توضیحاتى نیز در مورد وزن سکه ها فرمود تا وزن هر ده درهم از سه نوع سکه هفت مثقال باشد (3) و نیزفرمود نام شهرى که در آن سکه مى زنند و تاریخ سال ضرب را هم بر سکه ها درج کنند. عبد الملک دستور امام را عملى ساخت و به همه ى شهرهاى اسلامى نوشت که معاملات باید با سکه هاى جدید انجام شود و هر کس از سابق سکه اى دارد تحویل دهد و سکه ى اسلامى دریافت دارد،آنگاه فرستاده ى قیصر را از آنچه انجام شده بود آگاه ساخت و باز گرداند. قیصر را از ماجرا خبر دادند و درباریان از او خواستند تا تهدید خود را عملى سازد،قیصر گفت: من خواستم عبد الملک را به خشم آورم و اینک این کار بیهوده است چون در بلاد اسلام دیگر با پول رومى معامله نمى کنند  .
متن اصلی
قال الکسائی: دخلت على الرشید ذات یوم وهو فی إیوانه وبین یدیه مال کثیر قد شق عنه البدر شقاً وأمر بتفریقه فی خدم الخاصة وبیده درهم تلوح کتابته وهو یتأمله، وکان کثیراً ما یحدثنی، فقال: هل علمت من أول من سنّ هذه الکتابة فی الذهب والفضة؟ قلت: یا سیدی هذا عبد الملک بن مروان. قال: فما کان السبب فی ذلک؟ قلت: لا علم لی غیر أنه أول من أحدث هذه الکتابة.
فقال: سأخبرک، کانت القراطیس للروم وکان أکثر من بمصر نصرانیاً على دین الملک ملک الروم، وکانت تطرّز بالرومیة وکان طرازها أبا وبنا وروحا قدیشا. فلم یزل کذلک صدر الإسلام کله یمضی على ما کان علیه إلى أن ملک عبد الملک فتنبه علیه وکان فطناً، فبینا هو ذات یوم إذ مرّ به قرطاس فنظر إلى طرازه فأمر أن یترجم بالعربیة ففُعل ذلک فأنکره وقال: ما أغلظ هذا فی أمر الدین والإسلام أن یکون طراز القراطیس وهی تحمل فی الأوانی والثیاب وهما تعملان بمصر وغیر ذلک مما یطرّز من ستور وغیرها من عمل هذا البلد على سعته وکثرة ماله وأهله تخرج منه هذه القراطیس فتدور فی الآفاق والبلاد وقد طرّزت بشرک مثبت علیها! فأمر بالکتاب إلى عبد العزیز بن مروان، وکان عامله بمصر، بإبطال ذلک الطراز على ما کان یطرّز به من ثوب وقرطاس وستر وغیر ذلک وأن یأخذ صنّاع القراطیس بتطریزها بصورة التوحید: وشهد الله أنه لا إله إلا هو. وهذا طراز القراطیس خاصة إلى هذا الوقت لم ینقص ولم یزد ولم یتغیر. وکتب إلى عمّال الآفاق جمیعاً بإبطال ما فی أعمالهم من القراطیس المطرزة بطراز الروم ومعاقبة من وُجد عنده بعد هذا النهی شیء منها بالضرب الوجیع والحبس الطویل. فلما أُثبتت القراطیس بالطراز المحدث بالتوحید وحمل إلى بلاد الروم منها انتشر خبرها ووصل إلى ملکهم فترجم له ذلک الطراز فأنکره وغلظ علیه فاستشاط غضباً وکتب إلى عبد الملک
 إن عمل القراطیس بمصر وسائر ما یطرز هناک للروم ولم یزل یطرز بطراز الروم إلى أن أبطلته، فإن کان من تقدمک من الخلفاء قد أصاب فقد أخطأت، وإن کنت قد أصبت فقد أخطأوا، فاختر من هاتین الخلتین أیتهما شئت وأحببت، وقد بعثت إلیک بهدیة تشبه محلک وأحببت أن تجعل رد ذلک الطراز إلى ما کان علیه فی جمیع ما کان یطرز من أصناف الأعلاق حاجة أشکرک علیها وتأمر بقبض الهدیة. وکانت عظیمة القدر.
فلما قرأ عبد الملک کتابه رد الرسول وأعلمه أن لا جواب له ولم یقبل الهدیة. فانصرف بها إلى صاحبه، فلما وافاه أضعف الهدیة ورد الرسول إلى عبد الملک وقال: إنی ظننتک استقللت الهدیة فلم تقبلها ولم تجبنی عن کتابی فأضعفت لک الهدیة وأنا أرغب إلیک فی مثل ما رغبت فیه من رد هذا الطراز إلى ما کان علیه أولاً. فقرأ عبد الملک الکتاب ولم یجبه ورد الهدیة. فکتب إلیه ملک الروم یقتضی أجوبة کتبه ویقول: إنک قد استخففت بجوابی وهدیتی ولم تسعفنی بحاجتی فتوهّمتک استقللت الهدیة فأضعفتها فجریت على سبیلک الأول وقد أضعفتها ثالثة، وأنا أحلف بالمسیح لتأمرن برد الطراز إلى ما کان علیه أو لآمرن بنقش الدنانیر والدراهم، فإنک تعلم أنه لا ینقش شیء منها إلا ما ینقش فی بلادی. ولم تکن الدراهم والدنانیر نقشت فی الإسلام.
فینقش علیها مِن شتم نبیک ما إذا قرأته ارفض جبینک له عرقاً، فأُحب أن تقبل هدیتی وترد الطراز إلى ما کان علیه وتجعل ذلک هدیة بررتنی بها ونبقى على الحال بینی وبینک.
فلما قرأ عبد الملک الکتاب غلظ علیه وضاقت به الأرض وقال: احسبنی أشأم مولود ولد فی الإسلام لأنی جنیت على رسول الله، صلى الله علیه وسلم، من شتم هذا الکافر ما یبقى غابر الدهر ولا یمکن محوه من جمیع مملکة العرب. إذ کانت المعاملات تدور بین الناس بدنانیر الروم ودراهمهم.
وجمع أهل الإسلام واستشارهم فلم یجد عند أحد منهم رأیاً یعمل به. فقال له روح بن زنباع: إنک لتعلم الرأی والمخرج من هذا الأمر ولکنک تتعمد ترکه. فقال: ویحک من؟ قال: الباقر من أهل بیت النبی، صلى الله علیه وسلم! قال: صدقت ولکنه أرتج علیّ الرأی فیه.
فکتب إلى عامله بالمدینة: أن أشخص إلیّ محمد بن علی بن الحسین مکرماً ومتّعه بمائتی ألف درهم لجهازه وبثلاثمائة ألف درهم لنفقته وأزح علته فی جهازه وجهاز من یخرج معه من أصحابه واحتبس الرسول قبله إلى موافاته علیّ. فلما وافى أخبره الخبر فقال له علیّ: لا یعظمنّ هذا علیک، فإنه لیس بشیء من جهتین: إحداهما أن الله جل وعز لم یکن لیطلق ما یهددک به صاحب الروم فی رسول الله، صلى الله علیه وسلم، والأخرى وجود الحیلة فیه. قال: وما هی؟ قال: تدعو فی هذه الساعة بصناع یضربون بین یدیک سککاً للدراهم والدنانیر وتجعل النقش علیها سورة التوحید وذکر رسول الله، صلى الله علیه وسلم، أحدهما فی وجه الدرهم والدینار والآخر فی الوجه الثانی، وتجعل فی مدار الدرهم والدینار ذکر البلد الذی یضرب فیه والسنة التی یضرب فیها تلک الدراهم والدنانیر، وتعمد إلى وزن ثلاثین درهماً عدداً من الثلاثة الأصناف التی العشرة منها عشرة مثاقیل وعشرة منها وزن ستة مثاقیل وعشرة منها وزن خمسة مثاقیل فتکون أوزانها جمیعاً واحداً وعشرین مثقالاً فتجزئها من الثلاثین فتصیر العدة من الجمیع وزن سبعة مثاقیل، وتصب سنجات من قواریر لا تستحیل إلى زیادة ولا نقصان فتضرب الدراهم على وزن عشرة والدنانیر على وزن سبعة مثاقیل.
وکانت الدراهم فی ذلک الوقت إنما هی الکسرویة التی یقال لها الیوم البغلیة لأن رأس البغل ضربها لعمر بن الخطاب، رحمه الله، بسکة کسرویة فی الإسلام مکتوب علیها صورة الملک وتحت الکرسی مکتوب بالفارسیة: نوش خر، أی کل هنئیاً. وکان وزن الدرهم منها قبل الإسلام مثقالاً. والدراهم التی کان وزن العشرة منها وزن ستة مثاقیل والعشرة وزن خمسة مثاقیل هی السمیریة الخفاف والثقال، ونقشها نقش فارس. ففعل عبد الملک ذلک. وأمره محمد بن علی بن الحسین أن یکتب السکک فی جمیع بلدان الإسلام وأن یتقدم إلى الناس فی التعامل بها وأن یتهددوا بقتل من یتعامل بغیر هذه السکک من الدراهم والدنانیر وغیرها وأن تبطل وترد إلى موضع العمل حتى تعاد على السکک الإسلامیة. ففعل عبد الملک ذلک وردّ رسول ملک الروم إلیه یعلمه بذلک ویقول: إن الله جل وعز مانعک مما قدرت أن تفعله، وقد تقدمت إلى عمالی فی أقطار الأرض بکذا وکذا وبإبطال السکک والطراز الرومیة. فقیل لملک الروم: افعل ما کنت تهددت به ملک العرب. فقال: إنما أردت أن أغیظه بما کتبت به إلیه لأنی کنت قادراً علیه والمال وغیره برسوم الروم، فأما الآن فلا أفعل لأن ذلک لا یتعامل به أهل الإسلام. وامتنع من الذی قال وثبت ما أشار به محمد بن علی بن الحسین إلى الیوم.
قال: ثم رمى الدرهم إلى بعض الخدم وقال: علیّ بالخازن. فأقبل الخازن. فقال: ائتنی بالجبل. فأتاه بحُقّ فیه خاتم یاقوت یتّقد کأنه مصباح، فقال للخادم: ضع لنا هذا على هذا الدرهم الذی معک ولیکن على مقدار إصبعی. ثم قال: أتعرف هذا الخاتم؟ فقلت: لا یا سیدی.
آدرس :
المحاسن و المساوی  ج 1 ص 201 , الشیخ إبراهیم بن محمد البیهقی  (نرم افزار مکتبة الشاملة )
دمیری در (حیاة الحیوان الکبری , الدمیری  ص 61 ) این ماجرا را در شرح زندگی عبد الملک مروان آورده است .

 






در این وبلاگ
در کل اینترنت