نکته نگار

کتمان شخصیت ائمه , سیاست فرهنگی مشترک امویان وعباسیان

کتمان شخصیت ائمه , سیاست فرهنگی مشترک امویان وعباسیان
حاکمان اموی و عباسی از قیام ائمه و روشن شدن شایستگی های آنان برای مردم , می ترسیدند از این رو در پی گسست ارتباط توده مردم با ایشان بودند چنانکه در پی از بین بردن تمام ظرفیت هایی بودند که به قدرت گرفتن ائمه و گرایش مردم به آنها منجر می شد . این ترس آنان باعث می شد , سیاست حصر اقتصادی , فرهنگی و سیاسی و بایکوت خبری ائمه را در پیش بگیرند از غصب فدک تا تحت نظر بودن ائمه در مدینه و سر انجام زندان و تبعید به پایتخت و نظارت دائمی در دوران ائمه آخر , همه و همه راه حل های حکومت هایی بود که به زور بر جایگاه خلافت پیامبر چنگ انداخته بودند و هماره از سوی جانشینان واقعی پیامبر احساس خطر می کردند .
از سوی دیگر ماجرای عاشورا نشان داد که جامعه اسلامی آن دوران , حاضر به پرداخت هزینه های حکومت ارزشی اهل بیت (ع) نیست . از این رو واقعه کربلا , اتمام حجتی بود برای ائمه بعدی که برای برپایی حکومت صالحان در دوران خودشان اقدام نکنند و بیشتر به تربیت اصحاب و تشکیل هسته اولیه جمعیتی شایسته سالار و تسلیم در برابر ولایت صالحان بیندیشند و تلاش کنند به مرور نسلهایی آشنا با معارف حقیقی اسلام و ولایت پذیر پدید آیند . بدین ترتیب راهبران الهی امت برای آینده ای دورتر , برنامه ریزی کردند تا سرانجام جامعه ای آماده و پذیرا برای عدالت گستر موعود تربیت شود . این امر باعث می شد ائمه از اقدامات سیاسی آنی و آشکار علیه حاکمان اموی و عباسی خود داری کنند و تلاش های سیاسی آنان ,  صرفا به تبیین جایگاه امامت الهی معصوم و صلاحیت شان  برای حاکمیت جامعه اسلامی و نامشروع بودن حکومت های اموی و عباسی  , محدود شود .
این سیاست ائمه که به عدم قیام علیه خلفای اموی و عباسی شناخته می شود , تا حدودی از ترس و وحشت حکومت های وقت از ائمه می کاست . امری که  آزادی های نسبی برای ائمه را در برخی موارد فراهم می کرد . فراز و نشیب های گزارش شده در برخورد با ائمه , نتیجه همین رفتار و تدبیر یاد شده از سوی ائمه است که فرصتی هر چند اندک برای تبیین معارف نبوی فراهم کرد .
هر چند رفتار یاد شده از سوی ائمه تا حدوی نگرانی حکومت را نسبت به آنان برطرف می کرد اما این حکام با مشکل دیگری روبرو بودند که مشروعیت آنان را نشانه گرفته بود و آن چیزی نبود جز شایستگی آن بزرگواران برای رهبری جامعه اسلامی و جانشینی پیامبر (ص) از جهات گوناگون مثل تقوا و ایمان والا , دانش دینی برتر , وارستگی های شخصیتی , فضایل اخلاقی و انتساب به پیامبر (ص) . در صورتی که این حقیقت برای توده مردم , روشن می شد نامشروع بودن حکومتهای اموی و عباسی بر ملا می شد و تهدید بزرگی برای حکومت آنان به شمار می آمد . از این رو  آنان در پی تدبیری بودند که نگاه توده مردم را از ائمه منصرف شود چه با اقدامات فیزیکی ای چون تبعید و زندان کردن  ائمه و هوادارانشان و چه با اقدامات فرهنگی حساب شده که در ذیل به یک نمونه از آن ها می پردازیم ؛
بایکوت خبری ائمه و جلوگیری از هر اقدامی که باعث شناخته شدن آنان و صلاحیت هایشان برای توده مردم  می شد .
 شاید مناسب ترین اصطلاح برای این سیاست دنباله دار , سیاست کتمان باشد که براساس  آن  تا حد امکان از مطرح شدن شایستگی ها و حتی نام آنان جلوگیری می شد . اجرای این سیاست تنها به حکومت محدود نمی شد بلکه شخصیتهای سیاسی و فرهنگی آن دوران نیز به دلیل ترس از خشم حاکمان و یا به جهت به خطر افتادن موقعیتشان , با آنان همکاری می کردند . این شیوه تعامل با ائمه که امروزه از آن با تعبیر خودسانسوری نیز یاد می شود از مهمترین عوامل به حاشیه راندن اهل بیت بود به گونه ای که بیشترین نقش را در ناشناخته ماندن ائمه برای نسل های بعد , ایفا کرد همان گونه که برخورد فیزیکی با ائمه و هوادرانشان بیشترین نقش را در دور کردن افکار عمومی آن دوران از آن بزرگواران داشت .
اهمیت بررسی سیاست کتمان و خودسانسوری جریان حاکم (حکومت و تمام شخصیتهایی که به نحوی بدان گره خورده بودند و با آن همسو بودند ) از آن روست که به مهجور ماندن نسبی اهل بیت در جامعه اسلامی  منجر شد و برای نسل های بعد نه تنها ناشناخته ماندند بلکه این توهم در بین آنها پدید آمد که اگر آن بزرگواران شایستگی حکومت داشتند چرا نسلهای قبل در برابر آن سکوت کرده اند و در منابع رسمی و مکتوب به جا مانده از آن روزگار کمتر , سخنی از آنان و شایستگی هایشان , به میان آمده است و نیز اگر جریان فکری حاکم - که در مقابل اندیشه ائمه و اهل بیت قرار دارد – باطل است چرا اکثریت در برابر آن اقدامی نکرده اند . توهم اجماع نسل های قبل بر اندیشه جریان حاکم , ریشه در بی خبری از حقایق تاریخی دارد که با تامل و دقت در سیر حوادث سیاسی و فرهنگی , برطرف می شود . اخبار درز کرده از سانسور یاد شده که کم و بیش در لابلای گزارش های تاریخی و متون به ظاهر غیر تاریخی , وجود دارند به خوبی از سیاست کتمان حکایت می کنند  . همچنین متونی وجود دارند که از چرایی بقای اندیشه حاکم  خبر می دهند . گردآوری متون یادشده در کنار هم , از این سکوت ظاهری و اجماع ادعایی رمز گشایی خواهد کرد . 
مادر این جا برای مثال به خودداری عبدالملک مروان از مراجعه به امام باقر علیه السلام برای رفع یک مشکل فرهنگی حکومت را می آوریم تا تناسبی با ایام اول رجب که میلاد آن بزرگوار است نیز داشته باشد .
این ماجرا به ضرب سکه اسلامی معروف است که در یک  اثر ادبی سده چهارم هجری انعکاس یافته است از این رو گرفتار سانسور رایج در آثار تاریخی و رسمی نشده است . ابراهیم بن محمد بیهقی در اثر خود المحاسن و المساوی   ضمن بحث از برکات وخوبی های همنشینی با دیگران ,گزارش ذیل را به عنوان آثار نیک  همنشینی کسائیِ ادیب با هارون الرشید آورده است. آنچه در ذیل می بینید ابتدا ترجمه و سپس متن اصلی از کتاب است که در معرض دید خوانندگان قرار می گیرد :
ترجمه
کسائی از ادیبان سده دوم هجری نقل می کند که روزی نزد هارون الرشید رفتم ودیدم در ایوان نشسته و در دستش سکه یک درهمی است و به نوشته های روی آن با دقت وتامل نگاه می کند_ از آنجا که اودر بسیاری از موارد با من همسخن می شد – از من  پرسید میدانی چه کسی برای نخستین را نوشتن روی درهم ودینار را رسم کرد ؟ گفتم عبد الملک مروان . پرسید : چه عاملی باعث شد او این کار را بکند ؟ گفتم نمی دانم . هارون گفت من علتش را بیان می کنم . در گذشته _ سده ى اول هجرى - صنعت کاغذ در انحصار رومیان بود و مسیحیان مصر نیز که کاغذ مى ساختند به روش رومیان و بنا بر اعتقاد به مسیحیت نشان «اب و ابن و روح »بر حاشیه آن مى زدند،«عبد الملک اموى »مرد زیرکى بود،کاغذى از این گونه را دید و در حاشیه ی آن دقیق شد و فرمان داد آن را براى او به عربى ترجمه کنند،و چون معناى آن را دریافت خشمگین شد که چرا در مصر که کشورى اسلامى است باید مصنوعات چنین نشانى داشته باشد،بى درنگ به فرماندار مصر نوشت که از آن پس بر کاغذها شعار توحید-شهد الله انه لا اله الا هو-بنویسند و نیز به فرمانداران سایر ایالات اسلامى نیز فرمان داد کاغذهایى را که نشان مشرکانه ى مسیحیت دارد از بین ببرند و از کاغذهاى جدید استفاده کنند. کاغذهاى جدید با نشان توحید اسلامى رواج یافت و به شهرهاى روم نیز رسید و خبر به قیصر بردند و او در نامه یى به «عبد الملک »نوشت: صنعت کاغذ هماره با نشان رومى مى بود و اگر کار تو درمنع آن درست است پس خلفاى گذشته ى اسلام خطا کار بوده اند و اگر آنان به راه درست رفته اند پس تو در خطا هستى ، من همراه این نامه براى تو هدیه اى لایق فرستادم و دوست دارم که اجناس نشان دار را به حال سابق واگذارى و پاسخ مثبت تو موجب سپاسگزارى ما خواهد بود.عبد الملک هدیه را نپذیرفت و به قاصد قیصر گفت:این نامه پاسخى ندارد. قیصر دیگر بار هدیه اى دو چندان دفعه ى پیش براى او گسیل داشت و نوشت: گمان مى کنم چون هدیه را ناچیز دانستى نپذیرفتى،اینک دو برابر فرستادم و مایلم هدیه را همراه با خواسته ى قبلى من بپذیرى.عبد الملک باز هدیه را رد کرد و نامه را نیز بى جواب گذاشت. قیصر این بار به عبد الملک نوشت:دو بار هدیه ى مرا رد کردى و خواسته مرا بر نیاوردى براى سوم بار هدیه را دو چندان سابق فرستادم و سوگند به مسیح اگر اجناس نشان دار را به حال پیش برنگردانى فرمان مى دهم تا زر و سیم را با دشنام به پیامبر اسلام سکه بزنند و تو مى دانى که ضرب سکه ویژه ى ما رومیان است،آنگاه چون سکه ها را با دشنام به پیامبرتان ببینى عرق شرم بر پیشانیت مى نشیند،پس همان بهتر که هدیه را بپذیرى و خواسته ى ما را بر آورى تا روابط دوستانه مان چون گذشته پا بر جا بماند. عبد الملک در پاسخ بیچاره ماند و گفت فکر مى کنم که ننگین ترین مولودى که در اسلام زاده شده من باشم که سبب این کار شدم که به رسول خدا (ص) دشنام دهند و با مسلمانان به مشورت پرداخت ولى هیچکس نتوانست چاره اى بیندیشد،یکى از حاضران گفت:تو خود راه چاره را مى دانى اما به عمد آن را وا مى گذارى! عبد الملک گفت:واى بر تو،چاره اى که من مى دانم کدامست؟ گفت:باید از«باقر»اهل بیت چاره ى این مشکل را بجویى. عبد الملک گفتار او را تصدیق کرد و به فرماندار مدینه نوشت «امام باقر» (ع) را با احترام به شام بفرستد،و خود فرستاده ى قیصر را در شام نگهداشت تا امام علیه السلام بشام آمد و داستان را به او عرض کردند،فرمود: تهدید قیصر در مورد پیامبر (ص) عملى نخواهد شد و خداوند این کار را بر او ممکن نخواهد ساخت و راه چاره نیز آسان است،هم اکنون صنعتگران را گرد آور تا به ضرب سکه بپردازند و بر یک رو سوره ى توحید و بر روى دیگر نام پیامبر (ص) را نقش کنند و بدین ترتیب از مسکوکات رومى بى نیاز مى شویم.و توضیحاتى نیز در مورد وزن سکه ها فرمود تا وزن هر ده درهم از سه نوع سکه هفت مثقال باشد (3) و نیزفرمود نام شهرى که در آن سکه مى زنند و تاریخ سال ضرب را هم بر سکه ها درج کنند. عبد الملک دستور امام را عملى ساخت و به همه ى شهرهاى اسلامى نوشت که معاملات باید با سکه هاى جدید انجام شود و هر کس از سابق سکه اى دارد تحویل دهد و سکه ى اسلامى دریافت دارد،آنگاه فرستاده ى قیصر را از آنچه انجام شده بود آگاه ساخت و باز گرداند. قیصر را از ماجرا خبر دادند و درباریان از او خواستند تا تهدید خود را عملى سازد،قیصر گفت: من خواستم عبد الملک را به خشم آورم و اینک این کار بیهوده است چون در بلاد اسلام دیگر با پول رومى معامله نمى کنند  .
متن اصلی
قال الکسائی: دخلت على الرشید ذات یوم وهو فی إیوانه وبین یدیه مال کثیر قد شق عنه البدر شقاً وأمر بتفریقه فی خدم الخاصة وبیده درهم تلوح کتابته وهو یتأمله، وکان کثیراً ما یحدثنی، فقال: هل علمت من أول من سنّ هذه الکتابة فی الذهب والفضة؟ قلت: یا سیدی هذا عبد الملک بن مروان. قال: فما کان السبب فی ذلک؟ قلت: لا علم لی غیر أنه أول من أحدث هذه الکتابة.
فقال: سأخبرک، کانت القراطیس للروم وکان أکثر من بمصر نصرانیاً على دین الملک ملک الروم، وکانت تطرّز بالرومیة وکان طرازها أبا وبنا وروحا قدیشا. فلم یزل کذلک صدر الإسلام کله یمضی على ما کان علیه إلى أن ملک عبد الملک فتنبه علیه وکان فطناً، فبینا هو ذات یوم إذ مرّ به قرطاس فنظر إلى طرازه فأمر أن یترجم بالعربیة ففُعل ذلک فأنکره وقال: ما أغلظ هذا فی أمر الدین والإسلام أن یکون طراز القراطیس وهی تحمل فی الأوانی والثیاب وهما تعملان بمصر وغیر ذلک مما یطرّز من ستور وغیرها من عمل هذا البلد على سعته وکثرة ماله وأهله تخرج منه هذه القراطیس فتدور فی الآفاق والبلاد وقد طرّزت بشرک مثبت علیها! فأمر بالکتاب إلى عبد العزیز بن مروان، وکان عامله بمصر، بإبطال ذلک الطراز على ما کان یطرّز به من ثوب وقرطاس وستر وغیر ذلک وأن یأخذ صنّاع القراطیس بتطریزها بصورة التوحید: وشهد الله أنه لا إله إلا هو. وهذا طراز القراطیس خاصة إلى هذا الوقت لم ینقص ولم یزد ولم یتغیر. وکتب إلى عمّال الآفاق جمیعاً بإبطال ما فی أعمالهم من القراطیس المطرزة بطراز الروم ومعاقبة من وُجد عنده بعد هذا النهی شیء منها بالضرب الوجیع والحبس الطویل. فلما أُثبتت القراطیس بالطراز المحدث بالتوحید وحمل إلى بلاد الروم منها انتشر خبرها ووصل إلى ملکهم فترجم له ذلک الطراز فأنکره وغلظ علیه فاستشاط غضباً وکتب إلى عبد الملک
 إن عمل القراطیس بمصر وسائر ما یطرز هناک للروم ولم یزل یطرز بطراز الروم إلى أن أبطلته، فإن کان من تقدمک من الخلفاء قد أصاب فقد أخطأت، وإن کنت قد أصبت فقد أخطأوا، فاختر من هاتین الخلتین أیتهما شئت وأحببت، وقد بعثت إلیک بهدیة تشبه محلک وأحببت أن تجعل رد ذلک الطراز إلى ما کان علیه فی جمیع ما کان یطرز من أصناف الأعلاق حاجة أشکرک علیها وتأمر بقبض الهدیة. وکانت عظیمة القدر.
فلما قرأ عبد الملک کتابه رد الرسول وأعلمه أن لا جواب له ولم یقبل الهدیة. فانصرف بها إلى صاحبه، فلما وافاه أضعف الهدیة ورد الرسول إلى عبد الملک وقال: إنی ظننتک استقللت الهدیة فلم تقبلها ولم تجبنی عن کتابی فأضعفت لک الهدیة وأنا أرغب إلیک فی مثل ما رغبت فیه من رد هذا الطراز إلى ما کان علیه أولاً. فقرأ عبد الملک الکتاب ولم یجبه ورد الهدیة. فکتب إلیه ملک الروم یقتضی أجوبة کتبه ویقول: إنک قد استخففت بجوابی وهدیتی ولم تسعفنی بحاجتی فتوهّمتک استقللت الهدیة فأضعفتها فجریت على سبیلک الأول وقد أضعفتها ثالثة، وأنا أحلف بالمسیح لتأمرن برد الطراز إلى ما کان علیه أو لآمرن بنقش الدنانیر والدراهم، فإنک تعلم أنه لا ینقش شیء منها إلا ما ینقش فی بلادی. ولم تکن الدراهم والدنانیر نقشت فی الإسلام.
فینقش علیها مِن شتم نبیک ما إذا قرأته ارفض جبینک له عرقاً، فأُحب أن تقبل هدیتی وترد الطراز إلى ما کان علیه وتجعل ذلک هدیة بررتنی بها ونبقى على الحال بینی وبینک.
فلما قرأ عبد الملک الکتاب غلظ علیه وضاقت به الأرض وقال: احسبنی أشأم مولود ولد فی الإسلام لأنی جنیت على رسول الله، صلى الله علیه وسلم، من شتم هذا الکافر ما یبقى غابر الدهر ولا یمکن محوه من جمیع مملکة العرب. إذ کانت المعاملات تدور بین الناس بدنانیر الروم ودراهمهم.
وجمع أهل الإسلام واستشارهم فلم یجد عند أحد منهم رأیاً یعمل به. فقال له روح بن زنباع: إنک لتعلم الرأی والمخرج من هذا الأمر ولکنک تتعمد ترکه. فقال: ویحک من؟ قال: الباقر من أهل بیت النبی، صلى الله علیه وسلم! قال: صدقت ولکنه أرتج علیّ الرأی فیه.
فکتب إلى عامله بالمدینة: أن أشخص إلیّ محمد بن علی بن الحسین مکرماً ومتّعه بمائتی ألف درهم لجهازه وبثلاثمائة ألف درهم لنفقته وأزح علته فی جهازه وجهاز من یخرج معه من أصحابه واحتبس الرسول قبله إلى موافاته علیّ. فلما وافى أخبره الخبر فقال له علیّ: لا یعظمنّ هذا علیک، فإنه لیس بشیء من جهتین: إحداهما أن الله جل وعز لم یکن لیطلق ما یهددک به صاحب الروم فی رسول الله، صلى الله علیه وسلم، والأخرى وجود الحیلة فیه. قال: وما هی؟ قال: تدعو فی هذه الساعة بصناع یضربون بین یدیک سککاً للدراهم والدنانیر وتجعل النقش علیها سورة التوحید وذکر رسول الله، صلى الله علیه وسلم، أحدهما فی وجه الدرهم والدینار والآخر فی الوجه الثانی، وتجعل فی مدار الدرهم والدینار ذکر البلد الذی یضرب فیه والسنة التی یضرب فیها تلک الدراهم والدنانیر، وتعمد إلى وزن ثلاثین درهماً عدداً من الثلاثة الأصناف التی العشرة منها عشرة مثاقیل وعشرة منها وزن ستة مثاقیل وعشرة منها وزن خمسة مثاقیل فتکون أوزانها جمیعاً واحداً وعشرین مثقالاً فتجزئها من الثلاثین فتصیر العدة من الجمیع وزن سبعة مثاقیل، وتصب سنجات من قواریر لا تستحیل إلى زیادة ولا نقصان فتضرب الدراهم على وزن عشرة والدنانیر على وزن سبعة مثاقیل.
وکانت الدراهم فی ذلک الوقت إنما هی الکسرویة التی یقال لها الیوم البغلیة لأن رأس البغل ضربها لعمر بن الخطاب، رحمه الله، بسکة کسرویة فی الإسلام مکتوب علیها صورة الملک وتحت الکرسی مکتوب بالفارسیة: نوش خر، أی کل هنئیاً. وکان وزن الدرهم منها قبل الإسلام مثقالاً. والدراهم التی کان وزن العشرة منها وزن ستة مثاقیل والعشرة وزن خمسة مثاقیل هی السمیریة الخفاف والثقال، ونقشها نقش فارس. ففعل عبد الملک ذلک. وأمره محمد بن علی بن الحسین أن یکتب السکک فی جمیع بلدان الإسلام وأن یتقدم إلى الناس فی التعامل بها وأن یتهددوا بقتل من یتعامل بغیر هذه السکک من الدراهم والدنانیر وغیرها وأن تبطل وترد إلى موضع العمل حتى تعاد على السکک الإسلامیة. ففعل عبد الملک ذلک وردّ رسول ملک الروم إلیه یعلمه بذلک ویقول: إن الله جل وعز مانعک مما قدرت أن تفعله، وقد تقدمت إلى عمالی فی أقطار الأرض بکذا وکذا وبإبطال السکک والطراز الرومیة. فقیل لملک الروم: افعل ما کنت تهددت به ملک العرب. فقال: إنما أردت أن أغیظه بما کتبت به إلیه لأنی کنت قادراً علیه والمال وغیره برسوم الروم، فأما الآن فلا أفعل لأن ذلک لا یتعامل به أهل الإسلام. وامتنع من الذی قال وثبت ما أشار به محمد بن علی بن الحسین إلى الیوم.
قال: ثم رمى الدرهم إلى بعض الخدم وقال: علیّ بالخازن. فأقبل الخازن. فقال: ائتنی بالجبل. فأتاه بحُقّ فیه خاتم یاقوت یتّقد کأنه مصباح، فقال للخادم: ضع لنا هذا على هذا الدرهم الذی معک ولیکن على مقدار إصبعی. ثم قال: أتعرف هذا الخاتم؟ فقلت: لا یا سیدی.
آدرس :
المحاسن و المساوی  ج 1 ص 201 , الشیخ إبراهیم بن محمد البیهقی  (نرم افزار مکتبة الشاملة )
دمیری در (حیاة الحیوان الکبری , الدمیری  ص 61 ) این ماجرا را در شرح زندگی عبد الملک مروان آورده است .

 





در این وبلاگ
در کل اینترنت