سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نکته نگار

تعصب نژادی یا بیماری تکبّر جمعی

تعصب نژادی یا بیماری تکبّر جمعی

روحیه خود برتر بینی اقوام در مواجهه با یکدیگر، تاریخی، بس کهن دارد. رد پای این خصلت مذموم از نخستین انشعاب های خاندانی که به تشکیل قبایل و اقوام منجر شد در تاریخ دیده می شود. از این روحیه در شکل فردی به عنوان تکبّر و در شکل جمعی و قومی به عنوان نژاد پرستی و تعصّب قومی یاد می شود. ادیان آسمانی از آغاز با این روحیه در هر دو شکلش به مبارزه پرداختند. منابع دینی آکنده از آموزه هایی است که از یک سو، انسان را از خود پسندی و تکبر، بر حذر می دارند و از دیگر سو، یادآور می شوند که همه احاد بشر، از یک پدر و مادر و مساویند.

 قرآن کریم هدف آفرینش از ایجاد قبایل و انشعاب نژادها را، شناخت آنها از یکدیگر می داند و ملاک ارزشمندی احاد بشر یا اقوام را نه در نژاد که در پارسایی آنها می داند. پیامبر اسلام (ص) نیز تمام احاد بشر را با هم مساوی و برابر دانسته و سرانجام متعصبان نژادی را دوزخ. أمیر مومنان ع  نیز سردمدار این روحیه را شیطان و متعصبان را پیرو اندیشه جاهلی دانسته اند. در دوران حکومت أمیر مومنان درگیری قومی بین دو قبیله از قبایل کوفه پیش آمد که طرفین در آن تعصب قومی شدیدی از خود نشان دادند. امام با آگاه شدن از این ماجرا، نزد آنان رفت و در یک سخنرانی به تفصیل از زشتی تعصب و ریشه یابی آن، سخن گفتند. در این سخنرانی - که به خطبه قاصعه شهرت یافته - به تمام جوانب تعصب و ریشه آن یعنی تکبر پرداخته شده است. در اینجا به جهت اختصار به انعکاس چند بخش از آن بسنده می کنیم؛ 

... شیطان بر آدم علیه السّلام به جهت خلقت او از خاک، فخر فروخت، و با تکیه به اصل خود که از آتش است دچار تعصّب و غرور شد. پس شیطان دشمن خدا و پیشواى متعصّب‏ها و سر سلسله متکبّران است، که اساس عصبیّت را بنا نهاد، و بر لباس کبریایى و عظمت با خدا در افتاد، لباس بزرگى را بر تن پوشید و پوشش تواضع و فروتنى را از تن در آورد. آیا نمى‏نگرید که به خاطر خود بزرگ بینى ، خداوند او را کوچک ساخت؟ و به جهت بلند پروازى،  او را پست و خوار گردانید؟ پس او را در دنیا طرد شده، و آتش جهنّم را در قیامت براى او مهیّا فرمود؟

خداوند اگر اراده مى‏ کرد، آدم علیه السّلام را از نورى که چشم‏ها را خیره کند، و زیباییش عقلها را مبهوت سازد، و عطر و پاکیزگى‏اش حس بویایى را تسخیر کند مى‏ آفرید، که اگر چنین مى‏ کرد، گردن‏ها در برابر آدم فروتنى مى‏کردند، و آزمایش فرشتگان براى سجده آدم علیه السّلام آسان بود، امّا خداوند مخلوقات خود را با امورى که آگاهى ندارند آزمایش مى‏کند، تا بد و خوب تمیز داده شود، و تکبّر و خودپسندى را از آنها بزداید، و خود بزرگ بینى را از آنان دور کند. پس، از آنچه خداوند نسبت به ابلیس انجام داد عبرت گیرید، زیرا اعمال فراوان و کوشش‏هاى مداوم او را با تکبّر از بین برد. او شش هزار سال عبادت کرد امّا با لحظه ای تکبّر همه را نابود کرد، پس چگونه ممکن است پس از ابلیس، فرد دیگرى همان اشتباه را تکرار کند و سالم بماند؟ نه، هرگز!...

اى بندگان خدا! از دشمن خدا پرهیز کنید، مبادا شما را به بیمارى خود مبتلا سازد، ... و شما را به مرز کشتار و خونریزى کشاند. ... پس شراره‏ هاى تعصّب و کینه‏ هاى جاهلى را در قلب خود خاموش سازید، که تکبّر و خود پرستى در دل مسلمان از آفت‏ هاى شیطان، غرورها، و کشش‏ها و وسوسه‏ هاى اوست. تاج تواضع و فروتنى را بر سر نهید، و تکبر و خود پسندى را زیر پا بگذارید، و حلقه‏هاى زنجیر خود بزرگ بینى را از گردن باز کنید، و تواضع و فروتنى را سنگر میان خود و شیطان و لشکریانش قرار دهید، زیرا شیطان از هر گروهى لشکریان و یارانى سواره و پیاده دارد. و شما همانا قابیل‏ نباشید که بر برادرش تکبّر کرد، خدا او را برترى نداد، خویشتن را بزرگ مى‏پنداشت، و حسادت او را به دشمنى واداشت، تعصّب آتش کینه در دلش شعله‏ور کرد، و شیطان باد کبر و غرور در دماغش دمید، و سر انجام پشیمان شد، و خداوند گناه قاتلان را تا روز قیامت بر گردن او نهاد.... از تکبّر و خودپسندى، و از تفاخر جاهلى بر حذر باشید، که جایگاه بغض و کینه و رشد وسوسه‏هاى شیطانى است، که ملّتهاى گذشته، و امّتهاى پیشین را فریب داده است، تا آنجا که در تاریکى‏هاى جهالت فرو رفتند، و در پرتگاه هلاکت سقوط کردند، و به آسانى به همان جایى که شیطان مى‏خواست کشانده شدند. کبر و خود پسندى چیزى است که قلب‏هاى متکبّران را همانند کرده تا قرن‏ها به تضاد و خونریزى گذراندند. (برای اطلاع بیشتر از محتوای این سخنرانی به خطبه 192 نهج البلاغه مراجعه کنید).

ادیان دیگر نیز در تضاد با این خصلت، کم و بیش، آموزه هایی دارند. اما بشر از دیر باز، گوش شنوایی برای این گونه تعالیم نداشت و تنها گروهی از مومنان راستین جان و دلشان با این تعالیم عجین می شد و رفتاری متعادل در این خصوص داشتند.

بدین ترتیب، هر گاه بر اساس تعالیم دینی، جوامعی، شکل می گرفت گروه حاکم مانع رواج روحیه تعصب می شدند از آن رو که اعتقاد به برابری آحاد بشر داشتند و البته گاهی نیز، حاکمان اعتقاد قلبی به برابری نداشتند و دلهایشان آلوده به تعصب بود اما چون جامعه، دینی بود و افکار عمومی بر اساس آموزه های دینی، شکل گرفته بود ناچار می شدند در ظاهر، خود را با عموم مردم، هماهنگ سازند اما حقیقت آن است که جریان غالب در بین اقوام بشری، روحیه خود برتر بینی، بود و رفتار آنها در مواجهه با یکدیگر، آکنده از فخر فروشی و تحقیر دیگران بود. هر چند این روحیه در تعاملات تجاری و زمان صلح، کمتر دیده می شد اما در کشمکش ها و درگیری ها، یکه تاز میدان بود و زمینه ظهور و بروز بیشتری می یافت. گروه غالب همیشه قوم و نژاد خود را برتر از دیگران می دانست و قوم مغلوب را کوچک و خوار می دید و از تحقیر او دریغ نمی کرد و فقط زمانی این احساس فروکش می کرد که به دلایلی مغلوب واقع شود.

قرنها و قرنها گذشت اما بشر همچنان بر اندیشه جاهلانه برتری قومی و نژادی پای فشرد و از پذیرش آموزه های الهی در این باره خودداری کرد و سر انجام، تجربه بشری و مبارزات گوناگون علیه آن و ضرورت تحمل نژادهای گوناگون در شرایط اجتماعی عصر جدید، او را به پذیرش حقیقت برابری انسانها واداشت، حقیقتی که از گذشته های خیلی دور، از زبان انبیاء و اوصیای الهی با صدایی بلند فریاد زده می شد. 
به نظر می رسد یکی از سنت های الهی در باره اجتماع بشر، ابلاغ آموزه های کلیدی مورد نیاز، از طریق انبیاست که اگر با اقبال و پذیرش عمومی، روبرو می شد بسیاری از مشکلات در همان آغاز تاریخ بشر، برطرف می شد.  نژاد پرستی مثال روشنی از حقیقت تلخ مقاومت بشر در برابر تعالیم الهی و گرفتار شدن به عوارض تلخ آن همچون تحقیر، تبعیض، جنگ ، کشتار و اسارت است.

اما آفرینش، گویا، برای نادیده گرفتن توصیه های اخلاقی و دینی و خسارات سنگینی که از این جهت، به بشریت وارد می شود راه حل های جایگزین دیگری نیز دارد یعنی از شیوه های دیگری بهره برده تا افراد بشر به مسیر صحیح تعامل با یکدیگر برگردند مانند درس آموزی از تجارب تلخ، یعنی به شیوه های دیگر، آدمی به همان چیزی برسد که انبیاء، آن را ساده و روشن بیان می کردند. تنها تفاوت این فهم با بیان ساده انبیاء، در این است که برای رسیدن فهم عمومی بشر به یک حقیقت، نسل های گوناگون باید هزینه، بپردازند و دوره های زمانی زیاد بگذرد تا اصطلاحا «سر بشر به سنگ بخورد» و به مسیر صحیح برگردد. 

در خصوص برابری نژادها و نادرستی برتری نژادی نیز به نظر می رسد آفرینش شیوه های ذیل را برای فهم تجربی و عملی« برابری نژادها» بکار برده تا بشر بدان پی برده و«سر عقل بیایید» و  «از خر شیطان پیاده شود»؛

• نیازمند کردن احاد بشر و اقوام، به یکدیگر

نیازمندی عامل موثری است در زدودن روحیه تکبر در زندگی فردی و نژاد پرستی در زندگی جمعی و قومی. اقوام بشری چه در شکل بدوی و نخستین و چه در شکل مدنی به همدیگر در زمینه های مختلف نیاز داشته اند. نیازمندی به کسب تجربه و دانش دیگران، نیازمندی در حوادث و بلایا، نیازمندی در تأمین غذا ، پوشاک و ... که منجر به پیدایش چرخه تجارت شده و کاروانهای تجاری را به سیر و سیاحت در جغرافیای اقوام گوناگون و ارتباط تنگاتنگ با آنها سوق داده است.بازرگانان با دیدن مردم دیگر سرزمینها متوجه این نکته می شدند که این مردم نیز گروهی از جنس خود آنها هستند البته با تفاوتهایی در سبک زندگی و رنگ و زبان. معمولا هر کدام از سرزمین ها و اقوامی که در آنها زندگی می کردند امتیاز، ویژگی و برتری هابی نسبت به دیگر سرزمین ها و اقوام داشتند. دیدن این برتری ها و  بیان آنها برای هموطنان از سوی بازرگانان، تاثیر بسزایی در تعدیل روحیه خودبرتر بینی اقوام داشت. ارتباط با مردمان دیگر سرزمین ها مثل خرید و فروش کالا، تهیه غذا و پوشاک ، کمک گرفتن از آنها در حوادث و بیماری ها، احساسی از همانندی، یکرنگی و همنوعی را به بازرگانان و حتی به میزبانان آنها، القا می کرد.    


• جنگها

جنگ به اشکال مختلف بر روحیه برتربینی و تعصب قومی اثر می گذارد؛

1- مغلوب شدن در جنگها 

یکی از بارزترین نمونه های اثر گذاری حوادث بر روحیه برتر بینی اقوام، شکست در جنگها و سلطه قوم دیگر بر آنان است. بدیهی است که در این حالت، قوم غالب به خاطر سلطه ای که دارد برخوردهایی با آنها دارد که موجب تحقیرشان و خرد شدن روحیه برتر بینی در ایشان می شود. معمولا در این شرایط، تمام یا اکثر تصوراتی که قوم مغلوب پیش از این، از برتر بینی خویش داشت، به چالش کشیده می شوند و گاه در پیچ و خم و فراز و نشیب حوادث دوران اشغال و سلطه قوم غالب،گم می شوند.

بدین ترتیب، در کنار آن همه آثار منفی جنگها و شکست ها، شاهد آثار دیگری مثل تعدیل روحیه برتر بینی در برخی اقوام هستیم .       . 

2- پیروزی در جنگها و غلبه بر قوم دیگر 

گفتیم که بارزترین نمونه اثر گذاری جنگها بر روحیه برتربینی قومی، مغلوب شدن است اما جنگها، به گونه دیگر نیز بر روحیه برتربینی اقوام اثر می گذارند که مخفی و پنهان از نظرهاست آنهم اثر گذاری پنهان و آرام بر روحیه قوم غالب است که البته میزان آن کم است ولی در دراز مدت تاثیرگذاری عمیق-تری دارد. 

آری، جنگها با همه خشونت ها، مصیبتها، تلخکامی ها و خسارت های جانی و  مالی که داشتند، گاه به طور غیر مستقیم آثار مثبتی نیز از خود بجا می گذاشتند. درست است که روحیه خود برتر بینی اقوام در هنگام پیروزی بر قوم دیگر و سلطه بر آنان در ظاهر، تقویت می شد اما زیر پوست این موفقیت و سلطه، اتفاقاتی رخ می داد که به نفع «برتر بینی قومی» جریان نداشت. ارتباط نزدیک قوم غالب با مغلوب هر چند در ظاهر، با سوء استفاده گروهی از فاتحان روبرو بود اما ارتباط نزدیک و روزه مره آنها با قوم مغلوب، چرخه ای از تعاملات مثل خرید و فروش را ایجاد می کرد که نیازمندی دو طرف به یکدیگر را، نمایان می ساخت. نیازی که دوباره، پا به میدان می گذاشت و دستِ اصلاح بر سر و صورتِ روحیه «برتر بینی» قوم غالب می کشید.

3- اسارت و بردگی در جنگها
هر چند سرنوشت اسیران در گذشته با بردگی، گره خورده بود اما نقل و انتقال بردگان به نقاط مختلف فواید دیگری نیز داشت. با حضور بردگان در سرزمین های جدید مردمان آنها با فرهنگ و ویژگی های قوم به اسارت رفته آشنا می شدند و دست کم بخشی از مردم در تعامل با آنها متوجه این نکته می شدند که آنها نیز انسان هایی هستند از جنس خودشان با روحیات و علایق همانند هم، که تاثیر بسزائی در فروکش کردن روحیه برتر بینی قوم مسلط داشت.
داستان تاثیرگذاری بردگان به همین جا،  ختم نمی شود بلکه بسیاری از آنها آزاد می شدند و ازدواج می کردند که بهترین شکل اختلاط اقوام و کمرنگ شدن تعصبات قومی بود چرا که فرزندان آنها خون هر دو قوم را در بدن داشتند و نسل جدید ترکیبی از هر دو بود که به معنای یکی شدن دو قومیت به شمار می آمد و در کاستن از حرارت و حکمفرمایی تعصبات قومی، نقش موثری ایفا می کرد.

افزون بر این،  بردگان در بسیاری از موارد در جنگها به همراه مالکانشان و یا در بدنه نیروهای نظامی، بکار گرفته می شدند و برخی از آنها به خاطر لیاقت هایی که از خود نشان می دادند نه تنها از قید بردگی رها می شدند که به میان رده های بالاتری از ارتش ها نیز راه می یافتند و به تدریج با کسب مقامات بالاتر، آرام آرام به عرصه سیاست و قدرت نیز وارد می شدند . قدرت یافتن بردگانی از این دست در تاریخ نمونه های فراوانی دارد. بنیان گذاران سلسه غزنویان، غلامان ترکی بودند که در دربار سامانیان قدر و منزلتی یافتند و استاندار غزنه شدند و سپس با شورش علیه حکومت مرکزی خود به سلطنت و پادشاهی رسیدند. در خلافت عباسیان نیز غلامان ترک، هسته اصلی ارتش را تشکیل می دادند که با رسیدن به مقامات بالای ارتش، استانداری نقاطی مثل مصر و شامات به آنها واگذار می شد و آنها در سرزمین جدید حکمرانی و سلطنت می کردند مثل  آل طولون ( حکمرانی 292 – 254) و آل اخشید ( 323-358 ق) در مصر و شامات. چند قرن بعد غلامان ترک در مصر سلسله مشهور ممالیک یعنی غلامان را ( 650 – 922 ق ) تشکیل دادند که تا زمان تسلط خلافت عثمانی باقی بود .

به هر حال این تسلط، بیش از انواع دیگر اختلاط بردگان با اهالی سرزمین های جدید  در بهم زدن قاعده متعصبان و تعدیل روحیه برتر بینی آنان، نقش آفرینی می کرد.

آنچه تا کنون گفتیم در باره بردگان و اسیران مرد بود اما در جنگها فقط نیروهای جنگ آور و رزمنده اسیر نمی شدند بلکه در اشغال سرزمین ها مردم عادی و زنان و کودکان نیز به اسارت در می آمدند و به نقاط مختلف، منتقل می شدند و در بازارهای برده فروشی ، فروخته می شدند . زنان برده که از آنها با عنوان «کنیز» یاد می شد بیش از مردان در کاستن از روحیه تعصب نژادی نقش آفرینی می کردند زیرا ازدواج مالکان با آنها، باعث تولد فرزندان و نسل جدیدی می شد که در چهره، ظاهر و خلقیات، از دو قومیت جداگانه، ارث می بردند. ترکیب جمعیتی جدید، نمی توانست به قومیتی که از آن ارث برده، تعصب بورزد یا آن را حقیر بشمارد چرا که خود جزئی از آن بود.

از شگفتی های تاریخ آنکه، مادر بسیاری از پادشاهان و خلفا، کنیز و از قومیت های دیگر بودند. در آغاز خلافت عباسی، تمام سرزمینهای اسلامی از مرو در خراسان گرفته تا مراکش در غرب آفریقا به زیر سلطه آنان در آمد بجز اندلس که امیری اموی بر آنجا حکومت می کردجالب آن که، هم مادر منصور خلیفه عباسی و هم مادر امیر اموی اندلس، از کنیزان بربر (بربرهای شمال آفریقا)  بودند. برای همین، این عبارت بر سر زبانها افتاده بود ؛ دو بَربَرزاده بر دنیا حکومت می کنند (تاریخ الخلفاء، سیوطی : ص194) .

شاید بالاترین حد تعصب نژادی، این بود که افراد، شأن قوم خود را بالاتر از آن بدانند که خون و نژادشان با قومی که آن را پست می پندارند آمیخته شود از این رو، پیامبر(ص) برای مبارزه با این روحیه در عربها که به تعصب شهره بودند توصیه به ازدواج با کنیزان داشت ظاهرا خلیفه دوم نیز از اختلاط نژادی عرب با عجم کراهت داشت اما وصایا و سخنان و تدابیر پیامبر (ص) در این باره مانع از آن شد که سیاست منع ازدواج را به طور جدی پی گیری کند.  با این حال، بر اساس باورهای بومی، مردم در آن روزگار، نسبت به فرزندآوری از کنیزان، نگاه مثبتی نداشتند تا این که یک نسل از فرزندان کنیزان بزرگ شدند و برخی از آنان چهره های سرشناسی شدند و نظرها برگشت و بدین ترتیب، این مانع فرهنگی، از سر راه اختلاط نژادی برداشته شد.

4- شکست قوم غالب پس از یک دوره غلبه 

تجربه تاریخی اقوام و ملت¬هایی که کنار هم زندگی می کنند گویای آن است که در کشمکشها و جنگهای بین آنان، گاهی این بر آن پیروز و غالب شده و سالیان سال بر آنها حکومت کرده و گاهی آن و بدین ترتیب ضرب المثل؛«گهی پشت به زین و گهی زین به پشت» در باره غلبه آنها بر یکدیگر، صدق می کند. نمونه های فراوانی برای این حقیقت وجود دارد مثل امپراطوری افسانه ای مصر که روزگاری مصریان بر ممالک اطراف مسلط بودند و روزگاری سرزمینشان به زیر سلطه دولتهای ایران و یونان و روم درآمد این داستان در باره همین سه امپراطوری نیز صادق است مثلا ایران روزگاری جغرافیای سیاسی خود را تا سرزمین هندوان و ترکان در شرق و اعراب در غرب توسعه داد و زمانی اعراب حکومتی تشکیل دادند و این بار آنان جغرافیایی سیاسی خود را تا مرزهای شرقی ایران توسعه دادند و باز روزگاری(دوره سلجوقیان) ترکان قدرتی سیاسی تشکیل دادند که تمام سرزمین ایران و حتی بخشی از سرزمینهای عربی را، در اختیار گرفتند.

داستان آفرینش در «سلطه دادن اقوام بر یکدیگر و جابجایی این سلطه»، مانند نانوایی است که خمیر را برای پخت آماده می کند و قسمت پایین خمیر را بر می دارد و می اندازد روی بخش بالایی و دوباره و چند باره این کار را تکرار می کند تا به اصطلاح، «خمیر، خوب به عمل بیاید». در مورد پختن برخی غذاها نیز همین رویه دیده می شود و آشپز، پیوسته بخش زیرین مواد غذایی داخل دیگ را بالا می آورد تا نسوزد و از طرف دیگر بخش بالایی نیز، زیر برود تا آنها هم بپزند .

 پس در عرصه کشمکش اقوام نیز باز دست نامرئی آفرینش برنامه و کلاسی برای تربیت بشر در نظر گرفته تا به صورت عملی و تجربی او را از آلودگی تکبر و تعصب دور کند. در این «بالا و پایین شدن»ها نیز، اقوام، اختلاط و ترکیب بیشتری پیدا می کنند و پیدایش نسل های جدید با ترکیب دورگه ها، پیوسته در حال باز تولید ترکیب ها و تنوع جدیدتری از جمعیت است.

- مهاجرت 

از دیگر عوامل تعدیل روحیه تعصب نژادی، مهاجرت است. گرایش فردی و قومی به مهاجرت از عوامل دیگر در اختلاط اقوام بشری بوده و هست.

نمونه معروف تاریخ باستان، مهاجرت اقوام آریایی از مناطق سرد شمال  به مناطق جنوب و گرم تر مثل فلات ایران است که به دلیل شرایط بد آب و هوایی صورت گرفته است . نمونه دیگر، مهاجرت اقوام ترک از آسیای میانه و مناطق خشک این نواحی به طرف غرب یعنی ایران و ترکیه امروزی است. رسمی شدن زبان ترکی در آسیای صغیر که در گذشته به ارض روم شهرت داشت نشانه روشنی از تسلط این اقوام مهاجر بر این سرزمین است.  

نمونه دیگر، اختلاط قومی ایرانیان و اعراب است. در زمان دولت ساسانی مناطقی در بین النهرین مثل شهر مدائن، ساکنانی، ایرانی داشتند که پس از سقوط ساسانیان در جمعیت عرب عراق هضم شدند و ای چه بسا، امروزه، کسانی از این مناطق، تبارشان ایرانی باشد و با این حال، تعصب عربی نیز داشته باشند و بالعکس نیز ممکن است زیرا پس از فتوحات مسلمانان بسیاری از قبایل عرب به صورت قبیله ای، به مناطق تازه فتح شده، مهاجرت کردند و در آنجا سکنی گزیدند و با مردمان بومی در آمیختند . در متون تاریخی به حضور این قبایل حتی در شرقی ترین مناطق ایران مثل مرو، سمرقند و بخارا و ... اشاره شده است. عبید زاکانی، شاعر و چهره طنز پرداز تاریخی مشهور، از نسل یکی از این قبایل مهاجر عرب است که امروزه به عنوان هنرمندی ایرانی شناخته می شود. ای چه بسا ایرانیانی با رگ غیرت ایرانی دم از نژاد پارسی، بزنند و حال آنکه نسبشان به همان کسانی برسد که علیه آنان، تعصب می ورزند.

امروزه مهاجرت اشکال جدیدتری یافته و از اصلی ترین عوامل اختلاط نژادی است. از مهاجرت ساده روستا نشینان به شهرها و کلان شهرها که باعث اختلاط اقوام درون سرزمینی می شود گرفته تا مهاجرت به سرزمینهای دیگر برای کار و رفاه بیشتر که باعث شده حتی قاره ای مثل اروپا با تعصبات نژادی سفید پوستانه، به ترکیب نژادی جدیدی با سیاهان آفریقا و زردپوستان شرق، تن دهد و البته پر واضح است که اختلاط نژادی در قاره جدید یعنی آمریکا به خاطر مهاجرت انواع گوناگون نژادها به آنجا، بیش از دیگر نواحی جهان به چشم می خورد.

بنابر این، هر چند در گذشته تاریخ، شاهد گرایش شدید اقوام، به تعصبات قومی و نژادی و احساس برتری نسبت به دیگر اقوام بودیم و آنان حاضر نبودند به توصیه های اخلاقی انبیاء و مصلحان و دلسوزان در خصوص برابری نژادی و یکسان بودن تمام احاد بشر، گوش فرا دهند اما دست تدبیر آفرینش، راه های دیگری برای آن در نظر گرفته بود تا بشر متوجه خطای خود شود. پس از رویگردانی بشر از این فهم اختیاری که توسط پیامبران الهی به آنها ارائه شده بود، نوبت به تفهیم اجباری برابری نژادها، می رسید تا از طرق مختلف مثل نیازمندی به ارتباطات تجاری، تعامل در سایه نیازها ، جنگ و مهاجرت، این داروی تلخ را بر ِذائقه اذهان، بچشاند.

و در این میان، چه ساده باورند، آنانی که به ارزش های قومی و نژادی دل بسته و بدانها چنگ زده اند چرا که استدلال های آنان چوبین و کشتی نژاد پرستی که بر آن سوارند، معیوب و سوراخ است .


حد و مرز غرور

حد و مرز غرور

یکی از چالش های پیش روی آدمی، تشخیص رفتار درست از نادرست در سایه ابهامی است که در اثر مشابهت دو رفتار با هم پیش می آید مثلا دیدن موفقیت دیگران و آرزوی اینکه ما هم مثل آنان به موفقیت دست بیابیم رفتار درست است اما اگر کسی از دیدن موفقیت کسی ناراحت شود و تلاش کند مانع موفقیت او شود یا به او صدمه ای بزند رفتار نادرست است. نام اولی، غبطه و نام دومی حسادت است که به خاطر شیاهت به هم، گاه از اصطلاح حسادت در مورد غبطه نیز استفاده می شود و گمان می رود غبطه نیز مانند حسادت رفتاری نادرست است در حالی که چنین نیست.

نمونه خطای دیگر در تشخیص رفتار درست از نادرست، در مورد «عزت طلبی» اتفاق می افتد. خداوند، روحیه «عزت طلبی» یا همان «غرور» در اصطلاح عامیانه را به هر انسانی، داده تا بتواند در جامعه هویت مستقلی داشته و به عنوان فردی از جامعه، تصور مستقلی از خودش،  داشته باشد و در برابر زیاده خواهی های دیگران از خودش و جایگاهش دفاع و حراست کند.

 بنابر این غرور آدمی مانند سگ نگهبان خانه است که در برابرتعرض دیگران به خانه و اهل آن، واکنش نشان می دهد اما اگر همین سگ به دلایلی مثل هاری، به هر رهگذری حمله کند دیگر خاصیت نگهبانی خود را از دست داده و در اثر این اختلال، بجای کارایی مفید، مزاحمت و زحمت و آسیب دارد و باید جلو آن گرفته شود.غرور انسان و روحیه عزت طلبی نیز اگر از مسیر درستش خارج شود و به تکبّر و خود خواهی و خود بزرگ بینی منجر شود انسان را از حالت طبیعی خارج کرده و از او موجودی خطرناک می سازد. افراد متعصب، متکبر و مغرور بجای آنکه از خصلت غرور و عزت طلبی در مسیر صحیح حفاظت از خود استفاده کنند آن را همچون سگ هار به جان غرور و عزت دیگران می اندازند و با تحقیر و نادیده گرفتن دیگران، موجی از کنش های منفی و مخرب را در جامعه ایجاد می کنند.

نتیجه آنکه «غرور» یا همان «عزت طلبی» سگ نگهبان هویت فردی شما، در جمع افراد جامعه است نه سگ هاری که پاچه هر رهگذری را بگیرد. 






در این وبلاگ
در کل اینترنت