سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نکته نگار

اعتکاف عبادتی فردی- اجتماعی

اعتکاف عبادتی فردی- اجتماعی

در منابع روایی، روایات گوناگونی وجود دارند(رجوع کنید به کتاب فرهنگ¬نامه اعتکاف نوشته آیت الله ری شهری) که از  اعتکاف پیامبر (ص) در دهه آخر ماه مبارک رمضان سخن گفته اند. اصحاب و خانواده پیامبر (ص) نیز به پیروی از ایشان، دهه آخر این ماه را، در مسجد النبی (ص) به اعتکاف می نشستند.

در بین امت های پیشین، کسانی بودند که برای عبادت و راز و نیاز با خداوند به کوه و دشت و صحرا و دیرها می رفتند تا تنها و به دور از مردمان، با خدا خلوت کنند. در دوران قبل از اسلام نیز برخی مسیحیان دست به ابداع شیوه ای زدند به نام رهبانیت که دارای دو رکن اصلی بود ؛ دوری از مردم با خلوت گزینی و توجه به خداوند با عبادات و روزه داری و راز و نیاز.

نکته جالب در سبک عبادت دینی اسلام، غلبه رنگ اجتماعی بر عبادات است که در ظاهر امری است فردی بین فرد و خدایش.

توصیه های فراوان دینی بر خواندن نمازهای واجب به صورت نماز جماعت، توصیه به خواندن نمازها در مسجد که محل حضور عمومی مسلمانان است، توصیه به دعای دسته جمعی و اینکه دعای جمعی به استجابت نزدیک تر است همه و همه، نمایانگر تصویر کلی از برنامه عبادی دین اسلامند.

بر این اساس، بدیهی است فردی ترین نوع عبادت یعنی اعتکاف به شرط حضور در مساجد جامع، برگزار شود. در منابع روایی یکی از شرایط اعتکاف حضور در مسجدی است که عموم اهالی شهر در آن حضور می یابند از این رو اعتکاف در مسجد محله یا قبیله و طابفه خاص، درست نیست و بدین جهت برخی از فقیهان فتوا داده اند؛ پس از مساجد بزرگ و مشهور مسلمان مثل مسجد الحرام و مسجد النبی اعتکاف فقط در مساجد جامع شهرها، درست است. 

این بدان معناست؛ عبادتی مثل اعتکاف که برنامه ای است برای خلوت با خداوند و عبادت خالصانه برای او، گره خورده است به حضور در اجتماعی¬ترین مکان های مسلمانان . 

پس اگر بگوییم شریعت اسلام، توجه به این نکته داشته که در انسانها، گرایشی برای خلوت گزینی با خداوند، وجود دارد و باید به رسمیت شناخته شود و از سوی دیگر، انسان موجودی اجتماعی است و در برابر اجتماع مسوولیت دارد و نباید این خلوت گزینی او را، از اجتماع و وظایفش دور سازد و بدین خاطر سازوکار اعتکاف را پیشتهاد کرده تا هم خلوت گزینی تأمین شود و هم  دوری از اجتماع، اتفاق نیفتد.

نتیجه آنکه اعتکاف را باید، نوعی «بست نشینی» در یک مکان جمعی ، برای یک عمل و رابطه فردی با خداوند دانست. 


چاره ساز همه چاره جویان

چاره ساز همه چاره جویان

در داستان قرآنی یوسف نبی، قرآن کریم به هنگام اشاره به گذاشتن جام در بار بنیامین به عنوان راه چاره ای برای نگه داشتن برادر نزد خود، از آن با تعبیر ذیل یاد می کتد؛

کَذلِکَ کِدْنا لِیُوسُفَ (1) 

اینگونه، راه چاره، به یوسف یاد دادیم.

در نگاه اولیه، به نظر می رسد این نقشه و چاره اندیشی یوسف برای نگه داشتن برادرش بنیامین که ممکن است به ذهن هر کسی برسد آن قدر مهم، پیچیده و بزرگ نیست که خداوند بخواهد آن را به خودش نسبت بدهد. 

پاسخ این است که انتساب این چاره اندیشی و نقشه به خداوند از آن جهت نیست که ؛ «کاری پیچیده و بزرگ بوده و از انسان متعارف، ساخته نبوده و به طور ویژه و با وحی خداوند آن را به یوسف یاد داده» بلکه این انتساب از آن روست که هر چاره و هر کاری که به ذهن انسانها می رسد به عنایت و عطای الهی است و تمام کارها چه کوچک و چه بزرگ با خواست و هدایت و فیض او صورت می گیرند حتی اگر، راه حلی به ذهن فرد فاسق و مجرم می رسد با خواست و اجازه و اعطا، خداوند رسیده است با این توضیح که او می تواند بین دو مسیر و دو راه حل که هر دو از سوی خداوند، ارائه می شود راهی را که درست است و به سعادت اخروی منجر می شود انتخاب کند چنانکه در آیات 7و 8 سوره شمس آمده است ؛

وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها  فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها

و سوگند به جان آدمى و آن کس که آن را با چنان نظام کامل بیافرید و در اثر داشتن چنان نظامى خیر و شر آن را به آن الهام کرد.

آنچه در باره چاره جویی حضرت یوسف (ع)گفته شد قرآن کریم به طور صریح و آشکارتر در ماجرای جنگ بدر و خاک پاشیدن پیامبر (ص) گفته است آنجا که می فرماید ؛

فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمى‏ (اانفال: 17)

پس شما ایشان را نکشتید و لیکن خدا آنها را کشت، و تو (آن مشت خاک را) نپاشیدى و لیکن خدا پاشید .

 در این آیه ، ابتدا، کار بزرگی چون کشتن جنگاوران کفار قریش،  به خداوند نسبت داده می شود و گفته می شود شما آنها را نکشتید بلکه خداوند آنها را کشت و سپس در ادامه، کار کوچکی مثل خاک پاشیدن توسط پیامبر(ص) ، به خداوند نسبت داده می شود و گفته می شود، این خداوند بود که خاک پاشید.

در ماجرای انتساب چاره جویی یوسف به خداوند، نکته دیگری نیز می تواند دلیل این انتساب باشد و آن مشروعیت کار یوسف در این چاره جویی است زیرا ممکن است برخی فکر کنند کار یوسف در طراحی این نقشه که به متهم شدن برادرش به دزدی، منجر شد کار درست و مشروعی نبوده که خداوند با انتساب این کار به خودش، کار یوسف را تایید و مشکل را حل کرده است. 

بدین ترتیب قرآن کریم، در پی تربیت انسانهایی است که بینش توحیدی مطابق با واقع، داشته باشند به گونه ای که از ریز تا درشت عالم را، گره خورده به اراده، مشیت و خواست خداوند ببینند. در همین راستاست که  شاهدیم در این داستان برای این نگرش توحیدی، گریزی زده است به گزیری ( چاره) که یوسف بکار بست برای همراهی برادر با خودش.

....................................  پاورقی  .............................................................................................................................

1. سوره یوسف :  آیات 69 تا 76؛

وَ لَمَّا دَخَلُوا عَلى‏ یُوسُفَ آوى‏ إِلَیْهِ أَخاهُ قالَ إِنِّی أَنَا أَخُوکَ فَلا تَبْتَئِسْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ (69) فَلَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ جَعَلَ السِّقایَةَ فِی رَحْلِ أَخِیهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَیَّتُهَا الْعِیرُ إِنَّکُمْ لَسارِقُونَ (70) قالُوا وَ أَقْبَلُوا عَلَیْهِمْ ما ذا تَفْقِدُونَ (71) قالُوا نَفْقِدُ صُواعَ الْمَلِکِ وَ لِمَنْ جاءَ بِهِ حِمْلُ بَعِیرٍ وَ أَنَا بِهِ زَعِیمٌ (72) قالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ عَلِمْتُمْ ما جِئْنا لِنُفْسِدَ فِی الْأَرْضِ وَ ما کُنَّا سارِقِینَ (73)

قالُوا فَما جَزاؤُهُ إِنْ کُنْتُمْ کاذِبِینَ (74) قالُوا جَزاؤُهُ مَنْ وُجِدَ فِی رَحْلِهِ فَهُوَ جَزاؤُهُ کَذلِکَ نَجْزِی الظَّالِمِینَ (75) فَبَدَأَ بِأَوْعِیَتِهِمْ قَبْلَ وِعاءِ أَخِیهِ ثُمَّ اسْتَخْرَجَها مِنْ وِعاءِ أَخِیهِ کَذلِکَ کِدْنا لِیُوسُفَ ما کانَ لِیَأْخُذَ أَخاهُ فِی دِینِ الْمَلِکِ إِلاَّ أَنْ یَشاءَ اللَّهُ نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ وَ فَوْقَ کُلِّ ذِی عِلْمٍ عَلِیمٌ (76)

ترجمه:

69- هنگامى که بر یوسف وارد شدند برادرش را نزد خود جاى داد و گفت من برادر تو هستم، از آنچه آنها مى‏کنند غمگین و ناراحت نباش.

70- و هنگامى که بارهاى آنها را بست ظرف آبخورى ملک را در بار برادرش قرار داد سپس کسى صدا زد اى اهل قافله شما سارق هستید!

 71- آنها رو به سوى او کردند. و گفتند چه چیز گم کرده‏اید؟

72- گفتند پیمانه ملک را، و هر کس آن را بیاورد یک بار شتر (غله) به او داده مى‏شود و من ضامن (این پاداش هستم).

73- گفتند به خدا سوگند شما میدانید ما نیامده‏ایم که در این سرزمین فساد کنیم و ما (هرگز) دزد نبوده‏ایم.

74- آنها گفتند اگر دروغگو باشید کیفر شما چیست؟

75- گفتند هر کس (آن پیمانه) در بار او پیدا شود خودش کیفر آن خواهد بود (و بخاطر این کار برده خواهد شد) ما اینگونه ستمگران را کیفر مى‏دهیم.

76- در این هنگام (یوسف) قبل از بار برادرش به کاوش بارهاى آنها پرداخت، و سپس آن را از بار برادرش بیرون آورد، اینگونه راه چاره به یوسف یاد دادیم او هرگز نمى‏توانست برادرش را مطابق آئین ملک (مصر) بگیرد مگر آنکه خدا بخواهد، درجات هر کس را بخواهیم بالا مى‏بریم و برتر از هر صاحب علمى، عالمى است.


ای غایب شده از جمع

دلگویه ای به مناسبت نیمه شعبان ولادت آن غایب از نظر 

ای غایب شده از جمع، ولی یاد تو دائم، به میانه 

خلقی، بهر تو، حیرانند و به هر وادی، روانه 


چون، کز غربت تو آمد، سخن اینک ، به  میانه 

رخ بگرفت غربت من ، هم  رفت ز میانه  


من دور مانده از اصل و تو دور از اهل زمانه  

پس کی بود اینک ، وقت پایانِ این جورِ زمانه 


کی شد، که ببینی، این افتاده بر، خاک خرابه  

یا منتظری، که بگویند ، منم، غرقِ فسانه 


 


حسرت اهل هنر در سده هشتم نسبت به هنرپروری در سده های پنجم و ششم

حسرت اهل هنر در سده هشتم نسبت به هنرپروری در سده های پنجم و ششم

ابن یمین فریومدی (م 769) از شاعران سده هشتم (دوره سربداران) است . دیوان شعر او شامل قصیده ، غزل و قطعه و... است.از وی قصاید گوناگونی در مدح حاکمان سربداری و تیموری نقل شده است چنانکه رسم شاعران چنین بوده که سلاطین را مدح می کردند و صله دریافت می کردند. با این همه، قطعه شعری از او نقل شده که حکایت از گله مندی او از وضع معیشت و تنگدستی اش دارد . آنجا که می گوید اگر شاعرانی چون عنصری (م 431ق) ملک الشعرای سلطان محمود غزنوی و انوری ( م575ق)شاعر دربار سلطان سنجر سلجوقی، خوش درخشیدند به خاطر آن بود که حاکمان زمانشان قدر هنر آنها را می دانستند و به معیشت آنها توجه داشتند و آنها به دلیل تأمین مالی مناسب از سوی شاهان زمانه ، دغدغه معیشت نداشتند و با اعصاب راحت و خیالی آسوده به شعر و شاعری می پرداختند و شعرشان پخته و غنی می شد و نگاه ها را متوجه خود می کرد. وی تصریح دارد که اگر ابن یمین، دغدغه معیشت نداشت، می دیدید که آن دو شاعر، بر او برتری نداشتند.

دیوان شعر ابن یمین سبزواری : ص 545 /قطعه 883؛

مربّی چو محمود{سلطان محمود غزنوی}  باشد گرَم............................چه سنجد بمیزان من عنصری

چو سنجر{سلطان سلجوقی} هنر پروری، کو مرا ...............................که تا بشکنم رونق انوری 

بزرگی این هر دو شاعر ز چیست ............................................. زاکرام محمودی و سنجری 

و گر نه،  نه این است این یمین ................................................. چه دارند ایشان ازو برتری 

زدوران چنانم من اکنون، که نیست ................................................ زفکر شعیرم سَرِ شاعری 

سده های 4 و 5 هجری که به دوران طلایی درخشش تمدن ایرانی اسلامی شهره است علم و دانش و هنر سخت مورد توجه جامعه و حاکمان جوامع اسلامی بود .از شرق در ماوراء النهر گرفته تا بغداد و مصر وشام و مغرب و اندلس، همگی مهد پرورش عالمان و صنعتگران و هنرمندان در حوزه های مختلف بودند و دولتها مبالغ هنگفتی برای حمایت از آنها، هزینه می کردند که این امر در تقویت علم و هنر و صنعت نقش آشکاری داشت و اگر کسی چون ابن یمین در سده هشتم و میانه دو سلسله پادشاهی مغولی ( ایلخانان و تیموریان) از حمایت های مالی پادشاهان سده ای 5 و6 از هنرمندان و شاعران به حسرت یاد می کند بی جهت نیست چرا که در دوران افول هنرپروری، به حلقه شاعران پیوسته و شاهد رکود آن بوده است. 



 


تسلیت به بستگان به خاطر مرگ نوزاد

تسلیت به بستگان به خاطر مرگ نوزاد

با نگاهی به آموزه های دینی که از سبک زندگی سخن گفته اند در می یابیم که هر بخش از این آموزه ها، ، از یک بسته و مجموعه رفتار و نقشه راهِ مناسب خود، برخوردارند مانند مجموعه آموزه های مرتبط با ازدواج و همبستری که در تولد و پیدایش نسل بعد تأثیر گذار است و یا مانند آموزه های مرتبط با دوره پس از مرگ مثل آداب کفن و دفن و عزاداری.

در بین مجموعه روایاتی که از چگونگی عزاداری و همدردی با صاحبان مصیبت، سخن گفته اند به روایتی برخوردیم که شایسته توجه و تأمل بیشتر است.
در این روایت، راوی می گوید: فرزند نوزاد یکی از بستگان امام صادق علیه السلام، فوت کرده بود و ایشان در حال رفتن به منزل او بودند تا تسلیت بگویند. در بین راه، من و چند نفر از اصحابشان با ایشان همراه شدیم. در مسیر راه، بند کفش ایشان پاره شد یکی از اصحاب کفش خود را درآورد و به ایشان تقدیم کرد. امام با حالتی خشمگین، رو برگرداند و از قبول کفش او، خودداری کرد و فرمود : صاحب مصیبت و گرفتاری برای تحمل آن، سزاوارتر از دیگران است و بدین ترتیب تا خانه آن فرد، پابرهنه رفتند.

نکته جالب این روایت، رفتن امام به خانه بستگان، برای همدری و دلداری جهت فوت یک نوزاد است در زمانی که مرگ کودکان به خصوص نوزادان، زیاد اتفاق می افتاد و مردمان آن دوران، برای مرگ کودکان چندان غمگین نمی شدند و کسی برای آنان به سوگ نمی نشست. خوب است بدانیم که در شریعت،  آداب مربوط به مرگ مثل احکام کفن و دفن و غسل مردگان، شامل کودکان و حتی جنین چهار ماهه سقط شده نیز می شود.

بنابر این، در ارزش گذاری برای کودکان، آموزه های دینی تنها به بیان هایی مثل «اکرموا اولادکم. با تکریم با کودکان رفتار کنید» بسنده نکرده اند و حتی او را در آداب مرگ نیز همانند بزرگسالان دیده اند تا جایی که برای مرگ نوزاد هم، به خانواده او تسلیت می گویند چیزی که، نه در فرهنگ عامه آن دوران، جایگاهی داشته و نه حتی در دوران پر ادعای ما ،که خود را طرفدار حقوق کودک می داند.

نکته دیگر، پیام اخلاقی در سیره و رفتار امام صادق علیه السلام است که پس از خراب شدن کفش خودشان، حاضر شدند با پای برهنه حرکت کنند و نپذیرفتند که دیگری به خاطر ایشان با پای برهنه راه برود و جالب آنکه به بیان قاعده هم اقدام کردند؛ «هر کس به تحمل گرفتاری خودش سزاوارتر است » یعنی اگر گرفتاری و سختی برای کسی پیش آمد و دیگری حاضر شد به جای او سختی و گرفتاری را تحمل کند، نباید بپذیرد و البته معلوم است این در شرایطی است که امکانات محدود است و فراهم کردن آن ممکن نیست و فقط باید کسی از خودش بگذرد تا فرد گرفتار، از تحمل گرفتاری نجات پیدا کند .پس در مثال این حدیت، اگر کسی کفش اضافی همراه داشت و می خواست به امام بدهد، ماجرا فرق می کرد . 

منبع : 

الکافی :ج ‏6 ص 464ح14 : عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ یَعْقُوبَ السَّرَّاجِ قَالَ: کُنَّا نَمْشِی‏ مَعَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع وَ هُوَ یُرِیدُ أَنْ یُعَزِّیَ ذَا قَرَابَةٍ لَهُ بِمَوْلُودٍ لَهُ فَانْقَطَعَ شِسْعُ نَعْلِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فَتَنَاوَلَ نَعْلَهُ مِنْ رِجْلِهِ ثُمَّ مَشَى‏ حَافِیاً فَنَظَرَ إِلَیْهِ ابْنُ أَبِی یَعْفُورٍ فَخَلَعَ نَعْلَ نَفْسِهِ مِنْ رِجْلِهِ وَ خَلَعَ الشِّسْعَ مِنْهَا وَ نَاوَلَهُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع فَأَعْرَضَ عَنْهُ کَهَیْئَةِ الْمُغْضَبِ ثُمَّ أَبَى أَنْ یَقْبَلَهُ ثُمَّ قَالَ أَلَا إِنَّ صَاحِبَ الْمُصِیبَةِ أَوْلَى بِالصَّبْرِ عَلَیْهَا فَمَشَى‏ حَافِیاً حَتَّى دَخَلَ عَلَى الرَّجُلِ الَّذِی أَتَاهُ لِیُعَزِّیَهُ.

منابع دیگر؛

- وسائل الشیعة : ج‏5 ص 65 ح 5926 باب 36 - باب عدم کراهة المشی فی نعل واحدة إذا انقطع الشسع أو أراد إصلاح الأخرى 

- بحار الأنوار (ط - بیروت) : ج‏47 ص 46 ح 64،  باب 4 مکارم سیره و محاسن أخلاقه و إقرار المخالفین و المؤالفین بفضله.

- مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول : ج‏22 ص 349 ح 14.


همزادی شعر و غلو در ستایشگری

همزادی شعر و غلو در ستایشگری

بر اساس گزارش های تاریخی، پیشینه شعر پارسی کنونی به دوران صفاریان(حکمرانی247-393) می رسد چرا که پیش از این دوران، شعرا سروده های خود را به زبان عربی می گفتند و البته قبل از اسلام شعر به زبانها و لهجه های مختلف ایرانی بوده که خود بحث جداگانه ایست.

یعقوب لیث سر سلسله صفاریان سیستان در سال 251 هجری توانست عمّار سرکرده خوارج در آن نواحی را به قتل برساند. شاعران آن دوران به خواست امیر و برای نخستین بار، در وصف این پیروزی، به پارسی شعر گفتند.

 در این میان، شعر «محمد بن مخلّد» از حیث غلو در ستایشگری، قابل توجه و قابل تأمل است آنجا که می گوید امیر به قدری ارزشمند و افتخار آمیز است که روز قیامت، رئیس خوارج هم افتخار خواهد کرد که به وسیله او کشته شده است.
این بدان معناست که در دربار شاهان، ستایشگری غلوآمیز، همزاد شعر فارسی بوده است.

متن شعر:

جز تو نزاد حوّا و آدم نکِشت      

شــــیــــر نــــهـــادى بـــدل و بـــر مَـــنِـــشـــت

مـعـجـز پـیـغمبر مکّى توئى

بکُـــنـِـــش و بــــمَــــنــــش و بـــگُـــوِشـــت{ به گفتار}

فـخـر کـنـد عمّار روزى بزرگ{روزِ بزرگ =روز رستاخیز}

کوهدا [؟] م  من  که یعقوب کُشت{ کو، همانم من، که یعقوب کشت}

منبع : تاریخ سیستان، صفحه: 212،  نشر: پدیده خاور، ایران ، 1366 ه.ش.

تاریخ ادبیات در ایران، ذبیح الله صفا : ج1 ص 167


تعصب نژادی یا بیماری تکبّر جمعی

تعصب نژادی یا بیماری تکبّر جمعی

روحیه خود برتر بینی اقوام در مواجهه با یکدیگر، تاریخی، بس کهن دارد. رد پای این خصلت مذموم از نخستین انشعاب های خاندانی که به تشکیل قبایل و اقوام منجر شد در تاریخ دیده می شود. از این روحیه در شکل فردی به عنوان تکبّر و در شکل جمعی و قومی به عنوان نژاد پرستی و تعصّب قومی یاد می شود. ادیان آسمانی از آغاز با این روحیه در هر دو شکلش به مبارزه پرداختند. منابع دینی آکنده از آموزه هایی است که از یک سو، انسان را از خود پسندی و تکبر، بر حذر می دارند و از دیگر سو، یادآور می شوند که همه احاد بشر، از یک پدر و مادر و مساویند.

 قرآن کریم هدف آفرینش از ایجاد قبایل و انشعاب نژادها را، شناخت آنها از یکدیگر می داند و ملاک ارزشمندی احاد بشر یا اقوام را نه در نژاد که در پارسایی آنها می داند. پیامبر اسلام (ص) نیز تمام احاد بشر را با هم مساوی و برابر دانسته و سرانجام متعصبان نژادی را دوزخ. أمیر مومنان ع  نیز سردمدار این روحیه را شیطان و متعصبان را پیرو اندیشه جاهلی دانسته اند. در دوران حکومت أمیر مومنان درگیری قومی بین دو قبیله از قبایل کوفه پیش آمد که طرفین در آن تعصب قومی شدیدی از خود نشان دادند. امام با آگاه شدن از این ماجرا، نزد آنان رفت و در یک سخنرانی به تفصیل از زشتی تعصب و ریشه یابی آن، سخن گفتند. در این سخنرانی - که به خطبه قاصعه شهرت یافته - به تمام جوانب تعصب و ریشه آن یعنی تکبر پرداخته شده است. در اینجا به جهت اختصار به انعکاس چند بخش از آن بسنده می کنیم؛ 

... شیطان بر آدم علیه السّلام به جهت خلقت او از خاک، فخر فروخت، و با تکیه به اصل خود که از آتش است دچار تعصّب و غرور شد. پس شیطان دشمن خدا و پیشواى متعصّب‏ها و سر سلسله متکبّران است، که اساس عصبیّت را بنا نهاد، و بر لباس کبریایى و عظمت با خدا در افتاد، لباس بزرگى را بر تن پوشید و پوشش تواضع و فروتنى را از تن در آورد. آیا نمى‏نگرید که به خاطر خود بزرگ بینى ، خداوند او را کوچک ساخت؟ و به جهت بلند پروازى،  او را پست و خوار گردانید؟ پس او را در دنیا طرد شده، و آتش جهنّم را در قیامت براى او مهیّا فرمود؟

خداوند اگر اراده مى‏ کرد، آدم علیه السّلام را از نورى که چشم‏ها را خیره کند، و زیباییش عقلها را مبهوت سازد، و عطر و پاکیزگى‏اش حس بویایى را تسخیر کند مى‏ آفرید، که اگر چنین مى‏ کرد، گردن‏ها در برابر آدم فروتنى مى‏کردند، و آزمایش فرشتگان براى سجده آدم علیه السّلام آسان بود، امّا خداوند مخلوقات خود را با امورى که آگاهى ندارند آزمایش مى‏کند، تا بد و خوب تمیز داده شود، و تکبّر و خودپسندى را از آنها بزداید، و خود بزرگ بینى را از آنان دور کند. پس، از آنچه خداوند نسبت به ابلیس انجام داد عبرت گیرید، زیرا اعمال فراوان و کوشش‏هاى مداوم او را با تکبّر از بین برد. او شش هزار سال عبادت کرد امّا با لحظه ای تکبّر همه را نابود کرد، پس چگونه ممکن است پس از ابلیس، فرد دیگرى همان اشتباه را تکرار کند و سالم بماند؟ نه، هرگز!...

اى بندگان خدا! از دشمن خدا پرهیز کنید، مبادا شما را به بیمارى خود مبتلا سازد، ... و شما را به مرز کشتار و خونریزى کشاند. ... پس شراره‏ هاى تعصّب و کینه‏ هاى جاهلى را در قلب خود خاموش سازید، که تکبّر و خود پرستى در دل مسلمان از آفت‏ هاى شیطان، غرورها، و کشش‏ها و وسوسه‏ هاى اوست. تاج تواضع و فروتنى را بر سر نهید، و تکبر و خود پسندى را زیر پا بگذارید، و حلقه‏هاى زنجیر خود بزرگ بینى را از گردن باز کنید، و تواضع و فروتنى را سنگر میان خود و شیطان و لشکریانش قرار دهید، زیرا شیطان از هر گروهى لشکریان و یارانى سواره و پیاده دارد. و شما همانا قابیل‏ نباشید که بر برادرش تکبّر کرد، خدا او را برترى نداد، خویشتن را بزرگ مى‏پنداشت، و حسادت او را به دشمنى واداشت، تعصّب آتش کینه در دلش شعله‏ور کرد، و شیطان باد کبر و غرور در دماغش دمید، و سر انجام پشیمان شد، و خداوند گناه قاتلان را تا روز قیامت بر گردن او نهاد.... از تکبّر و خودپسندى، و از تفاخر جاهلى بر حذر باشید، که جایگاه بغض و کینه و رشد وسوسه‏هاى شیطانى است، که ملّتهاى گذشته، و امّتهاى پیشین را فریب داده است، تا آنجا که در تاریکى‏هاى جهالت فرو رفتند، و در پرتگاه هلاکت سقوط کردند، و به آسانى به همان جایى که شیطان مى‏خواست کشانده شدند. کبر و خود پسندى چیزى است که قلب‏هاى متکبّران را همانند کرده تا قرن‏ها به تضاد و خونریزى گذراندند. (برای اطلاع بیشتر از محتوای این سخنرانی به خطبه 192 نهج البلاغه مراجعه کنید).

ادیان دیگر نیز در تضاد با این خصلت، کم و بیش، آموزه هایی دارند. اما بشر از دیر باز، گوش شنوایی برای این گونه تعالیم نداشت و تنها گروهی از مومنان راستین جان و دلشان با این تعالیم عجین می شد و رفتاری متعادل در این خصوص داشتند.

بدین ترتیب، هر گاه بر اساس تعالیم دینی، جوامعی، شکل می گرفت گروه حاکم مانع رواج روحیه تعصب می شدند از آن رو که اعتقاد به برابری آحاد بشر داشتند و البته گاهی نیز، حاکمان اعتقاد قلبی به برابری نداشتند و دلهایشان آلوده به تعصب بود اما چون جامعه، دینی بود و افکار عمومی بر اساس آموزه های دینی، شکل گرفته بود ناچار می شدند در ظاهر، خود را با عموم مردم، هماهنگ سازند اما حقیقت آن است که جریان غالب در بین اقوام بشری، روحیه خود برتر بینی، بود و رفتار آنها در مواجهه با یکدیگر، آکنده از فخر فروشی و تحقیر دیگران بود. هر چند این روحیه در تعاملات تجاری و زمان صلح، کمتر دیده می شد اما در کشمکش ها و درگیری ها، یکه تاز میدان بود و زمینه ظهور و بروز بیشتری می یافت. گروه غالب همیشه قوم و نژاد خود را برتر از دیگران می دانست و قوم مغلوب را کوچک و خوار می دید و از تحقیر او دریغ نمی کرد و فقط زمانی این احساس فروکش می کرد که به دلایلی مغلوب واقع شود.

قرنها و قرنها گذشت اما بشر همچنان بر اندیشه جاهلانه برتری قومی و نژادی پای فشرد و از پذیرش آموزه های الهی در این باره خودداری کرد و سر انجام، تجربه بشری و مبارزات گوناگون علیه آن و ضرورت تحمل نژادهای گوناگون در شرایط اجتماعی عصر جدید، او را به پذیرش حقیقت برابری انسانها واداشت، حقیقتی که از گذشته های خیلی دور، از زبان انبیاء و اوصیای الهی با صدایی بلند فریاد زده می شد. 
به نظر می رسد یکی از سنت های الهی در باره اجتماع بشر، ابلاغ آموزه های کلیدی مورد نیاز، از طریق انبیاست که اگر با اقبال و پذیرش عمومی، روبرو می شد بسیاری از مشکلات در همان آغاز تاریخ بشر، برطرف می شد.  نژاد پرستی مثال روشنی از حقیقت تلخ مقاومت بشر در برابر تعالیم الهی و گرفتار شدن به عوارض تلخ آن همچون تحقیر، تبعیض، جنگ ، کشتار و اسارت است.

اما آفرینش، گویا، برای نادیده گرفتن توصیه های اخلاقی و دینی و خسارات سنگینی که از این جهت، به بشریت وارد می شود راه حل های جایگزین دیگری نیز دارد یعنی از شیوه های دیگری بهره برده تا افراد بشر به مسیر صحیح تعامل با یکدیگر برگردند مانند درس آموزی از تجارب تلخ، یعنی به شیوه های دیگر، آدمی به همان چیزی برسد که انبیاء، آن را ساده و روشن بیان می کردند. تنها تفاوت این فهم با بیان ساده انبیاء، در این است که برای رسیدن فهم عمومی بشر به یک حقیقت، نسل های گوناگون باید هزینه، بپردازند و دوره های زمانی زیاد بگذرد تا اصطلاحا «سر بشر به سنگ بخورد» و به مسیر صحیح برگردد. 

در خصوص برابری نژادها و نادرستی برتری نژادی نیز به نظر می رسد آفرینش شیوه های ذیل را برای فهم تجربی و عملی« برابری نژادها» بکار برده تا بشر بدان پی برده و«سر عقل بیایید» و  «از خر شیطان پیاده شود»؛

• نیازمند کردن احاد بشر و اقوام، به یکدیگر

نیازمندی عامل موثری است در زدودن روحیه تکبر در زندگی فردی و نژاد پرستی در زندگی جمعی و قومی. اقوام بشری چه در شکل بدوی و نخستین و چه در شکل مدنی به همدیگر در زمینه های مختلف نیاز داشته اند. نیازمندی به کسب تجربه و دانش دیگران، نیازمندی در حوادث و بلایا، نیازمندی در تأمین غذا ، پوشاک و ... که منجر به پیدایش چرخه تجارت شده و کاروانهای تجاری را به سیر و سیاحت در جغرافیای اقوام گوناگون و ارتباط تنگاتنگ با آنها سوق داده است.بازرگانان با دیدن مردم دیگر سرزمینها متوجه این نکته می شدند که این مردم نیز گروهی از جنس خود آنها هستند البته با تفاوتهایی در سبک زندگی و رنگ و زبان. معمولا هر کدام از سرزمین ها و اقوامی که در آنها زندگی می کردند امتیاز، ویژگی و برتری هابی نسبت به دیگر سرزمین ها و اقوام داشتند. دیدن این برتری ها و  بیان آنها برای هموطنان از سوی بازرگانان، تاثیر بسزایی در تعدیل روحیه خودبرتر بینی اقوام داشت. ارتباط با مردمان دیگر سرزمین ها مثل خرید و فروش کالا، تهیه غذا و پوشاک ، کمک گرفتن از آنها در حوادث و بیماری ها، احساسی از همانندی، یکرنگی و همنوعی را به بازرگانان و حتی به میزبانان آنها، القا می کرد.    


• جنگها

جنگ به اشکال مختلف بر روحیه برتربینی و تعصب قومی اثر می گذارد؛

1- مغلوب شدن در جنگها 

یکی از بارزترین نمونه های اثر گذاری حوادث بر روحیه برتر بینی اقوام، شکست در جنگها و سلطه قوم دیگر بر آنان است. بدیهی است که در این حالت، قوم غالب به خاطر سلطه ای که دارد برخوردهایی با آنها دارد که موجب تحقیرشان و خرد شدن روحیه برتر بینی در ایشان می شود. معمولا در این شرایط، تمام یا اکثر تصوراتی که قوم مغلوب پیش از این، از برتر بینی خویش داشت، به چالش کشیده می شوند و گاه در پیچ و خم و فراز و نشیب حوادث دوران اشغال و سلطه قوم غالب،گم می شوند.

بدین ترتیب، در کنار آن همه آثار منفی جنگها و شکست ها، شاهد آثار دیگری مثل تعدیل روحیه برتر بینی در برخی اقوام هستیم .       . 

2- پیروزی در جنگها و غلبه بر قوم دیگر 

گفتیم که بارزترین نمونه اثر گذاری جنگها بر روحیه برتربینی قومی، مغلوب شدن است اما جنگها، به گونه دیگر نیز بر روحیه برتربینی اقوام اثر می گذارند که مخفی و پنهان از نظرهاست آنهم اثر گذاری پنهان و آرام بر روحیه قوم غالب است که البته میزان آن کم است ولی در دراز مدت تاثیرگذاری عمیق-تری دارد. 

آری، جنگها با همه خشونت ها، مصیبتها، تلخکامی ها و خسارت های جانی و  مالی که داشتند، گاه به طور غیر مستقیم آثار مثبتی نیز از خود بجا می گذاشتند. درست است که روحیه خود برتر بینی اقوام در هنگام پیروزی بر قوم دیگر و سلطه بر آنان در ظاهر، تقویت می شد اما زیر پوست این موفقیت و سلطه، اتفاقاتی رخ می داد که به نفع «برتر بینی قومی» جریان نداشت. ارتباط نزدیک قوم غالب با مغلوب هر چند در ظاهر، با سوء استفاده گروهی از فاتحان روبرو بود اما ارتباط نزدیک و روزه مره آنها با قوم مغلوب، چرخه ای از تعاملات مثل خرید و فروش را ایجاد می کرد که نیازمندی دو طرف به یکدیگر را، نمایان می ساخت. نیازی که دوباره، پا به میدان می گذاشت و دستِ اصلاح بر سر و صورتِ روحیه «برتر بینی» قوم غالب می کشید.

3- اسارت و بردگی در جنگها
هر چند سرنوشت اسیران در گذشته با بردگی، گره خورده بود اما نقل و انتقال بردگان به نقاط مختلف فواید دیگری نیز داشت. با حضور بردگان در سرزمین های جدید مردمان آنها با فرهنگ و ویژگی های قوم به اسارت رفته آشنا می شدند و دست کم بخشی از مردم در تعامل با آنها متوجه این نکته می شدند که آنها نیز انسان هایی هستند از جنس خودشان با روحیات و علایق همانند هم، که تاثیر بسزائی در فروکش کردن روحیه برتر بینی قوم مسلط داشت.
داستان تاثیرگذاری بردگان به همین جا،  ختم نمی شود بلکه بسیاری از آنها آزاد می شدند و ازدواج می کردند که بهترین شکل اختلاط اقوام و کمرنگ شدن تعصبات قومی بود چرا که فرزندان آنها خون هر دو قوم را در بدن داشتند و نسل جدید ترکیبی از هر دو بود که به معنای یکی شدن دو قومیت به شمار می آمد و در کاستن از حرارت و حکمفرمایی تعصبات قومی، نقش موثری ایفا می کرد.

افزون بر این،  بردگان در بسیاری از موارد در جنگها به همراه مالکانشان و یا در بدنه نیروهای نظامی، بکار گرفته می شدند و برخی از آنها به خاطر لیاقت هایی که از خود نشان می دادند نه تنها از قید بردگی رها می شدند که به میان رده های بالاتری از ارتش ها نیز راه می یافتند و به تدریج با کسب مقامات بالاتر، آرام آرام به عرصه سیاست و قدرت نیز وارد می شدند . قدرت یافتن بردگانی از این دست در تاریخ نمونه های فراوانی دارد. بنیان گذاران سلسه غزنویان، غلامان ترکی بودند که در دربار سامانیان قدر و منزلتی یافتند و استاندار غزنه شدند و سپس با شورش علیه حکومت مرکزی خود به سلطنت و پادشاهی رسیدند. در خلافت عباسیان نیز غلامان ترک، هسته اصلی ارتش را تشکیل می دادند که با رسیدن به مقامات بالای ارتش، استانداری نقاطی مثل مصر و شامات به آنها واگذار می شد و آنها در سرزمین جدید حکمرانی و سلطنت می کردند مثل  آل طولون ( حکمرانی 292 – 254) و آل اخشید ( 323-358 ق) در مصر و شامات. چند قرن بعد غلامان ترک در مصر سلسله مشهور ممالیک یعنی غلامان را ( 650 – 922 ق ) تشکیل دادند که تا زمان تسلط خلافت عثمانی باقی بود .

به هر حال این تسلط، بیش از انواع دیگر اختلاط بردگان با اهالی سرزمین های جدید  در بهم زدن قاعده متعصبان و تعدیل روحیه برتر بینی آنان، نقش آفرینی می کرد.

آنچه تا کنون گفتیم در باره بردگان و اسیران مرد بود اما در جنگها فقط نیروهای جنگ آور و رزمنده اسیر نمی شدند بلکه در اشغال سرزمین ها مردم عادی و زنان و کودکان نیز به اسارت در می آمدند و به نقاط مختلف، منتقل می شدند و در بازارهای برده فروشی ، فروخته می شدند . زنان برده که از آنها با عنوان «کنیز» یاد می شد بیش از مردان در کاستن از روحیه تعصب نژادی نقش آفرینی می کردند زیرا ازدواج مالکان با آنها، باعث تولد فرزندان و نسل جدیدی می شد که در چهره، ظاهر و خلقیات، از دو قومیت جداگانه، ارث می بردند. ترکیب جمعیتی جدید، نمی توانست به قومیتی که از آن ارث برده، تعصب بورزد یا آن را حقیر بشمارد چرا که خود جزئی از آن بود.

از شگفتی های تاریخ آنکه، مادر بسیاری از پادشاهان و خلفا، کنیز و از قومیت های دیگر بودند. در آغاز خلافت عباسی، تمام سرزمینهای اسلامی از مرو در خراسان گرفته تا مراکش در غرب آفریقا به زیر سلطه آنان در آمد بجز اندلس که امیری اموی بر آنجا حکومت می کردجالب آن که، هم مادر منصور خلیفه عباسی و هم مادر امیر اموی اندلس، از کنیزان بربر (بربرهای شمال آفریقا)  بودند. برای همین، این عبارت بر سر زبانها افتاده بود ؛ دو بَربَرزاده بر دنیا حکومت می کنند (تاریخ الخلفاء، سیوطی : ص194) .

شاید بالاترین حد تعصب نژادی، این بود که افراد، شأن قوم خود را بالاتر از آن بدانند که خون و نژادشان با قومی که آن را پست می پندارند آمیخته شود از این رو، پیامبر(ص) برای مبارزه با این روحیه در عربها که به تعصب شهره بودند توصیه به ازدواج با کنیزان داشت ظاهرا خلیفه دوم نیز از اختلاط نژادی عرب با عجم کراهت داشت اما وصایا و سخنان و تدابیر پیامبر (ص) در این باره مانع از آن شد که سیاست منع ازدواج را به طور جدی پی گیری کند.  با این حال، بر اساس باورهای بومی، مردم در آن روزگار، نسبت به فرزندآوری از کنیزان، نگاه مثبتی نداشتند تا این که یک نسل از فرزندان کنیزان بزرگ شدند و برخی از آنان چهره های سرشناسی شدند و نظرها برگشت و بدین ترتیب، این مانع فرهنگی، از سر راه اختلاط نژادی برداشته شد.

4- شکست قوم غالب پس از یک دوره غلبه 

تجربه تاریخی اقوام و ملت¬هایی که کنار هم زندگی می کنند گویای آن است که در کشمکشها و جنگهای بین آنان، گاهی این بر آن پیروز و غالب شده و سالیان سال بر آنها حکومت کرده و گاهی آن و بدین ترتیب ضرب المثل؛«گهی پشت به زین و گهی زین به پشت» در باره غلبه آنها بر یکدیگر، صدق می کند. نمونه های فراوانی برای این حقیقت وجود دارد مثل امپراطوری افسانه ای مصر که روزگاری مصریان بر ممالک اطراف مسلط بودند و روزگاری سرزمینشان به زیر سلطه دولتهای ایران و یونان و روم درآمد این داستان در باره همین سه امپراطوری نیز صادق است مثلا ایران روزگاری جغرافیای سیاسی خود را تا سرزمین هندوان و ترکان در شرق و اعراب در غرب توسعه داد و زمانی اعراب حکومتی تشکیل دادند و این بار آنان جغرافیایی سیاسی خود را تا مرزهای شرقی ایران توسعه دادند و باز روزگاری(دوره سلجوقیان) ترکان قدرتی سیاسی تشکیل دادند که تمام سرزمین ایران و حتی بخشی از سرزمینهای عربی را، در اختیار گرفتند.

داستان آفرینش در «سلطه دادن اقوام بر یکدیگر و جابجایی این سلطه»، مانند نانوایی است که خمیر را برای پخت آماده می کند و قسمت پایین خمیر را بر می دارد و می اندازد روی بخش بالایی و دوباره و چند باره این کار را تکرار می کند تا به اصطلاح، «خمیر، خوب به عمل بیاید». در مورد پختن برخی غذاها نیز همین رویه دیده می شود و آشپز، پیوسته بخش زیرین مواد غذایی داخل دیگ را بالا می آورد تا نسوزد و از طرف دیگر بخش بالایی نیز، زیر برود تا آنها هم بپزند .

 پس در عرصه کشمکش اقوام نیز باز دست نامرئی آفرینش برنامه و کلاسی برای تربیت بشر در نظر گرفته تا به صورت عملی و تجربی او را از آلودگی تکبر و تعصب دور کند. در این «بالا و پایین شدن»ها نیز، اقوام، اختلاط و ترکیب بیشتری پیدا می کنند و پیدایش نسل های جدید با ترکیب دورگه ها، پیوسته در حال باز تولید ترکیب ها و تنوع جدیدتری از جمعیت است.

- مهاجرت 

از دیگر عوامل تعدیل روحیه تعصب نژادی، مهاجرت است. گرایش فردی و قومی به مهاجرت از عوامل دیگر در اختلاط اقوام بشری بوده و هست.

نمونه معروف تاریخ باستان، مهاجرت اقوام آریایی از مناطق سرد شمال  به مناطق جنوب و گرم تر مثل فلات ایران است که به دلیل شرایط بد آب و هوایی صورت گرفته است . نمونه دیگر، مهاجرت اقوام ترک از آسیای میانه و مناطق خشک این نواحی به طرف غرب یعنی ایران و ترکیه امروزی است. رسمی شدن زبان ترکی در آسیای صغیر که در گذشته به ارض روم شهرت داشت نشانه روشنی از تسلط این اقوام مهاجر بر این سرزمین است.  

نمونه دیگر، اختلاط قومی ایرانیان و اعراب است. در زمان دولت ساسانی مناطقی در بین النهرین مثل شهر مدائن، ساکنانی، ایرانی داشتند که پس از سقوط ساسانیان در جمعیت عرب عراق هضم شدند و ای چه بسا، امروزه، کسانی از این مناطق، تبارشان ایرانی باشد و با این حال، تعصب عربی نیز داشته باشند و بالعکس نیز ممکن است زیرا پس از فتوحات مسلمانان بسیاری از قبایل عرب به صورت قبیله ای، به مناطق تازه فتح شده، مهاجرت کردند و در آنجا سکنی گزیدند و با مردمان بومی در آمیختند . در متون تاریخی به حضور این قبایل حتی در شرقی ترین مناطق ایران مثل مرو، سمرقند و بخارا و ... اشاره شده است. عبید زاکانی، شاعر و چهره طنز پرداز تاریخی مشهور، از نسل یکی از این قبایل مهاجر عرب است که امروزه به عنوان هنرمندی ایرانی شناخته می شود. ای چه بسا ایرانیانی با رگ غیرت ایرانی دم از نژاد پارسی، بزنند و حال آنکه نسبشان به همان کسانی برسد که علیه آنان، تعصب می ورزند.

امروزه مهاجرت اشکال جدیدتری یافته و از اصلی ترین عوامل اختلاط نژادی است. از مهاجرت ساده روستا نشینان به شهرها و کلان شهرها که باعث اختلاط اقوام درون سرزمینی می شود گرفته تا مهاجرت به سرزمینهای دیگر برای کار و رفاه بیشتر که باعث شده حتی قاره ای مثل اروپا با تعصبات نژادی سفید پوستانه، به ترکیب نژادی جدیدی با سیاهان آفریقا و زردپوستان شرق، تن دهد و البته پر واضح است که اختلاط نژادی در قاره جدید یعنی آمریکا به خاطر مهاجرت انواع گوناگون نژادها به آنجا، بیش از دیگر نواحی جهان به چشم می خورد.

بنابر این، هر چند در گذشته تاریخ، شاهد گرایش شدید اقوام، به تعصبات قومی و نژادی و احساس برتری نسبت به دیگر اقوام بودیم و آنان حاضر نبودند به توصیه های اخلاقی انبیاء و مصلحان و دلسوزان در خصوص برابری نژادی و یکسان بودن تمام احاد بشر، گوش فرا دهند اما دست تدبیر آفرینش، راه های دیگری برای آن در نظر گرفته بود تا بشر متوجه خطای خود شود. پس از رویگردانی بشر از این فهم اختیاری که توسط پیامبران الهی به آنها ارائه شده بود، نوبت به تفهیم اجباری برابری نژادها، می رسید تا از طرق مختلف مثل نیازمندی به ارتباطات تجاری، تعامل در سایه نیازها ، جنگ و مهاجرت، این داروی تلخ را بر ِذائقه اذهان، بچشاند.

و در این میان، چه ساده باورند، آنانی که به ارزش های قومی و نژادی دل بسته و بدانها چنگ زده اند چرا که استدلال های آنان چوبین و کشتی نژاد پرستی که بر آن سوارند، معیوب و سوراخ است .






در این وبلاگ
در کل اینترنت