سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نکته نگار

شایستگی هدایت خلق ازآن متواضع ترین انسان در برابر خدا

 شایستگی  هدایت  خلق ازآن  متواضع ترین انسان در برابر خدا

زمانی در مورد زندگی امام هادی علیه السلام مطالعه می کردم که به حدیث ذیل برخوردم و مفهوم حدیث برایم روشن نبود ؛

الکافی : علی بن إبراهیم ، عن محمد بن عیسى ، عن أبی الفضل الشهبانی ، عن هارون ابن الفضل قال : رأیت أبا الحسن علی بن محمد فی الیوم الذی توفی فیه أبو جعفر علیه السلام فقال : إنا لله وإنا إلیه راجعون ، مضى أبو جعفر علیه السلام ، فقیل له : وکیف عرفت ؟ قال : لأنه تداخلنی ذلة لله لم أکن أعرفها.[1]

ترجمه
هارون بن فضل می گوید : در روز رحلت امام جواد علیه السلام در مدینه بودم و امام هادی را دیدم که آیه استرجاع را می خواند ( این آیه به هنگام آگاه شدن از مصیبت مرگ عزیزان خوانده می شود ) و می فرماید امام جواد درگذشت . گفتم (پدرتان  در بغداد هستند ) شما چگونه از مرگ ایشان با خبر شدی ؟ فرمودند :  به این دلیل (می گویم پدرم درگذشته و امامت به من رسیده ) که در خود احساس ذلتی نسبت به خدا می یابم که تا کنون برایم شناخته شده نبود .
با دیدن این حدیث ، این سوال برایم پیش آمد که احساس ذلت در برابر خدا چه ربطی به مقام امامت رسیدن  دارد . کلید واژه های این حدیث را در نرم افزارها  جستجو کردم ولی مانند این عبارت را در مورد دیگر ائمه نیافتم اما پس از مدتی به حدیثی از امام رضا بر خوردم که در آن بالاترین حالت تواضع در برابر خدا را یکی از علائم امامت شمرده بودند ؛
الامام الرضا : للامام علامات یکون أعلم الناس ، وأحکم الناس ، وأتقى الناس ، وأحلم الناس ، وأشجع الناس وأسخى الناس ، وأعبد الناس ، ...ویکون أشد الناس تواضعا لله جل ذکره ، ویکون آخذ الناس بما یأمر به وأکف الناس عما ینهى عنه ، ویکون دعاؤه مستجابا ....[2]
ترجمه
امام رضا فرمودند : در فرد امام نشانه هایی وجود دارد که دلالت بر امام بودن وی دارد : امام در دانایی ، داوری ، تقوا ، بردباری ، شجاعت ، سخاوت و بندگی ، سرآمد تمام بندگان است ... همچنین تواضع و فروتنی او در برابر خدا از همه مردم بیشتر است و چنان که پایندیش به معروف ها -که مردم را بدانها امر می کند – از همگان فزون تر و پرهیزش از منکرها از همه فراوان تر است . از نشانه های دیگر او ، مستجاب بودن دعای اوست ....
بدین ترتیب روشن شد که احساس ذلت و تواضع شدید در برابر خدا از نشانه های به امامت رسیدن امامان بوده و امام هادی با مشاهده این حالت در خود متوجه شدند که پدر بزرگوارشان از دنیا رفته و امامت به ایشان رسیده است .
علاوه بر روایت امام رضا در خصوص تواضع شدید امامان در برابر خدا ، روایات دیگری نیز از ائمه رسیده که دلیل انتخاب حضرت موسی  به مقام رسالت و نبوت همین روحیه شدت تواضع و احساس ذلت در برابر خدا بوده است و خداوند به حضرت موسی فرموده است : من بدین خاطر تو را به رسالت و هم کلامی خودم انتخاب کردم که تو را متواضع ترین فرد در برابر خودم یافتم [3].

 پاورقی--------------------------------------------------------------------------------

[1] . الکافی ج 1  ص 381ح5 ،بصائر الدرجات ص 487ح 3و5 ، دلائل الامامة ص 415ح 378 / 11 ، نوادر المعجزات ص 190.
[2]  . من لا یحضره الفقیه ج 4 ص 418 ، معانی الأخبار ص 102، عیون أخبار الرضا (ع) ج 2  ص 192، الخصال  ص 527 ، الاحتجاج ج 2  ص 231 .  
[3]  . الکافی ج 2  ص 123ح 7 : علی بن إبراهیم ، عن أبیه ، عن ابن أبی عمیر ، عن علی بن یقطین ، عمن رواه عن أبی عبد الله ( علیه السلام ) قال : أوحى الله عز وجل إلى موسى ( علیه السلام ) أن : یا موسى أتدری لم اصطفیتک بکلامی دون خلقی ؟ قال : یا رب ولم ذاک ؟ قال : فأوحى الله تبارک وتعالى إلیه أن یا موسى إنی قلبت عبادی ظهرا لبطن ، فلم أجد فیهم أحدا أذل لی نفسا منک ، یا موسى إنک إذا صلیت وضعت خدک على التراب - أو قال : على الأرض .

علل الشرائع ج 1  ص 56 ح 2 –  : حدثنا محمد بن الحسن رحمه الله قال : حدثنا محمد بن الحسن الصفار عن محمد بن الحسین بن أبی الخطاب ، عن محمد بن سنان ، عن إسحاق بن عمار قال : سمعت أبا عبد الله علیه السلام یقول : إن موسى علیه السلام : احتبس عنه الوحی أربعین أو ثلاثین صباحا ، قال فصعد على جبل بالشام یقال له : أریحا ، فقال : یا رب ان کنت حبست عنی وحیک وکلامک لذنوب بنی إسرائیل ، فغفرانک القدیم قال فأوحى الله عز وجل إلیه یا موسى بن عمران أتدری لم اصطفیتک لوحیی وکلامی دون خلقی ؟ فقال لاعلم لی یا رب ، فقال : یا موسى إنی أطلعت إلى خلقی إطلاعة فلم أجد فی خلقی أشد تواضعا لی منک ، فمن ثم خصصتک بوحیی وکلامی من بین خلقی . قال وکان موسى علیه السلام : إذا صلى لم ینفتل حتى یلصق خده الأیمن بالأرض والأیسر . 


هر راهی به حق منتهی نمی شود

هر راهی به حق منتهی نمی شود

بحث صراطهای مستقیم که امروزه مطرح است بحث تازه ای نیست و در گذشته نیز وجود داشته است .این اندیشه بیشتر از سوی صاحبان گروههای انشعابی مطرح می شد . طرح این موضوع به ایشان کمک می کرد تا آنان نیز خود را محق نشان دهند و از تزلزل هواداران در برابر هجمه استدلال ها و برهان های اندیشمندان مکتب فراگیرتر جلوگیری کنند . از این دست آویز بیش از همه ، صوفیه بیشترین بهره ها را برده اند . ابداع عنوان و شیوه «طریقت » در برابر شیوه معمول دینداری و شریعت که مجموعه گسترده ای از باورها ، آموزه ها و دستور العمل های زندگی است در همین راستا صورت گرفته است . آنان با گریز از پایبندی عملی به آموزه های دینی که نوعی مجاهدت همیشگی در مسیر بندگی خداست راهکارهای ابداعی خود را برای نحوه بندگی پیشنهاد می کردند و  برای این که  به جهت خروج از مسیر معمول شریعت ، گمراه خوانده نشوند چنین عنوان می کردند که  همه راهکارها به خدا منتهی می شود . با این تدبیر راهکار ابداعی آنان نیز حق می نمود  . برخی از گروه های انشعابی همسو با صوفیه حتی صریحا اعلام می کردند یهودیان و مسیحیان نیز بر حق هستند ولی ما خود مسلمانیم [1]  .

در این که بسیاری از نحله ها و گروهها در تلاشند به سوی حق و خدا حرکت کنند جای شکی نیست  اما سخن در اینجاست که آیا همگی آنان به حق راه می یابند یا نه ؟ به تجربه ثابت شده که خیلی از راه ها فرد را به مقصد نمی رسانند . فطرت آدمی نیز شاهد و گواه آن است که درعالم راستی و ناراستی و حق و باطلی  وجود دارد . آدمی فطرتا می داند که همه افکار و عقاید، حق و همه رفتارها و کردارها ، عدل و همه گفتارها و پندارها، راست  نیستند. همچنان که وجدان آدمی گواهی می دهد که همه اینها باطل نیستند. از این روست که قرآن کریم تلاش های عبادی کافران را همچون رفتن پی سراب می داند که فرد را به مقصد یعنی آب و رفع عطش نمی رسانند ؛ «وَ الَّذینَ کَفَرُوا أَعْمالُهُمْ کَسَرابٍ بِقیعَةٍ یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً حَتَّى إِذا جاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً وَ وَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ فَوَفَّاهُ حِسابَهُ وَ اللَّهُ سَریعُ الْحِسابِ  [2]؛ کسانى که کافر شدند، اعمالشان همچون سرابى است در یک کویر که انسان تشنه از دور آن را آب مى‏پندارد امّا هنگامى که به سراغ آن مى‏آید چیزى نمى‏یابد، و خدا را نزد آن مى‏یابد که حساب او را بطور کامل مى‏دهد و خداوند سریع الحساب است! .» امیر مومنان نیز در باره خوارج می فرماید[3]  آنان گروهی در پی حق بوده اند ولی به خطا رفته  و بدان نرسیده اند بر خلاف کسانی مثل معاویه که از ابتدا در پی باطل بوده و بدان رسیده اند . به خاطر وجود چنین خطراتی در مسیر رسیدن به حق است که خداوند برای راهنمایی انسان ، نشانه ها ، حجت ها و هادیانی را قرار داد . البته در فطرت اولیه انسانی قدرت شناخت حق از باطل وجود دارد [4] اما این توانایی فطری در اثر آفاتی مثل گرایش های شهوانی و غرور و غفلت ، تحلیل می رود و از کارایی آن کاسته می شود .

آنچه گفتیم مقدمه بود برای پرداختن به فرمایش امام کاظم علیه السلام و تصریح ایشان به حق جویی و خداجویی نحله ها و مکاتب گوناگون و متضاد و به مقصد رسیدن گروهی و گمراه شدن و به مقصد نرسیدن گروه های دیگر .
این سخن ایشان بخشی از نامه ای است که در زندان و در جواب نامه علی بن سوید یکی از شیعیان اهل مدینه نوشته اند . علی بن سوید به دلیل احساس خطر از گمراهی شیعیان ضعیف و کم اطلاع ، دست به نگارش این نامه زده بود . امام در مقدمه نامه و پیش از آغاز متن نامه و پاسخ سوالات علی بن سوید عبارتی به عنوان حمد و ثنایی الهی دارند که به نظر به می رسد با حال و هوای متن نامه و پرسشهای علی بن سوید در ارتباط است . حضرت در مقدمه می نویسند : 
 بسم الله الرحمن الرحیم .  الحمد لله العلی العظیم الذی بعظمته ونوره أبصر قلوب المؤمنین ، وبعظمته ونوره عاداه الجاهلون ، وبعظمته ونوره ابتغى من فی السماوات و من فی الارض إلیه الوسیلة بالاعمال المختلفة والادیان المتضادة ، فمصیب ومخطئ ، وضال ومهتدی ، وسمیع وأصم وبصیر وأعمى حیران ، فالحمد لله الذی عرف و وصف دینه محمد ( صلى الله علیه وآله ) .
به نام خداوند رحمن و رحیم . ستایش ویژه خداوندی است که به واسطه عظمت و نورش دلهای مومنان بصیرت یافته و نادانان با او به دشمنی برخاسته اند و اهالی زمین و آسمان به وسیله اعمال مختلف و دین های متضاد در صدد نزدیکی به او بر می آیند و در نتیجه گروهی به هدف می رسند و گروهی خطا می روند ، گروهی راه را گم  و گروهی ره می یابند  ، گروهی شنوا و گروهی ناشنوا می گردند ، گروهی بصیرت می یابند و گروهی دچار کوری باطن و سرگردانی می شوند . پس ستایش خدایی راست که کسی چون محمد مصطفی (ص) دین حقش را به ما شناساند .
امام کاظم علیه السلام در این جا  به دو حقیقت تامل برنگیز و مکمل هم ، به طور توامان توجه نشان داده است ؛
1. پیروان ادیان می خواهند از طریق دین و رفتارهای دینی خود به خدا نزدیک شوند .
2. داشتن چنین هدفی به این معنا نیست که از هر مسیر و به هر وسیله ای می توان به این هدف رسید . این امر در تمام اهداف قابل مشاهده است و به تجربه ثابت شده که همه راهکارها انسان را به هدف و مقصد نمی رسانند . بنابر این بشر حتی در مسیر رسیدن به مهم ترین هدف حیات انسانی یعنی نزدیک شدن به پروردگارش نیز دچار آفت می شود و گاه از مسیر درست و صراط مستقیم منحرف شده و راه را گم می کند و دچار سرگردانی و حیران می شود . این سخن حضرت آشکارا هم بر مشترک بودن هدف در خیلی از ادیان و مکاتب گوناگون و متضاد تاکید می کند و هم تصریح می نماید که راهکارهای بسیاری از آنان در رساندن پیروان بدین هدف اشتباه است و هوداران را بدین مقصد نمی رساند بلکه در مسیرهای انحرافی آنان را حیران و سرگردان وامی گذارد .

نتیجه آنکه این فرمایش حضرت ، تاکید دارد که راه های پیشنهادی دیگر ادیان به جز اسلام ، افراد را به مقصد قرب پروردگار نمی رسانند و صراط آنها مستقیم نیست بلکه  این راه ها انحرافی هستند و مسیر مستقیم یکی بیشتر نیست و آن دین الهی است که به وسیله پیامبر خاتم محمد مصطفی  تبیین شده است .
گفتنی است این نامه حضرت دارای نکته های فراوانی است . چنانچه فرصتی دست دهد در یادداشتهای بعدی به آنها خوهیم پرداخت.

متن کتاب کافی
الکافی ج 8 ص 124 ح 95 :  عدة من أصحابنا ، عن سهل بن زیاد ، عن إسماعیل بن مهران ، عن محمد بن منصور الخزاعی ، عن علی بن سوید ، ومحمد بن یحیى ، عن محمد بن الحسین عن محمد بن إسماعیل بن بزیع ، عن عمه حمزة بن بزیع ، عن علی بن سوید ، والحسن بن محمد ، عن محمد بن أحمد النهدی ، عن إسماعیل بن مهران ، عن محمد بن منصور ، عن علی بن سوید قال :
کتبت إلى أبی الحسن موسى ( علیه السلام ) وهو فی الحبس کتابا أسأله عن حاله وعن مسائل کثیرة فاحتبس الجواب علی أشهر ثم أجابنی بجواب، هذه نسخته :
بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله العلی العظیم الذی بعظمته ونوره أبصر قلوب المؤمنین ، وبعظمته ونوره عاداه الجاهلون ، وبعظمته ونوره ابتغى من فی السماوات و من فی الارض إلیه الوسیلة بالاعمال المختلفة والادیان المتضادة ، فمصیب ومخطئ ، وضال ومهتدی ، وسمیع وأصم وبصیر وأعمى حیران ، فالحمد لله الذی عرف و وصف دینه محمد ( صلى الله علیه وآله ) .

این متن در کتاب رجال کشی نیز این گونه آمده است :
رجال‏الکشی ص 454 ح 859  :  حدثنی حمدویه قال حدثنا الحسن بن موسى عن إسماعیل بن مهران عن محمد بن منصور الخزاعی عن علی بن سوید السایی قا ل کتبت إلى أبی الحسن (ع) و هو فی الحبس أسأله فیه عن حاله و عن جواب مسائل کتبت بها إلیه؟ فکتب إلی.
بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله العلی العظیم الذی بعظمته و نوره أبصر قلوب المؤمنین و بعظمته و نوره عاداه الجاهلون و بعظمته ابتغى إلیه الوسیلة بالأعمال المختلفة و الأدیان الشتى فمصیب و مخطئ و ضال و مهتد و سمیع و أصم و بصیر و أعمى حیران فالحمد لله الذی عرف وصف دینه بمحمد (ص) .
--------------------------------------------------------------------------------
پاورقی ها :

[1] .مناقب آل ابی طالب , ابن شهر آشوب ج 1 ص 265 : الشرذمة النصیریة ینتمون إلیه (محمد بن نصیر) و هم قوم إباحیة ترکوا العبادات و الشرعیات و استحلوا المنهیات و المحرمات و من مقالهم أن الیهود على الحق و لسنا منهم و أن النصارى على أحق و لسنا منهم.

[2] . نور : 39.

[3] . امیر مومنان در هنگامه شهادت در باره خوارج و معاویه می فرمایند : بعد از من با خوارج پیکار نکنید زیرا کسی که به دنبال حق بوده و دچار خطا شده و بدان نرسیده همسان کسی که از اول به دنبال باطل بوده و بدان رسیده ، نیست ؛ لَا تُقَاتِلُوا الْخَوَارِجَ بَعْدِی فَلَیْسَ مَنْ طَلَبَ الْحَقَّ فَأَخْطَأَهُ کَمَنْ طَلَبَ الْبَاطِلَ فَأَدْرَکَهُ .(نهج البلاغة کلمات قصار شماره 61) . این بدان معناست که حتی گروههای خطرناکی مثل خوارج نیز در پی حق بوده اند اما دچار آفات شده اند و از رسیدن بدان بازمانده و گمراه شده اند .

[4] . ٍ . امیر مومنان علیه السلام در توصیف انسان و خلقتش می فرماید : با دمیده شدن روح در انسان ، او مجهز به شناختی می شود که به وسیله آن می تواند حق را از باطل تشخیص دهد . ( نهج البلاغة : خطبه 1 : ... ثُمَّ نَفَخَ فِیهَا مِنْ رُوحِهِ فَمَثُلَتْ إِنْسَاناً ذَا أَذْهَانٍ یُجِیلُهَا وَ فِکَرٍ یَتَصَرَّفُ بِهَا وَ جَوَارِحَ یَخْتَدِمُهَا وَ أَدَوَاتٍ یُقَلِّبُهَا وَ مَعْرِفَةٍ یَفْرُقُ بِهَا بَیْنَ الْحَقِّ وَ الْبَاطِلِ . )


بشر امروز ، نسل دختری نوح

بشر امروز ، نسل دختری نوح 
علی بن ابراهیم قمی در تفسیرش به نقل از امام صادق (ع) آورده است :
نوح (ع) دختری داشت که از مسافران کشتی بود . نسل بشر به او و شوهرش می رسد و بدین جهت است که پیامبر (ص) نوح  را یکی از دو پدر بشر دانسته است (آدم و نوح ).
متن روایت
تفسیرالقمی : قال حدثنی أبی عن صفوان عن أبی بصیر عن أبی عبد الله ع قال : ... و کانت لنوح ابنة رکبت معه فی السفینة فتناسل الناس منها و ذلک قول النبی (ص)  نوح أحد الأبوین .( تفسیرالقمی ج 1 ص  326 )
در ماجرای توفان نوح  به جز خانواده و ایمان آورندگان به نوح همه ساکنان آن روز زمین که همان قوم نوح بودند از بین رفتند و نسل بشر از طریق مسافران کشتی نوح ادامه یافت . قرآن کریم در آیه هفتاد و هفت سوره صافات می فرماید :
«وَ جَعَلْنا ذُرِّیَّتَهُ هُمُ الْباقینَ ؛ و تنها ذریه او (نوح ) را در روى زمین باقى گذاشتیم» .
از ظاهر این آیه این گونه استفاده شده که  نسل بشر امروز از نسل نوح است و  از باقی مسافران کشتی نسلی باقی نمانده است  . اما در سوره های اسراء و مریم تعابیری آمده که به نظر می رسد مخالف این استفاده است  . قرآن کریم در آیه سوم سوره اسراء در مورد حضرت موسی علیه السلام می فرماید :
 ذُرِّیَّةَ مَنْ حَمَلْنَا مَعَ نُوحٍ ؛ موسی از نسل همراه نوح در کشتی است. 
در آیه پنجاه و هشت سوره مریم نیز پس از نام بردن از زکریا، یحیى، مریم، عیسى، ابراهیم، اسحاق، یعقوب، موسى، هارون، اسماعیل و ادریس (ع) می فرماید:
 أُولئِکَ الَّذینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ مِنْ ذُرِّیَّةِ آدَمَ وَ مِمَّنْ حَمَلْنا مَعَ نُوحٍ وَ مِنْ ذُرِّیَّةِ إِبْراهیمَ وَ إِسْرائیلَ ؛ آنها پیامبرانى بودند که خداوند مشمول نعمتشان قرار داده بود، از فرزندان آدم، و از کسانى که با نوح بر کشتى سوار کردیم، و از دودمان ابراهیم و یعقوب . 
ظاهر این دو آیه بر این است که همراه یا همراهان  نوح ، فرد یا افرادی غیر از خاندان نوح هستند  هر چند که جمع بین آیه قبل؛« وَ جَعَلْنا ذُرِّیَّتَهُ هُمُ الْباقینَ » و این دو آیه ، می تواند چنین باشد که  فرد یا افراد همراه , همان فرزندان پسری  نوح اند اما به نظر می رسد تعبیر همراه نوح ظهور در افرادی غیر از فرزندان پسر نوح دارد . برخی نقل های تفسیری نیز بر این معنا تصریح دارند . در تفسیر قمی دو روایت نقل شده که بر این نکته تاکید دارند ؛
روایت نخست را قمی به نقل از ابو الجارود از امام باقر (ع) چنین نقل کرده است :
تفسیر القمی : عن ابی الجارود عن أبی جعفرعلیه السلام فی قوله «وَ جَعَلْنا ذُرِّیَّتَهُ هُمُ الْباقِینَ » یقول بالحق و النبوة و الکتاب و الإیمان فی عقبه و لیس کل من فی الأرض من بنی آدم من ولد نوح ، قال الله فی کتابه « احْمِلْ فِیها مِنْ کُلٍّ زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ وَ أَهْلَکَ إِلَّا مَنْ سَبَقَ عَلَیْهِ الْقَوْلُ وَ مَنْ آمَنَ وَ ما آمَنَ مَعَهُ إِلَّا قَلِیلٌ» و قال أیضا « ذُرِّیَّةَ مَنْ حَمَلْنا مَعَ نُوحٍ» .( تفسیرالقمی ج 2 ص  223)
ترجمه
 منظور از آیه «وَ جَعَلْنا ذُرِّیَّتَهُ هُمُ الْباقِینَ » این است که نبوت و کتاب و ایمان در نسل نوح باقی ماند نه این که همه بنی آدم از نسل نوح اند . دلیل ما بر این ادعا آیات دیگر قرآن یعنی آیه چهل سوره هود ؛ « احْمِلْ فِیها مِنْ کُلٍّ زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ وَ أَهْلَکَ إِلَّا مَنْ سَبَقَ عَلَیْهِ الْقَوْلُ وَ مَنْ آمَنَ وَ ما آمَنَ مَعَهُ إِلَّا قَلِیلٌ . » و آیه سوم سوره اسراء ؛« ذُرِّیَّةَ مَنْ حَمَلْنا مَعَ نُوحٍ»  است . {در آیه اولی فرموده به غیر از اهل و خانواده نوح ، مومنان دیگری در کشتی بودند هر چند که آمارشان کم بوده است  . آیه دوم نیز دلالت دارد بر این که موسی از نسل کسانی غیر از نوح که در کشتی بودند هست . بنابر این نسل بشر فقط از طریق نوح ادامه پیدا نکرده است.}
اما روایت دوم  در تفسیر قمی , که در آغاز این یاد داشت , نقل شد , مفاد ظاهرا متغایر این آیات را به نحوی جمع کرده است . بر اساس این روایت ، نسل بشری و نسل انبیاء  هم از طریق فردی که در کشتی همراه نوح بوده باقی مانده و هم از طریق نسل نوح و هر دو مطلب مطابق واقعند . در این روایت تصریح شده که نسل امروز بشر از طریق نسل نوح ادامه یافته ولی نه از پسران او که از طریق دخترش . این بدان معناست که نسل بشر از طریق دختر نوح و شوهرش که یکی از مسافران کشتی بوده تداوم یافته است . بدین ترتیب هر دو تعبیر قرآن یعنی تداوم نسل بشر از طریق نوح و تداوم آن از طریق برخی مسافران کشتی ، با هم هماهنگ خواهند بود .
نکته مهم در این تعبیر قرآن , تداوم نسل از طریق دختر است که بدان اهمیت داده شده بر خلاف فرهنگ جاهلی رایج در عصر نزول و دوران  بعد , که تداوم نسل را از طریق فرزند پسر می دانستند . بنابر مفاد این روایت بشر امروزی از نسل دختری نوح است  و قرآن کریم از آن تعبیر به ذریه نوح کرده است . پس مضمون برخی آیات  که موسی و انبیاء دیگر را  از نسل همراهان نوح در کشتی دانسته اند با مضمون آیات دیگر مثل آیه بیست و شش سوره حدید «وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً وَ إِبْراهِیمَ وَ جَعَلْنا فِی ذُرِّیَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَ الْکِتابَ فَمِنْهُمْ مُهْتَدٍ وَ کَثِیرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ"» که نوح  را پدر انبیاء دانسته اند هماهنگ و گویای یک حقیقتند  بدین معنا که این انبیاء از پدر به کسی می رسند که مسافر کشتی بوده و از مادر به نوح  .
 این روایت بدین مطلب اشاره دارد که یا نوح غیر از آن پسری که غرق شد پسر دیگری نداشته یا اگر داشته در آن حد از لیاقت نبودند که پدر انبیاء بعد باشد اما داماد نوح بدان درجه از ایمان و لیاقت رسیده بوده که پدر انبیاء بعد باشد .
تبیین نکته فوق نادرستی اسرائیلیات و روایاتی که با شان نوح سازگار نیست را , روشن می سازد مانند روایات پیدایش سه نژاد سفید و سیاه و زرد از پسران نوح و نفرین آنها توسط پدرشان(تاریخ الطبری ج 1 ص 202)  و این که ؛ همه نجات یافتگان از طوفان به غیر از سه پسر نوح , سام و حام و یافث همگی نازا و عقیم بودند( اخبار الطوال ،ترجمه ص 25 ).
تذکر
هر چند در باره روایات تفسیر قمی و مرسل بودن سند بسیاری از آنها ،  حرف و حدیث هایی هست و اعتبار سندیشان  محتوی این خاصیت را دارد که اشاره قرآن به تداوم نسل بشر از نوح و غیر نوح  را برجسته  و راه جمع این دو را ارائه کرده است  .


پرهیز از تعصب شیوه حکومتی دولت مردان آگاه

در بین حکومتهای گوناگونی که در جهان اسلام بر سر کار آمدند برخی بدین نکته توجه داشتند که جامعه را بر اساس تعصبات مذهبی اداره نکنند و از آن دوری گزینند . مانند دولتهای شیعی آل بویه ، حمدانیان  و برخی دولتهای دیگر  . ما در اینجا به سیاست مذهبی دولت غوریان خراسان  در سده ششم اشاره می کنیم که شعار یکی از امیران آن عبارت  ؛ «تعصب در مذهب از سلطان قبیح است.» بود . او خود مذهب شافعی داشت بى‏آن که  آنان را علیه سایر مذاهب برانگیزد یا به آنان امتیازى بیش از آنچه استحقاق داشتند بدهد . ابن اثیر در کتاب الکامل فی التاریخ  ضمن گزارش مرگ این امیر در سال 599 هجری به شیوه حکومتی او نیز چنین اشاره می کند ؛
اما رفتار سلطان غیاث الدین و اخلاق او :  غیاث الدین در جنگ‏هاى خویش پیروزى مى‏یافت و شکست نمى‏خورد و پرچمش هرگز سرنگون نمى‏شد.  شخصا بسیار کم به جنگ مى‏پرداخت و زرنگى و نیرنگ بازى بسیار داشت.جوانمرد و بخشنده و نیک‏اندیش بود. در خراسان- بخشش‏هاى فراوان مى‏کرد و موقوفات زیاد معین ساخته بود.مسجدها و مدرسه‏هائى در خراسان براى اصحاب شافعى ساخته و خانقاه‏هائى در راه‏ها بنا کرده و باج راهدارى را بر انداخته بود. به مال هیچ کس چشم طمع نمى‏دوخت و دست درازى نمى- کرد، و اگر کسى مى‏مرد و وارثى از او نمى‏ماند، دارائى او را به تنگدستان و نیازمندان مى‏بخشید.اگر کسى اهل شهر شناخته شده‏اى بود و در شهر او مى‏مرد، دارائى وى را به یکى از تاجرانى که همشهرى وى بودند مى‏سپرد تا به خانواده‏اش برساند، و چنانچه کسى را نمى‏یافت، آن را به قاضى مى‏داد و مهر و موم مى‏کرد تا به کسى برسد که به مقتضاى آئین شرع شایستگى دریافت آن را داشته باشد.هر گاه که از سفر برمى‏گشت و به شهر خویش مى‏رسید، به همه افراد خاندان خود و فقیهان و اهل فضل نیکى مى‏کرد و به همه‏ خلعت مى‏داد. هر سال از خزانه خویش به همه پاداش مى‏داد و مبالغى میان تهیدستان پخش مى‏کرد.
علویان و شاعران و کسان دیگرى که به دربار او مى‏آمدند، مورد نوازش وى قرار مى‏گرفتند.
سلطان غیاث الدین، خود مردى دانشمند بود و اهل فضل و ادب به شمار مى‏رفت و خطى زیبا داشت و به فن بلاغت آشنا بود. او- که خدایش بیامرزاد- به خط خود قرآن مى‏نوشت و وقف مدارسى مى‏کرد که ساخته بود.
نسبت به مذاهب نیز تعصبى نشان نمى‏داد و مى‏گفت: «تعصب در مذهب از سلطان قبیح است.» چیزى که بود، خود او مذهب شافعى داشت و به شافعیان مى‏گروید بى‏اینکه آنان را علیه سایر مذاهب برانگیزد یا به آنان امتیازى بیش از آنچه استحقاق داشتند بدهد .
آدرس : الکامل/ترجمه،ج‏30،ص284
مشخصات نشر: کامل تاریخ بزرگ اسلام و ایران، عز الدین على بن اثیر (م 630)، ترجمه ابو القاسم حالت و عباس خلیلى، تهران، مؤسسه مطبوعاتى علمى، 1371ش.
متن الکامل فی التاریخ به زبان عربی
 ثم دخلت سنة تسع و تسعین و خمسمائة . ذکر وفاة غیاث الدین ملک الغور و شی‏ء من سیرته‏
فی هذه السنة، فی جمادى الأولى، توفّی غیاث الدین أبو الفتح محمّد بن سام الغوریّ، صاحب غزنة و بعض خراسان و غیرها،….
و أمّا سیرة غیاث الدین و أخلاقه، فإنّه کان مظفّرا منصورا فی حروبه، لم تنهزم له رایة قطّ، و کان قلیل المباشرة للحروب، و إنّما کان له دهاء و مکر، و کان جوادا، حسن الاعتقاد، کثیر الصدقات و الوقوف بخراسان، بنى المساجد و المدارس بخراسان لأصحاب الشافعیّ، و بنى الخانکاهات «6» فی الطرق، و أسقط المکوس، و لم یتعرّض إلى مال أحد من الناس، و من مات [و لا وارث له تصدّق بما یخلفه، و من کان من بلد معروف و مات‏] ببلده یسلّم ماله إلى أهل بلده من التجار، فإن لم یجد أحدا، یسلّمه إلى القاضی، و یختم علیه إلى أن یصل من یأخذه بمقتضى الشرع.
و کان إذا وصل إلى بلد عمّ إحسانه أهله و الفقهاء و أهل الفضل، یخلع علیهم، و یفرض لهم الأعطیات کلّ سنة من خزانته، و یفرق الأموال فی الفقراء، و کان یراعی کلّ من وصل إلى حضرته من العلویّین و الشعراء و غیرهم، و کان فیه فضل غزیر، و أدب مع حسن خطّ و بلاغة، و کان، رحمه الله، ینسخ المصاحف بخطّه و یقفها فی المدارس التی بناها، و لم یظهر منه تعصّب على مذهب، و یقول: التعصّب فی المذاهب من الملک قبیح، إلّا أنّه کان شافعیّ المذهب، فهو یمیل إلى الشافعیّة من غیر أن یطمعهم فی غیرهم، و لا أعطاهم ما لیس لهم.

آدرس :  الکامل، ج ‏12 ،  ص 180 - 182
مشخصات نشر: الکامل فی التاریخ ، عز الدین أبو الحسن على بن ابى الکرم المعروف بابن الأثیر (م 630)، بیروت، دار صادر - دار بیروت، 1385/1965.


سه تدبیر آفریدگار هستی برای درمان تکبر انسان

امیر المومنین علیه السلام در دوران حکومتشان  ،  شاهد درگیری های قبایل کوفه به خاطر تعصبات قبیلگی بودند از این رو در یک سخنرانی بدین حوادث واکنش نشان دادند و به تفصیل در مذمت تعصب و تحلیل مبنای آن یعنی تکبر ، سخن گفتند و مردم را به عبرت گرفتن از سر نوشت سردسته متکبران و متعصبان یعنی ابلیس ، توصیه کردند . این سخنرانی ایشان که به خطبه قاصعه شهرت یافته  ، در بردارنده نکات فراوان  علمی در این مورد است . ما در این جا به یک نکته از این نکات بسنده می کنیم . ایشان در ادامه  توضیحات خود در باره تکبر می فرمایند : آفریدگار انسان ، خود برای درمان تکبر در دل انسانها  و نشاندن روحیه تواضع در آن ،  به تدابیری دست زده است ؛
1 . آزمودن ( گرفتار ساختن ) انسانها به انواع سختی ها .
2 .  وا داشتن  انسانها به بندگی با انواع تلاش ها و مجاهدت ها .
3. گرفتار ساختن انسانها به امور ناپسند و ناخوشایند .
ایشان در ادامه می فرمایند : این تدبیر برای آن است که انسان با درهای گشوده فضل الهی روبرو گردد و زمینه ای باشد برای برخورداری راحت و آسان انسان از عفو و گذشت آفریدگارش   .
بنابر این از عبارات حضرت چنین بر می آید که  همان گونه که خداوند بنا بر مصالحی روحیه تکبر را در نهاد انسان قرار داده برای درمان آن نیز  تدابیری اندیشیده است . وجه مشترک  سه تدبیر یادشده ، گرفتار شدن انسان به امور ناخوشایند است  . بدین ترتیب درمان تکبر انسان ،  مبتلی شدن به ناخوشایندی هاست که در معمول افراد تاثیر گذار است و باعث دوری آنها از روحیه نخوت و تکبر می شود . از سه مورد  یاد شده دو مورد اول و سوم در زندگی عموم افراد بشر دیده می شود اما مورد دوم ویژه دین داران است زیرا فقط آنان به فکر بندگی و اطاعت از فرمان های الهی هستند و حاضرند در این مسیر به تلاش و کوشش دست بزنند و مجاهدت کنند . این بدان معناست که این گروه از فرصت و امکان بیشتری برای رسیدن به دروازه فضل و گذشت الهی برخوردارند . 

متن کلام امیر مومنان در نهج البلاغه (خطبه 192 ) :
الإمام علیّ‏علیه السلام:  لکن اللَّه یختبر عباده بأنواع الشدائد و یتعبدهم بأنواع المجاهد و یبتلیهم بضروب المکاره إخراجا للتکبر من قلوبهم و إسکانا للتذلل فی نفوسهم و لیجعل ذلک أبوابا فتحا إلى فضله و أسبابا ذللا لعفوه.
ترجمه فیض الاسلام
و لکن پروردگار متعال بندگان را با سختى‏ها و ناملایمات مختلف آزمایش مى‏کند، و با عناوین گوناگون از آنها بندگى مى‏خواهد و آنها را به چیزهایى که با طبع و ذوقشان سازگار نیست امتحان مى‏نماید تا کبر و نخوت را از دلهایشان بیرون کند و تواضع و فروتنى را در جانهایشان جاى دهند و براى آنکه آن آزمایش را وسیله‏اى براى گشودن فضل و کرمش قرار دهد و اسبابى آسان براى عفو و بخشش باشد.

در ضمن مرحوم کلینی نیز ، این کلام حضرت را در کتاب شریف  الکافی ج  4 ص  199 ح 2 آورده است .


مبارزه سیاسى شیعیان در سده سوم با شعارنویسى

ذهبی  (م 748) در کتاب تاریخ الاسلام ضمن گزارش حوادث سال 236 هجری ، ماجرای دستور متوکل برای تخریب قبر امام حسین علیه السلام را گزارش کرده و ضمن آن به دیوار نویسی شیعیان علیه متوکل اشاره دارد . ذهبی می نویسد :
در این سال ( 236 ق) متوکل دستور داد قبر حسین بن علی و خانه های اطراف آن را خراب کنند و بر جای آنها کشت کنند . او مردم را از زیارت قبر ایشان منع کرد  و آنجا را تبدیل به مزرعه و بیابان کرد . مسلمانان  از این کار وی غمگین و متاثر شدند  ، مردم  بغداد علیه او شعار نویسی کردند و بر دیوار منازل و مساجد دشنام  و مذمت او را نوشتند ، شاعرانی چون دعبل نیز او را با زبان شعر هجو کردند . شعر ذیل از یعقوب بن سکیت یکی از این شاعران است _ و گفته شده از بسامی علی بن احمد است که تا پس ازسال سیصد زنده بوده است :
به خدا سوگند اگر بنی امیه نوه ی  پیامبر را به ستم کشتند ، پسر عموهای حسین (عباسیان )  به مانند امویان با او رفتار کردند . اکنون قبر او ویران شده است و عباسیان تاسف می خورند که چرا  نتوانستند در قتلش شرکت کنند .
متن کتاب  تاریخ الاسلام
تاریخ الاسلام  : سنة ستّ و ثلاثین و مائتین‏ (سنة 236) :  و فیها أمر المتوکّل بهدم قبر السیّد الحسین بن علیّ رضی الله عنهما، و هدم ما حوله من الدّور، و أن تعمل مزارع  و منع الناس من زیارته، و حرث و بقی صحراء و کان معروفا بالنّصب ، فتألّم المسلمون لذلک، و کتب أهل بغداد شتمه على الحیطان و المساجد، و هجاه الشعراء  دعبل، و غیره. و فی ذلک یقول یعقوب بن السّکّیت، و قیل هی للبسّامیّ علیّ بن أحمد، و قد بقی إلى بعد الثلاثمائة:
         باللَّه إن کانت أمیّة قد أتت                قتل ابن بنت نبیّها مظلوما
         فلقد أتاه بنو أبیه بمثله                       هذا لعمرک  قبره مهدوما
        أسفوا على أن لا یکونوا شارکوا            فی قتله، فتتبّعوه رمیما
 
آدرس : تاریخ الاسلام  ،  ج‏17 ص18  .
مشخصات نشر: تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الأعلام، شمس الدین محمد بن احمد الذهبى (م 748)، تحقیق عمر عبد السلام تدمرى، بیروت، دار الکتاب العربى، ط الثانیة، 1413/1993.

مولف الوافی بالوفیات، صفدی نیز که معاصر ذهبی است این گزارش را در  ج  11ص 102 این کتاب  آورده است .


پنج نفر خواب ندارند

شیخ صدوق (ره) در کتابهای  خصال و من لا یحضره الفقیه ، حدیث ذیل را از امام صادق علیه السلام نقل کرده است :
امام صادق علیه السلام می فرمایند : پنج نفر خواب ندارند ؛
- کسى که در فکر ریختن خونى است،
- ثروتمندى که به فرد امینی دسترسی ندارد ،
-  کسى که براى رسیدن به مال دنیا به مردم دروغ و بهتان مى بندد،
-  کسى که بدهکارى زیاد دارد و دستش خالى است،
-  دوستدارى که در آستانه جدا شدن از محبوب خویش است.

متن حدیث :
الخصال : حدثنا أبی رضی الله عنه قال حدثنا أحمد بن إدریس عن محمد بن أحمد عن موسى بن جعفر البغدادی عن عبید الله بن عبد الله بن عروة عن ابی بصیر عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ قَالَ :
 خَمْسَةٌ لَا یَنَامُونَ الْهَامُّ بِدَمٍ یَسْفِکُهُ وَ ذُو الْمَالِ الْکَثِیرِ لَا أَمِینَ لَهُ وَ الْقَائِلُ فِی النَّاسِ الزُّورَ وَ الْبُهْتَانَ عَنْ عَرَضٍ مِنَ الدُّنْیَا یَنَالُهُ وَ الْمَأْخُوذُ بِالْمَالِ الْکَثِیرِ وَ لَا مَالَ لَهُ وَ الْمُحِبُّ حَبِیباً یَتَوَقَّعُ فِرَاقَهُ .
آدرس :
الخصال ج  1 ص  296 ح 64 ،
من‏لایحضره‏الفقیه ج  1 ص  503 ح 1446 ،
میزان الحکمة ج 12 ص 490 ح 20940  .






در این وبلاگ
در کل اینترنت