نکته نگار

آزاد گذاشتن دست مدیر در انتخاب همکاران

آزاد گذاشتن دست مدیر در انتخاب همکاران
دراین یادداشت بخشی از سخنان امیر مومنان (ع) خطاب به یکی از استاندارانش , مورد توجه قرار گرفته است . ایشان خطاب به نخستین استاندارش در مصر یعنی قیس بن سعد می فرمایند :
به سوى مصر، حرکت کن که تو را به حکومت آن جا گماردم، بار سفر بند و افراد مورد اعتماد و اطمینانت را گرد خود جمع کن و با آنان و کسانی که دوست دارى همراهی ات کنند، روانه مصر شو و نیروهای نظامی ای را که از مدینه  آورده ای نیز با خود ببر چرا که این براى دشمنت هراسناک‏تر و براى دوستت، عزّت‏بخش‏تر است، و إن شاء اللّه وقتی وارد مصر شدی با افراد نیکوکار، به نیکویى رفتارکن و بر شبهه‏افکن، سخت بگیر و با عام و خاص، به نرمی رفتار کن که نرمى، مایه برکت است.
        
متن اصلی خبر
تاریخ الطبری عن سهل بن سعد: لَمّا قُتِلَ عُثمانُ ووَلِیَ عَلِیُّ بنُ أبی طالِبٍ الأَمرَ، دَعا قَیسَ بنَ سَعدٍ الأَنصارِیَّ فَقالَ لَهُ: سِر إلى مِصرَ فَقَد وَلَّیتُکَها، وَاخرُج إلى رَحلِکَ، وَاجمَع إلَیکَ ثِقاتِکَ ومَن أحبَبتَ أن یَصحَبَکَ حَتّى تَأتِیَها ومَعَکَ جُندٌ، فَإِنَّ ذلِکَ أرعَبُ لِعَدُوِّکَ وأعَزُّ لِوَلِیِّکَ، فَإِذا أنتَ قَدِمتَها إن شاءَ اللّهُ، فَأَحسِن إلَى المُحسِنِ، وَاشتَدَّ عَلَى المُریبِ، وَارفُق بِالعامَّةِ وَالخاصَّةِ، فَإِنَّ الرِّفقَ یُمنٌ.
 آدرس : تاریخ الطبری: ج 4 ص 547، الکامل فی التاریخ: ج 2 ص 354 , الغارات: ج 1 ص 208.
نکته
نکته قابل توجه در این سخنان امام (ع) تعبیر «افراد مورد اعتماد و اطمینانت را گرد خود جمع کن » است که می توان گفت به معنای باز بودن دست مدیران در گزینش همکاران در حوزه مدیریت شان است . این امر تاثیر فروانی در میزان توفیق مدیران و تشکیل گروه کاری همسو و هم فکر دارد .  دراین حالت به خاطر همسویی و هماهنگی بین گروه , فرصت ها به درستی مدیریت می شوند این در حالی است که اگر  انتخاب همکاران در اختیار مدیر نباشد ای چه بسا گروهی ناهماهنگ و پر اختلاف , شکل بگیرد و بخش عمده توان و زمان آنان صرف درگیری باهم شود و عملا حوزه مدیریتی آنان رها و بی برنامه پیش رود و بدیهی است که در چنین شرایطی , کار ها بسامان نخواهند بود و پیشرفتی حاصل نخواهد شد .
گفتنی است تعبیر یاد شده خطاب به دیگر مدیران نیز به کار رفته است که به دو نمونه از آنها اشاره می کنیم ؛
الف»
فرازی از نامه امام (ع) خطاب به حُذَیفة بن یَمان که حاکم مدائن بود: 
إِنّی قَد وَلَّیتُکَ ما کُنتَ تَلیهِ لِمَن کانَ قَبلی مِن حَرفِ المَدائِنِ، وقَد جَعَلتُ إلَیکَ أعمالَ الخَراجِ والرُّستاقِ وجِبایَةِ أهلِ الذِّمَّةِ، فَاجمَع إلیکَ ثِقاتِکَ ومَن أحبَبتَ مِمَّن تَرضى دینَهُ وأمانَتَهُ، وَاستَعِن بِهِم عَلى أعمالِکَ
.( آدرس : إرشاد القلوب, دیلمی , ص 321 .)
ترجمه
 تو را بر همان کارهاى مدائن که پیش از من به عهده داشتى، مى‏گمارم .... پس، افراد مورد اعتماد خودت را و از کسانى که دیندارى و امانتدارى‏شان را مى‏پسندى، هرکس را که دوست دارى، گِرد آور و از آنان براى کارهایت کمک بگیر.
در این نامه به روشنی بر اعتماد و تشخیص و پسند مدیر تاکید شده ضمن توجه و تاکید بر امانتداری همکاران که یکی از شرایط و ضوابط لازم در همکاران است.
ب » بخشی از نامه امام به مالک اشتر استاندار مصر آنجا که در باره نحوه انتخاب قضات توصیه هایی دارند :
الإمام علیّ علیه السلام فی عَهدِهِ إلى مالِکٍ الأَشتَرِ: ثُمَّ اختَر لِلحُکمِ بَینَ النّاسِ أفضَلَ رَعِیَّتِکَ فی نَفسِکَ، مِمَّن لا تَضیقُ بِهِ الامورُ، ولا تُمَحِّکُهُ الخُصومُ، ولا یَتَمادى فِی الزَّلَّةِ، ولا یَحصَرُ مِنَ الفَی‏ءِ إلَى الحَقِّ إذا عَرَفَهُ، ولا تُشرِفُ نَفسُهُ عَلى طَمَعٍ، ولا یَکتَفی بِأَدنى فَهمٍ دونَ أقصاهُ، وأوقَفَهُم فِی الشُّبهاتِ، وآخَذَهُم بِالحُجَجِ، وأقَلَّهُم تَبَرُّما بِمُراجَعَةِ الخَصمِ، وأصبَرَهُم عَلى تَکَشُّفِ الامورِ، وأصرَمَهُم عِندَ اتِّضاحِ الحُکمِ، مِمَّن لا یَزدَهیهِ إطراءٌ ولا یَستَمیلُهُ إغراءٌ، واولئِکَ قَلیلٌ.
(نهج البلاغة: نامه 53، تحف العقول: ص 135)
ترجمه
 براى داورى در میان مردم، شایسته‏ترین فرد از نظر خودت را ، برگزین ؛ آن که کارها بر او دشوار نگردد، و صاحبان دعوا او را به لجاجت نکشانند، و در لغزش‏ها نماند، و از بازگشت به حق، آن‏گاه که آن را شناخت، خوددارى نورزد، و به سبب طمع، به هلاکت نیفتد، و به جاى فهم دقیق‏تر به اندکْ فهم، اکتفا نکند، و در شبهه ها درنگش از همه بیشتر باشد، و از همه بیشتر به حجّت‏ها و استدلال‏ها بچسبد، وکم‏تر از همه از مراجعه صاحبان دعوا به ستوه آید، و در کشف کارها از همه شکیباتر باشد، و قاطع‏ترینِ آنها به هنگام روشنى حکم باشد، و ستایش فراوان، او را به خودبینى نکشاند و تشویق و تحریک دیگران، او را مجذوب نگرداند؛ و اینان اندک‏اند.
تعبیر« شایسته ترین فرد از نظر خود را برای قضاوت انتخاب کن » به خوبی گویای آن است که انتخاب قاضی بر عهده مدیر آن سامان نهاده شده و به وی اجازه داده شده فردی را که شایسته تشخیص داده , انتخاب کند . جالب آن که امام بلافاصله معیارها و ملاک های لازم در شخص قاضی را به مالک اشتر گوشزد می کنند تا او از شرایط قاضی آگاهی پیدا کند و آنگاه بر اساس معیارها , دست به انتخاب بزند و فردی را که شایسته می بیند برگزیند.
در این روش امام (ع) دو رکن مهم در ارتباط با مدیران رعایت شده است . از یک سو , آزادی آنان در انتخاب همکاران رعایت شده است و از سوی دیگر , با تعیین ضوابط و معیارهای لازم , رفتار آنان در انتخاب همکاران تنظیم و تعدیل شده است .


شرایط اجتماعی دوران حکومت امیر مومنان ع

شرایط اجتماعی دوران حکومت امیر مومنان (ع) 
چکیده
در این نوشتار برخی از شرایط اجتماعی دوران حکومت امیر مومنان (ع) تبیین شده تا خواننده با شناخت اجتماع آن روز  به درک بهتری از چرایی تصمیمات اتخاذ شده از سوی آن بزرگوار , برسد .
کلید واژه ها : سیره سیاسی امیر مومنان (ع), شرایط اجتماعی صدر اسلام ,مدیریت جامعه اسلامی .

تصمیمات و سیاست های مدیران سیاسی در هر دوره ای , متاثر از شرایطی است که او را احاطه کرده اند که برخی ازآنها عبارتند از ؛
-  شرایط اجتماعی سیاسی و فرهنگی جامعه ای که برای آن تصمیم می گیرند .
- باورها و ارزش هایی که مدیر بدان پایبند است .
- اهداف و آمال مدیر
- میزان اختیار و اقتدار مدیر که به شخصیت حقوقی  و پایگاه اجتماعی اش وابسته است .
- شخصیت و روحیات مدیر
از این رو برای فهم درست تصمیم گیری های مدیران سیاسی در گذشته های دور , به شناخت شرایط یاد شده نیازمندیم . سیاستهای امیر مومنان (ع) در دوران کوتاه مدت خلافتشان نیز از این قاعده مستثنی نیست و بدین جهت پیوسته مورد توجه و داوری اندیشمندان قرار گرفته و تحلیل هایی نیز ارائه شده است با این حال سیره سیاسی آن بزرگوار هنوز از بسیاری جهات مغفول واقع شده و نیازمند توجه و بررسی است .
در تبیین شرایط حاکم بر اجتماع دوران حکومت آن حضرت , نکات ذیل قابل توجه است ؛
یکم. حرکت همه انبیاء در مسیر جهل زدایی و مبارزه با ارزش های جاهلی است از این رو ماهیتی اصلاحی و فرهنگی دارد و تلاش آنها با تغییر ذهنیتها , ذائقه ها , رفتارها و شکل گرفتن ارزش های جدید در ذهن و جان احاد جامعه ثمر می دهد . بنابر این هر پیامبری به تناسب تغییراتی که در جامعه ایجاد می کند و ارزش هایی که نهادینه می کند موفقیت به دست می آورد و بدیهی است در برخی حوزه ها از موفقیت کمتری برخوردار است و در برخی موارد نیز مقاومتها بیشتر است و تلاش ها نتیجه نمی دهد . طبیعی است ادامه تلاش ها بر عهده جانشینان است که در خصوص پیامبر اکرم (ص) اوصیاء ایشان یعنی امیر مومنان و دیگر ائمه اطهار (ع) می توانستند با استفاده از ظرفیت فراوان قرآن کریم و میراث رسیده از رسول اکرم و تاییدات الهی به این کار اهتمام ورزند . با انحراف از ماجرای غدیر و حاکمیت یافتن جریان سقیفه این فرصت عظیم از جامعه اسلامی گرفته شد و راهبری امت پیامبر (ص) در دست کسانی قرار گرفت که توان علمی و معنوی برای تربیت جامعه بر اساس آموزه های اسلام را نداشتند و یک ربع قرن حاکمیت آنان ناهنجاری های کلانی در جامعه ایجاد کرد که برخی از آنها در بندهای بعد بیان شده است ( البته ائمه (ع) بیرون از جریان حاکمیت نیز دست از تلاش بر نداشتند که بحث دیگری است و آثاری در این باره به نگارش در آمده است مانند نقش ائمه در احیای دین نوشته علامه عسکری ) .نتیجه قهری این ناهنجاری ها , پیدایش جامعه ای فاصله گرفته از هویت اسلامی و گرفتار به آفات گوناگون بود که پیش روی امیر مومنان (ع) قرار داشت.
دوم. تلاش های پیامبر اکرم (ص) برای تشکیل جامعه توحیدی در برخی عرصه های نظری مثل زدودن اندیشه بت پرستی و جایگزینی آن با یگانه پرستی نتیجه بیشتری داشت این در حالی بود که درحوزه رفتارها و سنتهای اجتماعی مربوط بدان مقاومتها بیشتر بود مانند موقعیت روسای قبایل که با ارزش گذاری اسلام برای  افراد بر اساس تقوی در تعارض بود . پیامبر(ص)  برای مبارزه با این سنت و ارزش جاهلی , افراد لایق جوان و گاه حتی گمنام را به فرماندهی جنگ انتخاب می کرد تا سنت موقعیت دادن به سران قبایل و بها دادن به آنان از بین برود اما حوادث سقیفه و نادیده گرفتن خواسته های پیامبر (ص) در خصوص رهبری امیر مومنان (ع) نشان از آن دارد که جامعه عصر پیامبر (ص) از این لحاظ هویت اسلامی پیدا نکرده بود و در این گونه موارد هنوز از ارزش های جاهلی پیروی می کرد .
بنابر این جامعه همچنان از ساختار قبیله ای پیروی می کرد و روسای قبایل و شخصیتهای سر شناس  برای توده مردم تصمیم می گرفتند و چنانچه آنان با جریان حق همراه نمی شدند شخصیتهای الهی موفقیت چندانی بدست نمی آوردند .
سوم.  پس از انحراف مسیر امامت تعیین شده از سوی پیامبر و سپردن مقام جانشینی رسول اکرم (ص)  به جریان حوادث سقیفه ، امیر مومنان (ع) به جمع آوری آیات قرآن در یک مجموعه پرداخت . در این مجموعه  شرح حوادث منجر به نزول هر آیه ,  انعکاس یافته بود همچنین اسامی افرادی که آیه به آنان نظر داشت بیان شده بود . شاید بتوان گفت این مجموعه حاوی آیات قرآن به همراه تاریخچه صدر اسلام و جریان شناسی دوران پیامبر بود و اگر امکان نشر می یافت نسل های بعد و مسلمانانی که بعدا در اثر گسترش فتوحات به جامعه اسلامی پیوستند می توانستند با نحوه برخورد قرآن و پیامبر (ص) با جریانها و اشخاص آشنا شوند و میزان ایمان و نقش شخصیتهای برجسته در تحکیم اسلام برای همگان روشن می شد . 
چهارم. تکیه بر شعار «حسبنا کتاب الله» و ممنوعیت کتابت حدیث در دوران خلیفه دوم و  به تبع آن محدود شدن نقل احادیث پیامبر باعث شد سیره و سخنان پیامبر(ع) که تبیین کننده مقصود قرآن و روشنگر جریانات دوره پیامبر بود از چرخه اطلاعات در گردش جامعه حذف شود بدین طریق نقش محوری امیر مومنان در تحکیم اسلام و شخصیت فروزنده آن بزرگوار بر نسلهای بعد و تازه مسلمانان ، مخفی ماند همچنان که با تداوم سازوکار خلافت و سانسور احادیث بیان کننده فضیلت ایشان و معیارهای تشخیص حق , گرد فراموشی بر ساحت امامت نشست و آهسته آهسته انحراف پدیده آمده در مسیر رهبری تثبیت شد و نسل بعد آگاهی چندانی در باره امامت و شخصیت امیر مومنان (ع) نداشتند . آنان با اسلامی آشنا شدند که فاقد سازوکار تعیین رهبر بود و گمان می رفت تعیین جانشین پیامبر (ص) بر عهده مردم است .
این تلقی از اسلام در حوزه سیاست نتیجه تدابیر و عملکرد خلفا و سکوت صحابه در قبال آن بود و افزون بر پدید آوردن مشکل یاد شده , باعث شد علاقه مندان به دین به گونه ای بار آیند که فقط به ظواهر قرآن بسنده کنند و تمام هم و غم آنها , قرائت قرآن و فهم خودشان از ظاهر آن باشد بدون آن که از جریانات اجتماعی سیاسی و فرهنگی دوران پیامبر (ع)که بستر نزول قرآن بودند آگاهی یابند . نتیجه این گونه تربیت , پرورش انسانهای بی بصیرت , متحجر و خود محور است که خطرات عظیمی برای اجتماع به بار می آورد .
 این آفت بیش از همه دامن مردم کوفه را گرفت . کوفه لشکر گاه سپاه مدینه برای ادامه فتوحات بود از این رو بسیاری از اهالی مدینه که از سیاست خلیفه دوم - در تاکید بر ظواهر قرآن و منع کتابت حدیث و محدویت نقل آن - متاثر بودند در کوفه ساکن شده بودند و با این رویکرد , نسل جدید و تازه مسلمانان این شهر را تربیت می کردند . با این حال خلیفه دوم برای تحکیم بیشتر این اندیشه و دوری مردم از جریانات و تاریخ دوره پیامبر (ص) پیگیر آن بود . بر پایه برخی گزارش ها وی به هنگام عزیمت گروهی از صحابه به کوفه تاکید می کند که از نقل حدیث پرهیز کنند و تا می توانند مردم را حول محور  قرآن متمرکز کنند . دارمی (م 255) در کتاب سننش در ادامه نقل این ماجرا می نویسد به اعتقاد من , منظور خلیفه در پرهیز دادن  صحابه از نقل حدیث , هر حدیثی نبوده بلکه وی مخالف بیان حوادث و جریانات دوره پیامبر (ص) بوده و گرنه با نقل احادیث مربوط به احکام و سنن و فرائض مخالفتی نداشته است . (1)
بدین ترتیب در کوفه دین دارانی تربیت شدند که پیوسته قرآن تلاوت می کردند بدون آن که از تفسیر و شان نزول و اشارات قرآن درک درستی داشته باشند . این  روند بود که جریان خوارج را  پدید آورد و جریان باطل معاویه توانست با بردن چند مکتوب قرآنی بر بالای نیزه ها , در لشکر کوفه اختلاف ایجاد کند و خود را  از شکست حتمی نجات دهد .
پنجم . در دوران خلیفه دوم بر اساس تدبیر خلیفه , تقسیم بیت المال عمومی  بر اساس سابقه افراد در اسلام صورت می گرفت و این باعث می شد آنان که سابقه بیشتر در ایمان و جهاد و فداکاری داشتند از بیت المال سهم بیشتری بگیرند . این امر هسته اولیه جامعه اسلامی را که در تصمیم گیری های کلان جامعه تاثیر گذار بودند از ادامه مسیر جهاد و تقوی باز داشت و آنان دل خوش و مغرور از گذشته ، از حال فعلی خود غافل و به ثروت اندوزی و بهره مندی از مواهب مادی سر گرم شدند و حساسیت خود را نسبت به انحراف فرهنگی جامعه از دست دادند . بدیهی است در چنین شرایطی که پیوسته بر قلمرو کشور اسلامی افزوده می شد و غنایم فراوان به سوی مدینه سرازیر بود آنان از نیاز های جدید فرهنگی جامعه تازه تاسیس اسلامی با بافت جمعیتی کاملا جدید غافل شوند .
 نکته قابل توجه در سیره صحابه, پذیرش این نوع توزیع ثروت بیت المال و انحراف ندیدن آن از سوی اکثریتشان است این در حالی است که کسانی چون امیرمومنان (ع) اهمیت تقسیم مساوی بیت المال و مذموم بودن تقسیم بر اساس سابقه را به خلیفه گوشزد کردند . خلیفه نیز در ساعات پایانی عمر از این کار خود پشیمان بود و اعلام داشت اگر زنده بماند از سال بعد به تقسیم مساوی که در عصر پیامبر(ص) رایح بود روی خواهد آورد . شگفت آن که با روی کار آمدن عثمان و بخشش بیت المال به خویشان نزدیکش و قطع جریان مالی بیت المال از زندگی صحابه باسابقه , برخی از همین صحابه فریاد وا اسلاما سر دادند و برای صحابه ی مجاهد در مرزها نامه نوشتند که اکنون محل جهاد در مدینه است  بازگردید و به داد اسلام برسید .
بر این اساس شخصیت های تاثیر گذار در سرنوشت جامعه اسلامی , روز به روز سنگین تر و دلبسته تر به امور مادی شدند و توان عمل بر اساس آموزه های دینی و مخالفت با خواسته های نفسانی را از دست دادند و با آزادگی و وارستگی فاصله گرفتند . این گونه بود که وقتی امیر مومنان (ع) رویه تقسیم مساوی بیت المال را در پیش گرفت با مخالفت این دسته روبرو شد . عمق فاجعه وقتی بهتر درک می شود که  بدانیم بر اساس نظام خلافت , انتخاب خلیفه و پشتیبانی از او بر عهده همین گروه بود . توجه داشته باشیم امام علی (ع) نیز با سازوکار خلافت  , به حکومت رسیده بود و مخالفت های آنان , پایه های حکومت ایشان را سست می کرد .
ششم. به خلافت رسیدن امیرمومنان (ع) با سازوکار خلافت صورت گرفت نه امامت . هر چند ایشان از نظر دینی جانشین اولیه و حقیقی پیامبر (ص) بودند اما در سال 35 هجری , قدرت سیاسی در قالب خلافت و با همان سازوکار به ایشان واگذار شد و حدود اختیارات و حوزه عملکرد ایشان در گستره این ساختار تعیین می شد . از این رو جامعه آن روز از ایشان عملکردی در قالب این ساختار انتظار داشت و مطالبات آن نیز بر اساس الگوی خلافت بود نه امامت . چنین بود که خوارج در جنگ صفین فهم خود را بر ایشان تحمیل کردند و گرنه در ساز وکار امامت , لشکریان خود را مطیع امام می دانند و او را معصوم و بدور از خطا می دانند و هرگز بر او پیشی نمی گیرند . بنابر این انگاره ها و نوع نگاه مردم به خلافت باعث می شد ایشان ملاحظاتی داشته باشد که در سازوکار امامت هرگز رعایت آنها لازم نبود . 
هفتم . تبعیض ، حیف و میل بیت المال ، حاکم شدن افراد فاسق بنی امیه در اقصی نقاط کشور پهناور اسلامی ، اشتغال صحابه به مال اندوزی در دوره خلافت خلیفه دوم و به خصوص سوم ، نارضایتی های گسترده اجتماعی در نقاط جدید دنیای اسلام مانند عراق ، مصر و... به وجود آورد چرا که  نسل جدید با شرایطی روبرو بود که با آنچه از اسلام و مسلمانی شندیده بود متفاوت بود . صحابه و وابستگان آنها عمدتا مشغول به خود و منافع خویش بودند و از شرایط اجتماعی جدید که متاثر از بافت جمعیتی جدید دنیایی اسلام بود آگاهی نداشتند.
بافت جمعیتی جدید عمدتا ترکیبی بود از فرزندان صحابه , دیگر مردمان شبه جزیره و مردمان مناطق آزاد شده از سلطه دو امپراطوری ایران و روم که بخش عظیمی از آنان نیز به اسلام گرویده بودند. در کشور پهناور اسلامی جدید , غلبه جمعیتی با این گروه ها بود در حالی که تعیین سرنوشت این جمعیت کثیر تازه مسلمانان با صحابه بود و اینان با شعار اسلام و جاذبه آموزه های قرآن , دلهای این اکثریت را به اسلام جلب کرده بودند و در سایه اسلام بر این برتری و آقایی دست یافته بودند. با روی کار آمدن عثمان و قرار گرفتن قدرت و ثروت جامعه اسلامی در دستان بنی امیه - که در اندیشه و عمل چندان اعتقادی به ارزش های اسلامی چون مساوات , برتری تقوی و ... نداشتند –  نشانی از پایبندی بدین آموزه ها دیده نمی شد . در چنین شرایطی اعتراضات علیه حکومت عثمان به صورت یک نهضت و جنبش اجتماعی شکل گرفت و گروههایی از کوفه و مصر روانه مدینه شدند تا با فشار بر عثمان او را وادار به تغییر رویکرد کنند و او را به مسیر اسلام و پیامبر (ص) بازگردانند .
در این شرایط , حرکات انقلابی و نهضت عدالت طلبی با تکیه بر آموزه های خود اسلام پدید آمد و دلهای بسیاری از جوانان و فرهیختگان آگاه جامعه اسلامی بدان متمایل شد و در این میان آنان بیش از همه به امیر مومنان (ع) دل بسته بودند تا جامعه را به دوران عدالت محور پیامبر (ص) بازگرداند . در این باره یادداشتی با عنوان «تاملی در سیاست امیر مومنان (ع) در برخورد با موضوع قتل عثمان»در همین وبگاه آمده است که می توانید مراجعه کنید. http://noktenegar.parsiblog.com/Posts/138/
هشتم. عربستان پیش از اسلام , فاقد حکومت و قدرت مرکزی بود و عربها به صورت قبایل پراکنده و بدوی  زندگی می کردند و از پیچیدگی جوامع مدنی به خصوص حکومت و کشمکش های سیاسی بدور بودند . این امر باعث می شد توده مردم افرادی ساده , بسیط الذهن , نا آشنا به پیچدگی های سیاسی و کم طاقت نسبت بدان , بار آیند. وجود همین روحیه در لشکریان امیر مومنان بود (ع) که باعث شد وقتی آنان کشمکش های طولانی جنگ صفین , فریبکاری معاویه در بالا بردن قرآن بر سر نیزه و نیرنگ عمرو عاص در جریان حکمیت را ببینند , اشکال را در حکومت و قدرت سیاسی متمرکز بدانند و از اصل حکومت اعلام بیزاری کنند و فریاد برآرند که « لا حکم الا لله؛ حکومت فقط شایسته خداست» . امیر مومنان نیز با توجه بدین حقیقت فرمودند : «لابد للناس من امیر بر او فاجر؛ مردم به حاکمیت نیاز دارند چه خوب باشد و چه فاسد ( نهج البلاغة , خطبة 40) »
و باز همین سادگی فرصت گران بهایی را در اختیار جریان باطل اموی قرار داد و آنان توانستند با تحریک احساسات و فریبکاری های گوناگون به قدرت دست یابند .
..................................
پاورقی :
1. سنن الدارمی , عبد الله بن بهرام الدارمی  ج 1  ص 85 :
( أخبرنا ) یزید ابن هارون انا أشعث بن سوار عن الشعبی عن قرظة بن کعب قال بعث عمر بن الخطاب رهطا من الأنصار إلى الکوفة فبعثنی معهم فجعل یمشی معنا حتى أتى صرار وصرار ماء فی طریق المدینة فجعل ینفض الغبار عن رجلیه ثم قال إنکم تأتون الکوفة فتأتون قوما لهم أزیز بالقرآن فیأتونکم فیقولون قدم أصحاب محمد قدم أصحاب محمد فیأتونکم فیسألونکم عن الحدیث فأعلموا ان أسبغ الوضوء ثلاث وثنتان تجزیان ثم قال إنکم تأتون الکوفة فتأتون قوما لهم أزیز بالقرآن فیقولون قدم أصحاب محمد قدم أصحاب محمد فیأتونکم فیسألونکم عن الحدیث فأقلوا الروایة عن رسول الله صلى الله علیه وسلم وانا شریککم فیه قال قرظة وإن کنت لأجلس فی القوم فیذکرون الحدیث عن رسول الله صلى الله علیه وسلم وانی لمن احفظهم له فإذا ذکرت وصیة عمر سکت .
قال أبو محمد معناه عندی الحدیث عن أیام رسول الله صلى الله علیه وسلم لیس السنن والفرائض .
منظور از ابو محمد در این جا خود مولف یعنی دارمی است . در کتاب الثقات  ابن حبان (م 354) کنیه او  ابو محمد و استادش  یزید بن هارون دانسته شده است. بنابر این برداشت دارمی در سده سوم نیز این بوده که آنچه خلیفه دوم مردم را از آن نهی می کرده است گزارش اخبار و حوادث دوره پیامبر بوده است که به روشن شدن جریانات سیاسی آن دوره و سیره آن بزرگوار در خصوص افراد و شخصیتها و گروهها می انجامید چیزی که اهالی سقیفه را نگران می ساخت زیرا آنان بر خلاف توصیه های رسول اکرم برای جانشینی امیر مومنان ماجرای روشن و مشهود غدیر را نیز دور زده بودند از این رو دوست نداشتند سخنان و سیره پیامبر در این خصوص انعکاس یابد اما بیان صرف احکام و مسائل فقهی و شرعی مشکلی را ایجاد نمی کرد و دلیلی برای ممنوعیت نداشت .

 


دست به دست شدن فدک

دست به دست شدن فدک
یکی از منابعی که ماجراهای مربوط به فدک را گزارش کرده است, الاوائل تالیف ابو هلال عسکری(م 395) است . وی در گردآوری اخبار « نخستین ها» در امور مختلف , به جریان بازگرداندن فدک  از سوی عمر بن عبد العزیز به عنوان نخستین کسی که بدین کار اقدام کرده , پرداخته و بدین بهانه فراز و نشیب فدک و دست بدست شدن آن را بازگو کرده است . وی می نویسد :
نخستین کسی که فدک را به فرزندان حضرت فاطمه (س) بازگرداند عمر بن عبد العزیز بود
{پس از رحلت پیامبر (ص) فدک از سوی ماموران حکومتی خلیفه تصرف شد .حضرت  فاطمه (س) نزد خلیفه رفت و گفت این مزرعه به من تعلق دارد و پیامبر (ص) در زمان حیاتشان آن را به من هدیه داده بودند } امیر مومنان علی (ع) و ام ایمن نزد ابو بکر گواهی دادند که آری فدک هدیه پیامبر(ص) به حضرت فاطمه (س) است . از سوی دیگر عمر و عبد الرحمن بن عوف گواهی دادند که ما دیدیم پیامبر (ص) محصولات آن را بین مردم تقسیم می کرد {یعنی در اختیار پیامبر (ص)بوده و ایشان آن را نبخشیده است } ابو بکر با شنیدن شکایت و گواهی طرفین گفت : هم شما راست می گویید و هم گواهان مخالف شما .این مزرعه از اموال پدر شما بوده که پس از تامین مایحتاج خانواده از آن , مابقی درآمد آن را بین مردم نیازمند تقسیم می کرده است . حال شما چه تصمیمی در باره آن دارید . ایشان فرمودند : من همانند پدرم رفتار خواهم کرد . ابوبکر در پاسخ گفت : {پس بگذار این مزرعه در اختیار من باشد }من نیز همانند پدرشما رفتار خواهم کرد . مایحتاج خانواده شما که خانواده پیامبر (ص) هستید را از در آمد آن پرداخت می کنم و مازاد را بین نیازمندان تقسیم خواهم کرد . باقی خلفا نیز بر همین شیوه رفتار کردند تا این که معاویه به قدرت رسید . در این دوران فدک بین بنی امیه دست به دست می شد . در زمان مروان , وی آن را به پسرش عبدالعزیز داد او هم آن را تماما به پسرش عمر{بن عبد العزیز} واگذار کرد .
وقتی عمر بن عبدالعزیز در سال99 هجری به قدرت رسید تصمیم گرفت ستمگری های پیشین را جبران کند و در نخستین اقدام, متوجه فدک شد و آن را به فرزندان علی بازگرداند .
اما با به قدرت رسیدن یزید بن عبد الملک در سال 101 هجری او دوباره آن را از فرزندان علی پس گرفت تا این که بنی امیه ساقط شدند و ابو العباس نخستین خلیفه عباسی به قدرت رسید{سال 132 هجری} وی فدک را به عبدالله نواده امام حسن مجتبی (ع) واگذار کرد اما منصور دومین خلیفه عباسی آن را از ایشان پس گرفت {زمان به خلافت رسیدن سال 136 هجری }ولی مجددا مهدی سومین خلیفه عباسی(زمان خلافت رسیدن سال 158} آن را به فرزندان حضرت فاطمه تحویل داد اما عباسیان باز در دوران موسی الهادی {سال خلافت 169 }و هارون {سال خلافت 170} فدک را تصرف کردند اما مامون {سال خلافت 198} آن را بازگرداند ....تا این که دوباره متوکل{سال خلافت 232}  آن را باز پس گرفت  . 
توضیح
بر اساس نقل ابوهلال فدک تا سال 232 فراز و نشیب های ذیل را پشت سر گذاشته است :
- سال 11 هجری تصرف فدک توسط خلفا به عنوان اموال تحت اختیار حکومت
- سال 40 هجری تصرف توسط حکومت بنی امیه و دست به دست شدن در بین آنان
- سال 65 هجری تصرف آن توسط آل مروان
- سال 99 هجری باز گرداندن آن به فرزندان حضرت فاطمه (س)توسط خلیفه اموی عمر بن عبد العزیز
- سال 101 باز پس گیری و تصرف دوباره آن توسط یزید بن عبد الملک  خلیفه اموی
- سال 132 بازگردان آن به فرزندان حضرت فاطمه(س) از سوی نخستین خلیفه عباسی ابو العباس
- سال 136 تصرف آن توسط منصور دوانقی دومین خلیفه عباسی
- سال 158 بازگرداندن مجدد به خاندان فاطمی توسط سومین خلیفه عباسی مهدی
- سال 169 تصرف  دوباره توسط خلیفه عباسی الهادی
- سال 198 بازگرداندن مجدد به خاندان فاطمی توسط خلیفه عباسی مامون
- سال 232 تصرف مجدد آن توسط متوکل خلیفه عباسی معاند با اهل بیت
گزارش ابو هلال تا این دوران بیشتر نیست اما جالب است بدانیم که در سال 247 منتصر پسر متوکل با کشتن پدرش به خلافت رسید و دستور داد فدک را مجددا به اهل بیت بازگردانند .
متن کتاب الاوائل
أول من رد فدکا عمر بن عبد العزیز
أخبرنا أبو احمد عن الجوهرى عن محمد بن زکریا عن ابن عائشة، و عن أبیه عن عمه قال: شهد على و أم أیمن عند أبى بکر- رضى اللّه عنه- أن النبى- صلّى اللّه علیه و سلم- وهب فدکا لفاطمة، و شهد عمر و عبد الرحمن بن عوف أن رسول اللّه- صلّى اللّه علیه و سلم- کان یقسمها، فقال أبو بکر: صدقوا و صدقت، کان مالا لابیک، و کان یأخذ منها قوته و یقسم الباقى، فما تصنعین بها؟ قالت : صنیع أبى قال: فلک على ان اصنع فیها صنیع أبیک- علیه الصلاة و السلام- فکان یدفع الیهم ما یکفیهم، و یقسم الباقى، و کذلک فعل عمر و عثمان و على، فلما ولى معاویة- و ذلک بعد الحسن- تداولوها حتى ولى مروان، فوهبها لعبد العزیز بن مروان، فتخلصها عمر ابنه فى حیاة أبیه، فلما ولى کانت أول مظلمة ردها على بنى على- علیه السلام- ثم قبضها یزید بن عبد الملک، فلما ولى أبو العباس ردها الى عبد اللّه بن الحسن، ثم قبضها أبو جعفر، ثم ردها المهدى على ولد فاطمة، ثم قبضها موسى و هارون، ثم ردها علیهم المأمون.
أخبرنا أبو احمد عن الجوهرى عن محمد بن زکریا عن مهدى بن سابق قال: جلس المأمون للمظالم، و أول رقعة وقعت فى یده نظر فیها و بکى، ثم قال: أین وکیل فاطمة بنت رسول اللّه- صلّى اللّه علیه و سلم-؟ فقام شیخ و علیه دراعة و عمامة و خف ثغرى، فتقدم فجعل یناظره فى فدک، و المأمون یحتج علیه و هو یحتج على المأمون، ثم أمر أن یسجل بها لهم فسجل و أمضاه المأمون، فأنشأ دعبل یقول:
         أصبح وجه الزّمان قد ضحکا             بردّ مأمون هاشم فدکا
فلم تزل فى أیدیهم حتى کان أیام المتوکل، فأقطعها عبد اللّه بن عمر الباریار، و کان فیها احدى عشرة نخلة مما غرسه رسول اللّه- صلّى اللّه علیه و سلم- بیده، و کان آل أبى طالب یأخذون ذلک الثمر، فاذا قدم الحجاج أهدوا الیهم منه، فیصل الیهم به مال جلیل، فبلغ المتوکل ذلک، فأمر عبد اللّه بن عمر بصرمه و یعصره، فوجه رجلا یقال له بشر بن أمیة الثقفى، فصرمه و عصره، و ذکروا أنه جعله نبیذا، فما وصل الى البصرة حتى ملح، و قتل المتوکل.
آدرس : الأوائل، ابو هلال العسکری ص 258 نسخه نرم افزار مکتبة الشاملة { یا ج 1 ص 79 نسخه چاپی دار البشیر
مکان چاپ: طنطا ,سال چاپ: 1408 ه ق‏}
مختصری در معرفی کتاب الاوائل
« اوائل» به معرفى کسانى مى‏پردازد که نخستین بار سخنى یا شعرى گفته‏اند و یا کارى کرده‏اند و یا امرى بر ایشان گذشته است. کتاب از عصر جاهلى آغاز شده، به پیامبر اکرم( ص)، صحابه، خلفاى اسلام، قاضیان، دانشمندان و ادبا مى‏رسد و عاقبت به نخستین اخبارى که از عجم و عرب رسیده ختم مى‏شود. مؤلف در مقدمه کتاب مى‏نویسد: چون دیدم که مردم از اولین کارهایى که انجام یافته و اولین اسامى که نهاده شده پرسش مى‏کنند و نسبت به دانستن این امور اشتیاق نشان مى‏دهند و در این بیان کتابى به این امور با در- نظر گرفتن تمام جوانبش پرداخته باشد موجود نیست، دست به تألیف این کتاب زدم. و آنرا مشتمل بر این نوع از اخبار و حاوى این نوع از آثار قرار دادم تا خوانندگان در مذاکره از آن کمک جسته و در همنشینى بدان قوت گیرند. این کتاب در ده باب تنظیم شده است.


سقوط اورشلیم به خاطر ترک امر به معروف و نهی از منکر

سقوط اورشلیم به خاطر ترک «امر به معروف و نهی از منکر »
داستان سلطه ی بخت النصر بر بنی اسرائیل از ماجراهای مشهور نزد اهل کتاب و مردمان مرتبط با آنها بوده و این بدان معناست که مردم عصر نزول قرآن به اندازه کافی از پیامها و عبرتهای روشنش , آگاهی داشتند . از این رو بدیهی است که قرآن کریم از پرداختن بدان پرهیز کند و صرفا به اشاراتی بسنده کند {آیه 259 سوره بقره و آیات 4 و 5 سوره بنی اسرائیل} . به نظر می رسد در نقل داستانها  , عترت نیز راهبردی همسو با قرآن داشته باشد هر چند که به اقتضای شرایط و حال مخاطبان , گاه , نقل تفصیلی برخی ماجراها , ضرورت پیدا می کرده است .
در بین روایات انعکاس دهنده ماجرای بخت النصر , روایت مسندی از هارون بن خارجة به نقل از امام صادق (ع) وجود دارد که سلطه یافتن  بخت النصر  بر بنی اسرائیل را به خاطر فساد این قوم و ترک فریضه « امر به معروف و نهی از منکر » از سوی عالمان می داند. این روایت را حسین بن سعید اهوازی در باب «امر به معروف و نهی از منکر» کتاب الزهد خود آورده است ؛ 
              
کتاب الزهد: حَدَّثَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ سَعِیدٍ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَیْدٍ عَنْ یَحْیَى الْحَلَبِیِّ عَنْ هَارُونَ بْنِ خَارِجَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع: قَالَ إِنَّ اللَّهَ بَعَثَ إِلَى بَنِی إِسْرَائِیلَ نَبِیّاً یُقَالُ لَهُ أَرْمِیَا فَقَالَ قُلْ لَهُمْ مَا بَلَدٌ بِنَفْسِهِ مِنْ کِرَامِ الْبُلْدَانِ وَ غُرِسَ فِیهِ مِنْ کِرَامِ الْغُرُوسِ وَ نَقَّیْتُهُ [نَفْسَهُ‏] مِنْ کُلِّ [غَرْسَةٍ] غَرِیبَةٍ [عَرَبِیَّةٍ] فَأَخْلَفَ فَأَنْبَتَ خُرْنُوباً [خُرْبُوناً] فَضَحِکُوا مِنْهُ وَ اسْتَهْزَءُوا بِهِ فَشَکَاهُمْ إِلَى اللَّهِ فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَیْهِ أَنْ قُلْ لَهُمْ إِنَّ الْبَلَدَ الْبَیْتُ الْمُقَدَّسُ وَ الْغَرْسَ بَنُو إِسْرَائِیلَ نَقَّیْتُهُمْ مِنْ کُلِّ غَرِیبَةٍ وَ نَحَّیْتُ عَنْهُمْ کُلَّ جَبَّارٍ فَأَخْلَفُوا فَعَمِلُوا بِمَعَاصِیَّ فَلَأُسَلِّطَنَّ عَلَیْهِمْ فِی بَلَدِهِمْ مَنْ یَسْفِکُ دِمَاءَهُمْ وَ یَأْخُذُ أَمْوَالَهُمْ وَ إِنْ بَکَوْا لَمْ أَرْحَمْ بُکَاءَهُمْ وَ إِنْ دَعَوْا لَمْ أَسْتَجِبْ دُعَاءَهُمْ فَشِلُوا وَ فَشِلَتْ أَعْمَالُهُمْ وَ لَأُخَرِّبَنَّهَا مِائَةَ عَامٍ ثُمَّ لَأَعْمُرَنَّهَا قَالَ فَلَمَّا حَدَّثَهُمْ جَزِعَتِ الْعُلَمَاءُ فَقَالُوا یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا ذَنْبُنَا نَحْنُ وَ لَمْ نَکُنْ نَعْمَلُ بِعَمَلِهِمْ فَعَاوِدْ لَنَا رَبَّکَ فَصَامَ سَبْعاً فَلَمْ یُوحَ إِلَیْهِ فَأَکَلَ أَکْلَةً ثُمَّ صَامَ سَبْعاً فَلَمَّا کَانَ الْیَوْمُ الْوَاحِدُ وَ الْعِشْرُونَ یَوْماً أَوْحَى اللَّهُ إِلَیْهِ لَتَرْجِعَنَّ عَمَّا تَصْنَعُ أَنْ تُرَاجِعَنِی فِی أَمْرٍ قَدْ قَضَیْتُهُ أَوْ لَأَرُدَّنَّ وَجْهَکَ عَلَى دُبُرِکَ ثُمَّ أَوْحَى إِلَیْهِ أَنْ قُلْ لَهُمْ إِنَّکُمْ رَأَیْتُمُ الْمُنْکَرَ فَلَمْ تُنْکِرُوهُ وَ سُلِّطَ عَلَیْهِمْ بُخْتَ‏نَصَّرُ فَفَعَلَ بِهِمْ مَا قَدْ بَلَغَکَ .

آدرس : کتاب الزهدص 105 ح 287 ؛ تفسیر القمی، ج‏1، ص 87؛ تفسیر العیاشی، ج‏1، ص: 140.

نکته
در این روایت بر این مطلب تاکید شده که خداوند به پیامبر آن دوران یعنی ارمیا خبر عذاب آنها توسط دشمن خارجی را در آینده داد و او عالمان بنی اسرائیل را از این خبر غیبی آگاه کرد و آنان شکوه کردند که چرا عذاب همگانی باشد در حالی که فساد را برخی مرتکب شده اند بدین خاطر بود که خداوند به ارمیا وحی کرد و فرمود « قُلْ لَهُمْ إنکم رأیتم المنکر فلم تنکروه ؛ ای پیامبر به آنان بگو شما منکر را دیدید ولی نسبت بدان اعتراض و ایرادی نداشتید » . در ادامه روایت امام صادق علیه السلام می فرمایند : از این رو بود که خداوند بخت النصر را بر آنان مسلط کرد و او در حق آنان همانی را انجام داد که خبرش به شما رسیده است .» .
بنابر این روایت فوق بر این حقیقت اشاره دارد که دلیل تسلط بخت النصر بر بنی اسرائیل , ترک فریضه« امر به معروف و نهی از منکر» است  و مقصر اصلی آن را نیز عالمان جامعه یهود می داند .
به نظر می رسد این روایت بر تعطیلی «جریان دائمی اصلاح جامعه از سوی نخبگان فرهنگی» نظر دارد و نسبت بدان هشدار می دهد امری که در سایه سازوکار امر به معوروف و در مهمترین بخش آن صورت می گیرد . در جامعه نمونه مورد بحث یعنی جامعه یهود آن دوران , این سازوکار  درونی اصلاح به تعطیلی کشیده شده بود و جامعه سازوکار درونی خود را در برابر فساد از دست داده بود و درمان این تباهی , به جراحی سخت توسط عوامل بیرونی نیاز داشت و آن چیزی نبود جز سلطه دشمنان خارجی .
این نکته همان پند و عبرتی است که از این ماجرا به دست می آید و نقل داستان را برای عبرت گیری جوامع بعدی توجیه پذیر می کند . پس می توان گفت این روایت  با مبانی قرآن کریم در نقل داستانها هماهنگ است خصوصا که تعبیر «ما قد بلغک » آمده و از بازگویی جزئیات داستان به پشتوانه اطلاعات کافی در این زمینه , پرهیز کرده و به تبیین فلسفه سلطه یافتن بخت النصر بر بنی اسرائیل بسنده کرده است یعنی درست همان شیوه ای که قرآن کریم در آغاز سوره اسراء  در پیش گرفته و از سلطه دادن دشمنان بر یهودیان به خاطر فسادشان خبر داده و به نقل داستان نپرداخته است .
نکته قابل توجه دیگر در این باره , انعکاس این حقیقت در متون مقدس یهود است . در تلمود بابلی به نقل از کتاب اول پادشاهان چنین آمده است : اورشلیم خراب شد زیرا «آنان یکدیگر را سرزنش نمی کردند»
اصطلاح « سرزنش گناهکاران» تعبیری معادل یا نزدیک به اصطلاح «نهی از منکر» در ادبیات اسلامی است . مایکل کوک در کتاب امر به معروف و نهی از منکر در اندیشه اسلامی , ج 2 فصل 19ص 892 {چاپ آستان قدس} در این باره می نویسد  :
در کتاب مقدس به وظیفه ای شبیه امر به معروف و نهی از منکر توصیه شده است . ...شاگرد موظف است استاد خود را سرزنش کند {تلمود بابلی .«ببه مِصعه» برگa31 /44.}خودداری ازانجام این وظیفه ممکن است سبب مجازات همگان از جانب خداوند شود{ تلمود بابلی .«شبّث» برگ b119 42/.} :  اورشلیم خراب شد زیرا «آنان یکدیگر را سرزنش نمی کردند » { تلمود بابلی .«سنهدرن» برگ b101 43/ به نقل از کتاب اول پادشاهان11/ 27.}

 


حد و مرز منت پذیری

حد و مرز منت پذیری
داستان بردگی بنی اسرائیل در مصر , دستور قتل نوزادان پسر آنها از سوی فرعون ,گرفته شدن حضرت موسی (ع) از نیل توسط عاملان فرعون و سرانجام پذیرش او به عنوان فرزندخوانده ی فرعون و رشد و بالندگی اش در دربار او , از داستانهای مشهور مذهبی است . قرآن کریم نیز بارها به قطعات مختلف داستان زندگی حضرت موسی (ع) پرداخته است و از آن جمله در سوره شعرا به ماجرای برانگیخته شدن ایشان به پیامبری و رسالتش برای رفتن نزد فرعون و در خواست آزادی بنی اسرائیل و اجازه خروج آنان از مصر اشاره کرده است و گفتگوی ایشان با فرعون را گزارش کرده است . یکی از موضوعات بحث شده در این گفتگو , فرزندخواندگی موسی از سوی فرعون است و این که ایشان با طرح رسالت خود و دعوت از فرعون برای خروج بنی اسرائیل , نسبت به زحمات و لطف فرعون در بزرگ کردن ایشان , ناسپاسی کرده است .
در این یاد داشت سیره ی حضرت موسی (ع) در رویارویی با منت گذاری فرعون نسبت به بزرگ کردن او , مورد توجه قرار گرفت است . ابتدا متن و ترجمه این آیات و سپس نکته مورد توجه در این موضوع خواهد آمد .
آیات دهم تا بیست و دوم سوره شعراء
وَ إِذْ نَادَى‏ رَبُّکَ مُوسىَ أَنِ ائْتِ الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ(شعراء 10)
قَوْمَ فِرْعَوْنَ  أَ لَا یَتَّقُونَ(11)
قَالَ رَبّ‏ِ إِنىّ‏ِ أَخَافُ أَن یُکَذِّبُونِ(12)
وَ یَضِیقُ صَدْرِى وَ لَا یَنطَلِقُ لِسَانىِ فَأَرْسِلْ إِلىَ‏ هَرُونَ(13)
وَ لهَُمْ عَلىَ‏َّ ذَنبٌ فَأَخَافُ أَن یَقْتُلُونِ(14)
قَالَ کلاََّ  فَاذْهَبَا بَِایَاتِنَا  إِنَّا مَعَکُم مُّسْتَمِعُونَ(15)
فَأْتِیَا فِرْعَوْنَ فَقُولَا إِنَّا رَسُولُ رَبّ‏ِ الْعَالَمِینَ(16)
أَنْ أَرْسِلْ مَعَنَا بَنىِ إِسْرَ ءِیلَ(17)
قَالَ أَ لَمْ نُرَبِّکَ فِینَا وَلِیدًا وَ لَبِثْتَ فِینَا مِنْ عُمُرِکَ سِنِینَ(18)
وَ فَعَلْتَ فَعْلَتَکَ الَّتىِ فَعَلْتَ وَ أَنتَ مِنَ الْکَافِرِینَ(19)
قَالَ فَعَلْتُهَا إِذًا وَ أَنَا مِنَ الضَّالِّینَ(20)
فَفَرَرْتُ مِنکُمْ لَمَّا خِفْتُکُمْ فَوَهَبَ لىِ رَبىّ‏ِ حُکْمًا وَ جَعَلَنىِ مِنَ الْمُرْسَلِینَ(21)
وَ تِلْکَ نِعْمَةٌ تَمُنهَُّا عَلىَ‏َّ أَنْ عَبَّدتَّ بَنىِ إِسْرَ ءِیلَ(22) 

ترجمه {مکارم}       
(به خاطر بیاور) هنگامى را که پروردگارت موسى را ندا داد که به سراغ قوم ستمگر برو ... (10)
قوم فرعون، آیا آنان (از مخالفت فرمان پروردگار) پرهیز نمى‏کنند؟! (11)
 (موسى) عرض کرد: «پروردگارا! از آن بیم دارم که مرا تکذیب کنند، (12)
و سینه‏ام تنگ شود، و زبانم بقدر کافى گویا نیست (برادرم) هارون را نیز رسالت ده (تا مرا یارى کند)! (13)
و آنان (به اعتقاد خودشان) بر گردن من گناهى دارند مى‏ترسم مرا بکشند (و این رسالت به پایان نرسد)! (14)
فرمود: «چنین نیست، (آنان کارى نمى‏توانند انجام دهند)! شما هر دو با آیات ما (براى هدایتشان) بروید ما با شما هستیم و (سخنانتان را) مى‏شنویم! (15)
به سراغ فرعون بروید و بگویید: ما فرستاده پروردگار جهانیان هستیم (16)
بنى اسرائیل را با ما بفرست!» (آنها به سراغ فرعون آمدند) (17)
 (فرعون) گفت: «آیا ما تو را در کودکى در میان خود پرورش ندادیم، و سالهایى از زندگیت را در میان ما نبودى؟! (18)
و سرانجام، آن کارت را (که نمى‏بایست انجام دهى) انجام دادى (و یک نفر از ما را کشتى)، و تو از ناسپاسانى!» (19)
 (موسى) گفت: «من آن کار را انجام دادم در حالى که از بى‏خبران بودم! (20)
پس هنگامى که از شما ترسیدم فرار کردم و پروردگارم به من حکمت و دانش بخشید، و مرا از پیامبران قرار داد! (21)
آیا این منتّى است که تو بر من مى‏گذارى که بنى اسرائیل را برده خود ساخته‏اى؟!» (22)
نکته
چنان که از پاسخ حضرت موسی (ع) پیداست ایشان به فرعون گوشزد می کنند که اسارت و بردگی بنی اسرائیل از سوی فرعون جایی برای منت گذاری نسبت به بزرگ کردن موسی (ع) نمی گذارد .
این سخن بدان معناست که اگر کس یا کسانی در حق یک جامعه یا ملت یا گروه یا صنف خاصی , ظلم بزرگی روا دارند و در کنار آن به خاطر برخی ملاحظات یا به طور اتفاقی , در حق یکی از آنان لطف بزرگی کند ,حق منت گذاشتن و به رخ کشیدن آن را ندارد و از سوی دیگر فرد مورد لطف نیز نباید خود را وامدار و منت پذیر چنین لطفی بداند . زیرا ظلم به جامعه چنان بزرگ و پر اثر است که لطف به یکی از افرادش هرگز نمی تواند آن ظلم را جبران کند به ویژه اگر آن ظلم هچنان پایدار و در حال انجام باشد .
کارکرد پیام
پیام این آیات که سیره ی آن پیامبر اولو العزم را بازگو می کنند در تمام عرصه ها چون زندگی فردی , اجتماعی , سیاسی و ... کارایی دارد . به عنوان مثال در دوران معاصر ظلمی که از سوی قدرتهای بزرگ استعماری در حق ملتها صورت گرفته و می گیرد هرگز با برخی کمک های اقتصادی و یا امدادی , قابل جبران نیست هر چند که برخی از این کمک ها نیز به قصد فراهم کردن زمینه تسلط بیشتر صورت می گیرد .
ضمیمه
در پایان مناسب است تفسیر این آیات از یکی از تفاسیر معاصر در معرض دید خوانندگان قرار گیرد :
تفسیر نمونه،مکارم شیرازی , ج‏15، ص 200
 [سوره الشعراء (26): آیات 16 تا 22]
فَأْتِیا فِرْعَوْنَ فَقُولا إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعالَمِینَ (16) أَنْ أَرْسِلْ مَعَنا بَنِی إِسْرائِیلَ (17) قالَ أَ لَمْ نُرَبِّکَ فِینا وَلِیداً وَ لَبِثْتَ فِینا مِنْ عُمُرِکَ سِنِینَ (18) وَ فَعَلْتَ فَعْلَتَکَ الَّتِی فَعَلْتَ وَ أَنْتَ مِنَ الْکافِرِینَ (19) قالَ فَعَلْتُها إِذاً وَ أَنَا مِنَ الضَّالِّینَ (20)
فَفَرَرْتُ مِنْکُمْ لَمَّا خِفْتُکُمْ فَوَهَبَ لِی رَبِّی حُکْماً وَ جَعَلَنِی مِنَ الْمُرْسَلِینَ (21) وَ تِلْکَ نِعْمَةٌ تَمُنُّها عَلَیَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَنِی إِسْرائِیلَ (22)
ترجمه:
16- به سراغ فرعون بروید و بگوئید ما فرستاده پروردگار جهانیان هستیم.
17- بنى اسرائیل را با ما بفرست.
18- (فرعون) گفت: آیا ما تو را در کودکى در میان خود پرورش ندادیم؟ و سالهایى از عمرت را در میان ما نبودى؟
19- و (سرانجام) آن کارت را (که نمى‏بایست انجام دهى) انجام دادى (و یک نفر از ما را کشتى) و تو از کافران بودى! 20- (موسى) گفت: من آن کار را انجام دادم در حالى که از بیخبران بودم. 
21- و به دنبال آن هنگامى که از شما ترسیدم فرار کردم و پروردگار من به من دانش بخشید و مرا از پیامبران قرار داد.
22- آیا این منتى است که تو بر من مى‏گذارى که بنى اسرائیل را برده خود ساخته‏اى؟!
تفسیر:
برخورد منطقى و قاطع با فرعون‏

در آیات گذشته" نخستین مرحله ماموریت موسى ع یعنى دریافت وحى و رسالت و تقاضاى وسائل نیل به این هدف بزرگ، پایان یافت.
به دنبال آن در آیات مورد بحث" مرحله دوم" یعنى روبرو شدن با فرعون و گفتگوى سرنوشت‏سازى که در آن میان انجام گرفت مطرح شده.
نخست به عنوان مقدمه مى‏فرماید:" اکنون که همه چیز روبراه است به سراغ فرعون بروید، و به او بگوئید ما رسول پروردگار جهانیان هستیم" (ْتِیا فِرْعَوْنَ فَقُولا إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعالَمِینَ‏
).
جمله" فاتیا" نشان مى‏دهد که باید به هر قیمتى هست با خود او تماس بگیرید، و تعبیر به" رسول" به صورت مفرد- با اینکه هر دو پیامبر بودند- اشاره به یگانگى و وحدت دعوت آنها است، گویى آنها دو روحند در یک بدن، با یک برنامه، و یک هدف «1».
و به دنبال بیان رسالت خود، آزادى بنى اسرائیل را مطالبه کنید و" بگوئید ما ماموریم از تو بخواهیم که بنى اسرائیل را با ما بفرستى" (أَنْ أَرْسِلْ مَعَنا بَنِی إِسْرائِیلَ).
بدیهى است منظور این بوده که زنجیر اسارت و بردگى از آنها بردار تا آزاد شوند، و بتوانند با آنها بیایند، نه اینکه تقاضاى فرستادن آنها به وسیله فرعون شده باشد.
در اینجا فرعون زبان به سخن گشود و با جمله‏هایى حساب شده، و در عین حال شیطنت‏آمیز، براى نفى رسالت آنها کوشید. نخست رو به موسى کرد و چنین گفت:" آیا ما تو را در کودکى در دامان مهر خود پرورش ندادیم"؟! (قالَ أَ لَمْ نُرَبِّکَ فِینا وَلِیداً).
تو را از آن امواج خروشان و خشمگین نیل که وجودت را به نابودى تهدید مى‏کرد گرفتیم، دایه‏ها برایت دعوت کردیم، و از قانون مجازات مرگ فرزندان بنى اسرائیل معافت نمودیم، در محیطى امن و امان در ناز و نعمت پرورش یافتى! و بعد از آن نیز" سالهاى متمادى از عمرت در میان ما بودى"! (وَ لَبِثْتَ فِینا مِنْ عُمُرِکَ سِنِینَ).
سپس به ایراد دیگرى نسبت به موسى پرداخته و مى‏گوید:" تو آن کار مهم (کشتن یکى از قبطیان و طرفداران فرعون) را انجام دادى" (وَ فَعَلْتَ فَعْلَتَکَ الَّتِی فَعَلْتَ).
اشاره به اینکه تو چگونه مى‏توانى پیامبر باشى که داراى چنین سابقه‏اى هستى.
و از همه اینها گذشته" تو کفران نعمتهاى ما مى‏کنى" (وَ أَنْتَ مِنَ الْکافِرِینَ).                       
 سالها بر سر سفره ما بودى، نمک خوردى و نمکدان را شکستى!، با چنین کفران نعمت چگونه مى‏توانى پیامبر باشى؟
در حقیقت مى‏خواست با این منطق و این گونه پرونده‏سازى موسى را به پندار خود محکوم کند.
منظور از داستان قتل همان است که در سوره قصص آیه 15 آمده است که موسى ع دو نفر را که یکى از فرعونیان و دیگرى از بنى اسرائیل بود در حال جنگ و دعوا دید، به حمایت مظلوم یعنى مرد بنى اسرائیلى برخاست و به ظالم حمله کرد، ضربه‏اى بر او فرود آورد که با همان یک ضربه از پا درآمد.
موسى ع بعد از شنیدن سخنان شیطنت‏آمیز فرعون به پاسخ از هر سه ایراد پرداخت، ولى از نظر اهمیت پاسخ ایراد دوم فرعون را مقدم شمرد (و یا اصولا ایراد اول را درخور پاسخ نمى‏دانست، چرا که پرورش دادن کسى هرگز دلیل آن نمى‏شود که اگر شخص پرورش دهنده گمراه بود او را به راه راست هدایت نکنند).
به هر حال چنین" گفت: من این کار را انجام دادم در حالى که از بیخبران بودم" (قالَ فَعَلْتُها إِذاً وَ أَنَا مِنَ الضَّالِّینَ) در اینجا در مورد تعبیر" ضالین" در میان مفسران گفتگو بسیار شده است زیرا از یک سو مى‏دانیم که سابقه سوء براى پیامبر ص حتى قبل از رسیدن به مقام نبوت قابل قبول نیست، چرا که موقعیت او را در افکار عمومى متزلزل مى‏کند و هدف بعثت ناقص و ناتمام مى‏ماند به همین دلیل دامنه عصمت انبیاء قبل از نبوت را نیز شامل مى‏شود.
و از سوى دیگر باید این سخن پاسخى باشد که فرعون نتواند در برابر آن، سخنى بگوید. لذا جمعى از مفسران معتقدند که منظور از" ضال" در اینجا خطاى در موضوع است، یعنى من ضربه‏اى را که به آن مرد قبطى زدم به قصد قتل نبود بلکه به عنوان حمایت از مظلوم بود، و نمى‏دانستم منجر به قتل او مى‏شود، بنا بر این" ضال" در اینجا به معنى" غافل" و منظور غفلت از عاقبت کار است.
...سپس" موسى" به پاسخ منتى که فرعون در مورد پرورشش در دوران طفولیت و نوجوانى بر او گذارد پرداخته، و با لحن قاطع و اعتراض آمیزى مى‏گوید:" آیا این منتى است که تو بر من مى‏گذارى که بنى اسرائیل را بنده و برده خود ساختى"؟! (وَ تِلْکَ نِعْمَةٌ تَمُنُّها عَلَیَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَنِی إِسْرائِیلَ).
درست است که دست حوادث مرا در کودکى به کاخ تو کشانید و به ناچار در دامان تو پرورش یافتم و در این امر قدرت‏نمایى خدا بود، اما ببین عامل این ماجرا چه بود؟ چرا من در خانه پدرم و در آغوش مادرم پرورش نیافتم، چرا؟.
آیا جز این بود که تو بنى اسرائیل را به زنجیر اسارت کشیدى، تا آنجا که به خود اجازه دادى نوزادان پسر را به قتل برسانى، و دختران را براى کنیزى و خدمت زنده بگذارى؟.
این ظلم بى حساب تو سبب شد که مادرم براى حفظ جان نوزادش مرا در صندوق بگذارد، و به امواج نیل بسپارد، و خواست الهى این بود که آن کشتى کوچک در کنار کاخ تو لنگر بیندازد، آرى ظلم بى اندازه تو بود که مرا رهین این منت ساخت، و مرا از خانه پاک پدرم محروم ساخت و در کاخ آلوده تو قرار داد! و با این تفسیر ارتباط این پاسخ موسى با سؤال فرعون کاملا روشن مى‏شود.
این احتمال نیز در تفسیر آیه وجود دارد که منظور موسى ع این بوده که اگر پرورش من نعمتى از ناحیه تو باشد در برابر آن همه ظلم و ستمى که به بنى اسرائیل کردى، قطره‏اى در برابر دریا است، این چه نعمتى است که تو بیان مى‏کنى در حالى که آن همه ظلم و ستم در کنار آنست؟! تفسیر سومى که مى‏توان براى پاسخ موسى ع از گفته فرعون بیان کرد این است که: اگر من در کاخ تو پرورش یافتم و از نعمتهاى رنگارنگ برخوردار شدم فراموش نکن سازندگان اصلى آن کاخ، بردگان قوم من بودند، و به وجود آورندگان آن همه نعمت اسیران بنى اسرائیل بودند، چگونه به استفاده از دسترنج قوم من بر من منت مى‏نهى؟! این سه تفسیر در عین حال با هم منافاتى ندارد هر چند تفسیر اول از بعضى جهات روشنتر به نظر مى‏رسد.
                       


جایگاه عالمان اندیشمند در باورهای سرخ پوستان

جایگاه عالمان اندیشمند در باورهای سرخ پوستان
اهل دانش و اندیشه دربین تمام  ملل و فرهنگ ها تاثیر گذار و مورد احترام اند و از این رو نقش حیاتی در سرنوشت جوامع دارند و چنانچه آنان خود دچار تباهی و گمراهی شوند بسیاری را با خود گمراه , تباه خواهند ساخت . در بین جوامع ابتدایی , باورهای سرخ پوستان بومی آمریکای مرکزی در باره دانشمندان دینی بسیار جالب توجه است . ما در اینجا متن یکی از تصویر نگاشته های آنان را که در کتاب «دین و اسطوره در آمریکای وسطا(پیش از کلمب ), تالیف مهران کندری» نقل شده می آوریم .ایشان در پیشگفتار کتاب (ص 15) می نویسند ؛
اشخاصی به نام تلاماتی نی مه thamatinime , «داننده همه چیز » (= فیلسوف ) وجود داشتند . اینان با ماهیت واقعیت غائی و مفهوم و معنای وجود انسان سرو کار داشتند . ...مانند نساوالکویوتل پادشاه تسکوکو  و مانند تکایه واتسین شاهزاده وحوتسینگو .
{متن  تصویر نگاشته در باره عالمان}
او , آنکه می داند
نور , مشعل , مشعلی پر قدرت و بی دود
تصویر نگاشتها از او نشئت گرفته
او , نگارش و دانش مجسم است
راه است , راهبر واقعی  دیگران ...
هرگز دست از ممارست نمی کشد
تشویق به یاری می کند
وا می دارد تا آن را رواج دهند
وا می دارد تا فکر کنند و قوه قضاوت سلیم خویش را به کار گیرند
 پرتو خود را بر جهان می تاباند
او , جویای دین ایزدان زبرین {عالم بالا}
و قلمرو مرگ زیرین است .
مشخصات نشر کتاب : دین و اسطوره در آمریکای وسطا(پیش از کلمب ), تالیف مهران کندری , تهران , پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی چاپ دوم 1385


ترویج اندیشه حق و رصد انگاره های نادرست ازآن

ترویج اندیشه حق و رصد انگاره های نادرست ازآن
در این یادداشت , پیام حدیثی از سیره امام کاظم (ع) مورد توجه قرار گرفته است . در ذیل متن و ترجمه و سپس نکته برداشتی از آن در قالب توضیح ارائه می شود :
متن حدیث
المحاسن : عَنْهُ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ مَرْوَانَ قَالَ‏ قَالَ لِی عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع اشْتَرِ لِی غُلَاماً عَارِفاً لِهَذَا الْأَمْرِ یَقُومُ فِی ضَیْعَتِی یَکُونُ فِیهَا قَالَ فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ ع‏ صَلَاحُهُ لِنَفْسِهِ وَ لَکِنِ اشْتَرِ لَهُ مَمْلُوکاً قَوِیّاً یَکُونُ فِی ضَیْعَتِهِ قَالَ فَقَالَ اشْتَرِ مَا یَقُولُ لَکَ‏ .( المحاسن , البرقی , ج‏2 ص 625 ح 82 )
ترجمه
راوی می گوید : برادر امام کاظم (ع) عبدالله , به من گفت :  برایم غلامی بخر که با مسئله امامت خاندان ما , آشنا باشد تا اداره مزرعه ی مرا به عهده بگیرد و در آنجا ساکن شود .
در این لحظه امام کاظم (ع) فرمودند : البته ایشان صلاح خودشان را بهتر می دانند اما به نظر من بهتر است برای ایشان غلامی بخری که قدرت بدنی بالایی داشته باشد و در مزرعه ساکن شود {و از آن مراقبت کند} . عبدالله وقتی این سخن امام (ع) را شنید گفت : همان کاری را که ایشان فرمودند انجام بده .
توضیح
تلاش های پیامبر اکرم (ص) در تبیین ساز وکار امامت و معرفی جانشین در مناسبت های مختلف به ویژه در غدیر پس از وفاتشان با بی مهری جریان سقیفه روبرو شد و با روی کار آمدن کسانی با سازو کار خلافت - که بر انتخاب خلیفه از سوی شیوخ و شخصیتهای برجسته , استوار بود – عملا ساز وکار امامت از منظر عمومی جامعه حذف شد . از این رو ائمه (ع) از فرصتهای گوناگون برای شناساندن آن و تبیین جایگاه امامت استفاده کردند و تاکیدات فراوانی بر مسئله امامت , ضرورت شناخت امام زمان و جایگاه بسیار مهم ولایت , داشتند . این امر حفظ جایگاه امامت و ترویج  این اندیشه را در پی داشت .
از سوی دیگر برداشت مخاطبان از تاکیدات , همیشه یکسان و برابر با خواست تاکید کنندگان نیست و گاه خطای در برداشت به افراط و تفریط های منجر می شود . در خصوص بحث ما نیز برخی چنین برداشت می کردند که در تعاملات اجتماعی و زندگی روزمره نیز باید با کسانی تعامل داشته باشند که به مسئله امامت آشنا و معتقدند . به عنوان نمونه در حدیث یادشده شاهدیم , فرزند امام صادق یعنی عبدالله گمان می کرده حتی برای استخدام کارگر و نگهبان مزرعه نیز باید در پی فردی آشنا با مسئله امامت باشد . از این روست که امام کاظم (ع) ضمن رعایت احترام برادر, در صدد اصلاح این برداشت نادرست برمی آیند . {تعبیر «صلاحه لنفسه » در متن حدیث , حکایت از آن دارد که حضرت قصد دخالت در کار برادر را ندارد اما به خاطر اصلاح یک برداشت نادرست از آموزه ای دینی , به اظهار نظر می پردازند}
این رفتار امام (ع) گویای این حقیقت است که اگر جریان حق , اندیشه ای را ترویج می کند باید بازخورد و واکنش مخاطبان و جامعه را هوشیارانه رصد کند و چنانچه برداشت های نادرست از آن را مشاهده کرد آن را اصلاح کند تا در فضای فرهنگی جامعه به درستی نهادینه شود و در اثر آفات و عوارض , کم و زیاد و یا دچار دگرگونی و قلب ماهیت نشود و اصطلاحا به صورت کاریکاتوری رشد نکند.
رفتار امام کاظم (ع)یک نمونه از سیره ائمه (ع) در پیرایش انگاره های نادرست از ساحت مسئله امامت است که از دو سو مورد ظلم و اجحاف قرار می گرفت ؛
نخست از سوی حاکمیتی که بقای خود را با طرح بحث امامت در خطر می دید و لذا تلاش می کرد آن را نادیده و سانسور کند .
و دوم از سوی کسانی که درک درست و متعادلی از آن نداشتند و حد و حدود آن را تغییر می دادند که بارزترین و خطرناکترین آنها غلات بودند . مبارزه ائمه با غلات بسیار روشن و معروف است .
اما فهم اشتباه از این موضوع گاه دامن خاندان (مانند عبد الله در حدیث مورد بحث ) و اصحاب ائمه (ع) را نیز می گرفت . در مورد اصحاب نیز می توان به ماجرای زراره و امام باقر (ع) مثال زد. ایشان وقتی از زراره می شنوند که به خاطر نیافتن زنی معتقد به مسئله امامت ازدواج نکرده و مجرد مانده است بدو گوشزد می کنند لازم نیست حتما معتقد به امامت باشند همینکه دشمن اهل بیت نباشند کافی است و توصیه می کنند در چنین شرایطی با زنانی ازدواج کنند که  نسبت به مسائل عقیدتی و اختلافاتی مذهبی بی توجه هستند و کاری به این امور ندارند و صرفا به زندگی خانوادگی و همسر و فرزندانشان اهمیت می دهند .( الکافی , کلینی , ج2 ص402 ح2 ).
گفتنی است تعبیر «هذا الامر » در روایات کنایه از مسئله امامت است . در این روایت نیز بدین معنا آمده است .






در این وبلاگ
در کل اینترنت