سرانجام یک انحراف
سرانجام یک انحراف
پیامبر اکرم (ص) از آغاز بعثت و شروع دعوت خود ، به فکر جانشینی خود نیز بودند و برای چنین امر مهمی برنامه ریزی کردند . از این رو در نخستین دعوت رسمی به گونه ای امیر مومنان علی بن ابی طالب را به عنوان جانشین خود معرفی کردند و پیوسته در اندیشه آماده سازی ایشان برای امر امامت و رهبری بودند . از آنجا که زمان آغاز دعوت پیامبر ، علی (ع) در منزل ایشان زندگی می کردند و در سنین نوجوانی به سر می بردند زمینه بهتری برای تربیت و شکل گیری شخصیت بر اساس آموزه های الهی داشتند . در منابع روایی و تاریخی از جلسات فراوان امیر مومنان با پیامبر (ص) برای دریافت آموزه های دینی ، سخن به میان آمده در حالی که مشابه آن در مورد هیچکدام از صحابه نقل نشده است . اینها حکایت از آن دارند که پیامبر ایشان را برای هدایت جامعه در آینده آماده می کرده اند . حدیث غدیر حلقه تکمیلی این تلاش های پیامبر برای سپردن رهبری جامعه به شایستگان بود . اما افراد تاثیر گذار در جامعه آن روز ، تاب تحمل این نصب را نداشتند چنان که جامعه مکه و افراد ذی نفوذ آن تاب تحمل دعوت توحیدی پیامبر را نداشتند و ایشان مجبور به هجرت به مدینه شدند . انحراف جریان رهبری از شایستگان و رهبران معصوم ، به مرور شکل شدیدتری پیدا کرد و نظام پادشاهی اموی و عباسی جایگزین نظام امامت شد . در آغاز انحراف ، بهانه هایی مثل جوانی علی علیه السلام ، باعث شد تا قرشیان نظام امامت الهی را -که با شیوه رایج عربها در انتخاب کهن سالان برای رهبری ،تعارض داشت _ دور بزنند اما سرانجام این انحراف تا آنجا پیش رفت که نظام های سلطنتی که بر اساس قدرت نظامی سر کار می آمدند بر جامعه اسلامی حاکم شوند و در نتیجه هم قدرت انتخاب رهبر از جامعه بر اساس اندیشه انتخاب خلیفه از آنان گرفته شد و هم افراد جوان و گاه نوجوان و کودک بر سر کار آمدند و البته مشکل به همین جا ختم نشد بلکه کسانی به عنوان خلیفه پیامبر و امیر مومنان بر جامعه حاکم شدند که حتی پایبندی ظاهری نیز به احکام شرعی نداشتند تا آنجا که برخی خلفای اموی و عباسی آشکارا جلسات میگساری برپا می کردند .گزارش های فراوانی در این باره وجود دارد اما آنچه را که ما در این جا قصد داریم برجسته کنیم تعبیری است که در مورد یکی از خلفای عباسی یعنی متوکل به کار رفته و بسیار تامل برانگیز است .این تعبیر از سوی فرزند خلیفه یعنی منتصر به کار رفته است . او خطاب به یکی از درباریان متوکل می گوید :
«ان امیر المومنین سکران » یعنی امیرمومنان مست است .
جالب آنکه مخاطب نیز در این عبارت اشکال و اتهامی نمی بیند . این تعبیر بسیار مایه شگفتی و عبرت است چرا که جامعه اسلامی تا آنجا پیش رفت که در باره جانشین پیامبرش ، گفته می شد امیر مومنان مست است . چه قدر بین نهاد و گزاره ی این عبارت تفاوت و تناقض وجود دارد . آری نتیجه روگردانی از نظام امامت رهبران معصوم و شایسته که در آغاز چندان مهم نمی نموند چنین شد که افراد مستی چون متوکل رهبر جامعه اسلامی و امیر مومنان خوانده شوند و خود را جانشین پیامبر بدانند .
گزارشی که در ذیل می آید گزارش طبری از نحوه کشته شدن متوکل در بیان حوادث سال 247 هجری قمری و نقش منتصر در این واقعه است :
تاریخالطبری/ترجمه،ج14،ص:6078 :
از ابن حفصى آوردهاند که وقتى منتصر به اطاق خویش میرفت دست زرافه را گرفت و گفت: «با من بیا.» گفت: «سرور من، امیر مؤمنان برنخاسته» گفت: «امیر مؤمنان را شراب گرفته هم اکنون بغا و همدمان برون مىشوند خوش دارم که کار فرزندانت را به من واگذارى. او تامش از من خواسته که پسرش را با دختر تو جفت کنم و پسر ترا یا دختر وى.» زرافه بدو گفت: «سرور من، ما بندگان توایم، دستور خویش را با ما بگوى.» گوید: «منتصر دست او را گرفت و او را با خویش ببرد.
گوید: و چنان بود که زرافه پیش از آن به من گفته بود ملایم برو، امیر مؤمنان مست است و هم اکنون به خود مىآید، تمره مرا خوانده و از من خواسته از تو بخواهم به نزد وى شوى و همگى به اطاق وى شویم.
گوید: بدو گفتم «من پیش از تو به نزد وى مىروم.» گوید: پس زرافه با منتصر به اطاق او رفت.
بنان غلام احمد بن یحیى گوید که منتصر به او گفته بود که پسر زرافه را جفت دختر اوتامش کرد و پسر اوتامش را جفت دختر زرافه.» بنان گوید: به منتصر گفتم: «سرور من پس نثار کو که عقد را نکو مىکند؟» گفت: «فردا ان شاء الله که شب رفته است.» گوید: زرافه به اطاق تمره رفت و چون وارد شد غذا خواست که بیاوردند، بجز اندکى نخورده بود که استغاثه و فریاد شنیدیم و برخاستیم. بنان گوید: هماندم که زرافه از منزل تمره برون شد بغا را دید که پیش روى منتصر رفت، منتصر گفت: «این استغاثه چیست؟» گفت: «اى امیر مؤمنان خیر است.» گفت: «واى تو چه مىگویى؟» گفت: «خدایت در مورد سرورمان امیر مؤمنان پاداش بزرگ دهد، بنده خدا بود او را بخواند که اجابت کرد.» گوید: پس منتصر بنشست و بگفت تا در اطاقى را که متوکل را در آن کشته بودند و در محل جلوس را ببستند، همه درها را ببستند. کس از پى وصیف فرستاد و دستور داد که معتز و مؤید را با پیام متوکل بیارد.
از عثعث آوردهاند که متوکل از پس برخاستن منتصر و برون رفتنش که زرافه نیز با وى بود، خوان خواست. بغاى صغیر معروف به شرابى، به نزد پرده ایستاده بود. آن روز در خانه خلافت نوبت بغاى کبیر بود که پسرش موسى در خانه خلافت جانشین وى بود و این موسى پسر خاله متوکل بود. در آن وقت بغاى کبیر در سمیساط بود. بغاى صغیر به محل جلوس درون شد و همدمان را دستور داد به اطاقهایشان روند. فتح بدو گفت: «اینک وقت رفتنشان نیست که امیر مؤمنان برنخاسته.» بغا گفت: «امیر مؤمنان به من دستور داده که وقتى از هفت تجاوز کرد هیچکس را در مجلس نگذارم، اینک چهارده رطل نوشیده.» اما فتح برخاستنشان را خوش نداشت.
بغا بدو گفت: «حرم امیر مؤمنان پشت پرده است و او مست شده برخیزید و برون شوید.» که همگى برون شدند و جز فتح و عثعث و چهار کس از خدمه خاص، شفیع و فرج صغیر و مونس و ابو عیسى مارد محرزى، کس نماند.
گوید: طباخ، خوان را پیش روى متوکل نهاد که خوردن آغاز کرد و لقمه فرو مىبرد، به مادر مىگفت: «با من بخور» تا چیزى از غذاى خود را به حال مستى بخورد و از آن پس باز بنوشید....
متن خبر
تاریخ الطبری ج 7 ص 393 :
وذکر عن ابن الحفصی أن المنتصر لما خرج إلى حجرته أخذ بید زرافة فقال له امض معی فقال یا سیدی إن أمیر المؤمنین لم یقم فقال إن أمیر المؤمنین قد أخذه النبیذ والساعة یخرج بغا والندماء وقد أحببت أن تجعل أمر ولدک إلى فان أو تامش سألنی أن أزوج ابنه من ابنتک وابنک من ابنته فقال له زرافة نحن عبیدک یا سیدی فمرنا بأمرک وأخذ المنتصر بیده وانصرف به معه قال وکان زرافة قد قال لی قبل ذلک ارفق بنفسک فان أمیر المؤمنین سکران والساعة یفیق وقد دعانی تمرة وسألنی أن أسألک أن تصیر إلیه فنصیر جمیعا إلى حجرته قال فقلت له أنا أتقدمک إلیه قال ومضى زرافة مع المنتصر إلى حجرته فذکر بنان غلام أحمد بن یحیى أن المنتصر قال له قد أملکت ابن زرافة من ابنة أوتامش وابن أوتامش من ابنة زرافة قال بنان فقلت للمنتصر یا سیدی فأین النثار فهو یحسن الاملاک فقال غدا إن شاء الله فان اللیل قد مضى قال وانصرف زرافة إلى حجرة تمرة فلما دخل دعا بالطعام فأتى به فما أکل الا أیسر ذلک حتى سمعنا الضجة والصراخ فقمنا فقال بنان فما هو إلا أن خرج زرافة من منزل تمرة إذا بغا قد استقبل المنتصر فقال المنتصر ما هذه الضجة قال خیر یا أمیر المؤمنین قال ما تقول ویلک قال أعظم الله أجرک فی سیدنا أمیر المؤمنین کان عبد الله دعاه فأجابه قال فجلس المنتصر وأمر بباب البیت الذی قتل فیه المتوکل والمجلس فأغلق وأغلقت الأبواب کلها وبعث إلى وصیف یأمره باحضار المعتز والمؤید عن رسالة المتوکل *
وذکر عن عثعث أن المتوکل دعا بالمائدة بعد قیام المنتصر وخروجه ومعه زرافة وکان بغا الصغیر المعروف بالشرابی قائما عند الستر وذلک الیوم کان نوبة بغا الکبیر فی الدار وکان خلیفته فی الدار ابنه موسى وموسى هذا هو ابن خالة المتوکل وبغا الکبیر یومئذ بسمیساط فدخل بغا الصغیر إلى المجلس فأمر الندماء بالانصراف إلى حجرهم فقال له الفتح لیس هذا وقت انصرافهم وأمیر المؤمنین لم یرتفع فقال له بغا إن أمیر المؤمنین أمرنی إذا جاوز السبعة أن لا أترک فی المجلس أحدا وقد شرب أربعة عشر رطلا فکره الفتح قیامهم فقال له بغا ان حرم أمیر المؤمنین خلف الستارة وقد سکر فقوموا وأخرجوا فخرجوا جمیعا فلم یبق الا الفتح وعثعث وأربعة من خدم الخاصة منهم شفیع وفرج الصغیر ومؤنس وأبو عیسى مارد المحرزی قال ووضع الطباخ المائدة بین یدی المتوکل فجعل یأکل ویلقم ویقول لمارد کل معی حتى أکل بعض طعامه وهو سکران ثم شرب أیضا بعد ذلک ...